Dictiornary-Farsi | bottom cylinder | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 190 (9 milliseconds)

English	Persian
bottom cylinder	نقطهسیلندر


Other Matches

cylinder	استوانه
cylinder	بطری گاز
cylinder	1-گروه شیارها روی دیسک . 2-شیارها روی یک وسیله چند دیسکه که بدون حرکت نوک خواندن / نوشتن قابل دستیابی است
cylinder	فشنگ خور استوانهای هفت تیر
cylinder	لوله
cylinder	غلطک
cylinder	سیلندر
gas cylinder	بطری گاز
gas from cylinder	گاز کپسول
graduated cylinder	استوانه مدرج
guide cylinder	استوانه راهنما
induction cylinder	اهنربای استوانهای
gas from cylinder	گاز سیلندر
induction cylinder	استوانه القائی
oxygen cylinder	سیلندراکسیژن
oxygen cylinder	سیلندر اکسیژن
pump cylinder	سیلندر پمپ
recoil cylinder	استوانه دافع
ruffini cylinder	استوانه روفینی
six cylinder engine	موتور شش سیلندر
gas cylinder	سیلندر گاز
eight cylinder engine	موتور هشت سیلندر
cylinder skirt	حاشیه یا دامنه سیلندر
cylinder block	بلوک واحدی که سیلندرهای یک موتور پیستونی خطی که با مایع خنک مشوند رادربرمیگیرد
cylinder block	بلوک سیلندر
cylinder capacity	حجم سیلندر
cylinder capacity	فضای سیلندر
cylinder fins	تیغههای سیلندر
cylinder flange	فلانج یا لبه سیلندر
cylinder gas	گاز داخل سیلندر
cylinder head	سرسیلندر
cylinder liner	رگکش سخت و مقاوم در برابرسایش در جدار داخلی سیلندراز جنس الیاژهای سبک یامواد نرم دیگر
cylinder jacket	استری داخل سیلندر
cylinder liner	بوش سیلندر
cylinder lock	قفل میلهای
cylinder pad	پایه سیلندر
cylinder baffles	صفحات نازک قلزی برای هدایت هوا از میان تیغههای خنک کننده و جذب حداکثر گرمای ممکن از جدارسیلندر
two cylinder engine	موتور دو سیلندر
actuating cylinder	سیلندر پیستون عمل کننده سیلندر محرک
hydraulic cylinder	سیلندرهیدرولیکی
pickup cylinder	سیلندرلندشو
oxygen cylinder	مخزن اکسیژن
cylinder case	جعبهسیلندر
bucket cylinder	زبانهسیلندر
boom cylinder	سیلندرهیدرولیک
ripper cylinder	سیلندرچاکدهنده
revolving cylinder	سیلندردورانی
elevating cylinder	استوانهبالارونده
top cylinder	سرسلیندر
wheel cylinder	سیلندرچرخدنده
steering cylinder	سیلندرفرمان
recuperator cylinder	سیلندرتجدیدنیرو
acetylene cylinder	لوله استیلن
arm cylinder	دستهاستوانه
wehnelt cylinder	استوانه ونلت
lift-arm cylinder	سیلندردستهیبالابر
compressed gas cylinder	سیلندر محتوی گاز متراکم
propane gas cylinder	سلندرگازپروپان
double acting cylinder	سیلندر دوطرفه
counter recoil cylinder	استوانه هادی پیستون مواج استوانه عاید
cylinder head gasket	واشر سرسیلندر
disposable gas cylinder	سیلندرگازمصرفی
thin walled cylinder	استوانه جدار نازک
single cylinder engine	موتور یک سیلندر
single acting cylinder	سیلندر یک طرفه
backward bucket cylinder	سیلندرسطلوارونه
blade lift cylinder	سیلندربالابرندهتیغه
cylinder pressure gauge	فشارسنجسیلندر
critical infinte cylinder	قطر بحرانی استوانه
high pressure cylinder	کپسول فشار قوی
compressed-air cylinder	سیلندرکمپراسهوا
cylinder vacuum cleaner	سیلندرجاروبرقی
gas cylinder valve	شیر سیلندر گاز
diesel engine cylinder head	سرسیلندر موتور دیزلی
recuperator cylinder front head	سرجلوییسیلندرتجدیدنیرو
cylinder block boring machine	دستگاه سوراخ کننده بدنه سیلندر ماشین مته بلوک سیلندر
cylinder roller thrust bearing	یاطاقان غلطکی محوری
at the bottom	در ته
get to the bottom of <idiom>	دلیل اصلی را فهمیدن
bottom	کف نهر
He is behind it . He is at the bottom of it.	زیر سر خودش است
inner bottom	جدار داخلی
to go to the bottom	غرق شدن
inner bottom	کفه داخلی ناو
to go to the bottom	ته رفتن
bottom	بنیان نهادن
bottom	پایه
bottom	کف تفنگ
bottom	seabed
bottom	ذیل
bottom	قسمت زیراب کشتی
bottom	با پایین ترین نرخ تنزیل کردن
bottom	قسمت اخر بازی بیس بال
bottom	ته انداختن
bottom	مقر
bottom	ته
bottom up	از پایین به بالا
bottom	زیر
bottom	پایین
bottom	کشتی
bottom	کف تحتانی
from the bottom of one's heart <idiom>	از اعماق وجود
hit bottom <idiom>	خیلی پست
rock-bottom	کمترین و نازلترین قیمت پایین ترین قسمت
bottom bounce	انعکاس از کف دریا
bottom line	طناب زیر بدنه
bottom cushion	نقطهاحتیاط
after bottom center	تعداد درجات گردش میل لنگ بعد از گذشتن پیستون از نقطه مرگ پایین
before bottom center	تعداد درجات گردش میل لنگ قبل از رسیدن پیستون به نقطه مرگ پایین
to knock the bottom out of	رد کردن
to knock the bottom out of	بی اثرکردن
to knock the bottom out of	خنثی کردن
bottom line	طناب زیرین
bottom deck	کفسطح
bottom deckboard	تختهکفعرشه
rock bottom	کمترین و نازلترین قیمت پایین ترین قسمت
bottom drawer	وسایلیدختریبرایجهازشجمعکند
He is at the bottom of the class.	اوشاگرد آخر کلاس است
From top to bottom.	ازبالاتا پایین
From the bottom of my heart.	از ته دلم
Your name was at the bottom of the list	اسمتان ته فهرست بود
bottom stair	پلهپایین
bottom road	راهزیرین
bottom ring	حلقهزیرین
bottom pocket	سوراخمیزبیلیاردبرایتوپ
bottom of the pool	تهاستخر
bottom face	ازنگاهپایین
to knock the bottom out of	باطل کردن
bottom mine	مینی که در کف دریا مستقر میشودمین کفهای
bottom profile	نمایه بستر
detachable bottom	کف قابل تفکیک
bottom price	کمترین قیمت
double bottom	ته دولا
bottom price	پائین ترین قیمت
flat bottom	ته پهن
from the bottom of the heart	ازته دل
furnace bottom	کف کوره
bottom price	حداقل قیمت
bottom rail	پاسار
bottom reverberation	انعکاسهای کفی
bottom rig	وسیله حفظ طعمه ماهیگیری در اب
bottom width	عرض بستر عرض کف
bottom width	ستبرای پایه
bottom up technique	روش اجرا از پایین به بالا
bottom up programming	ترکیب دستورات سطح پایین به دستور سطح بالا
bottom up method	ترکیب دستورات سطح پایین به دستور سطح بالا
bottom time	مدت ماندن غواص در زیر اب
bottom sweep	مین جمع کنی از کف دریا
bottom sweep	مین روبی از کف دریا
bottom slide	لغزنده زیرین
bottom run	قشر ریشه
bottom plate	صفحه مبنا
bottom mine	مین شناور عمقی
bottom bouncing	ماهیگیری با قایق و تکان دادن پی درپی قلاب
bottom board	تخته کف
bottom chord	قلاب سر دکل
bottom casting	قطعات ریخته گی بسته
bottom pour	از زیر ریختن
bottom cast	از زیر ریختن
bottom die	حدیده تحتانی
bottom boom	بازوی متحرک جراثقال
bottom boom	قلاب سرد کل
to bottom a chair	ته انداختن بصندلی
bottom roll	غلطک ماتریسی
bottom blow	شیر ته دیگ بخار
bottom layer	لایه مشترک
bottom ice	یخ کف دریاچه یا رودخانه
in bottom of bag	درته چنته
bottom hole	سوراخ اصلی
bottom fauna	ته زی
bottom level	تراز کف
scrape the bottom of the barrel <idiom>	گرفتن چیزی که باقی مانده
to hit rock bottom	از نظر روحی خرد شدن
denominator [bottom of a fraction]	مخرج کسر [ریاضی]
bottom blown converter	مبدل دم مقدماتی
denominator [bottom of a fraction]	باقی مانده کسر [ریاضی]
rock-bottom price	کمترین قیمت
bottom pure ladle	پاتیل ریخته گری
round bottom flask	بالن ته گرد
bottom dead cente	نقطه مرگ پایین
bottom pouring plate	صفحه سری ریزی
bottom cross-member	ضامنپشتکانتینر
The coin is at the bottom of the pond .	سکه افتاده کف حوض
To love someone from the bottom of ones heart .	کسی را از صمیم قلب دوست داشتن
bottom side rail	ریللغزندهزیرین
bottom-fold document case	کیفمدارک
crankcase bottom o.lower half	قسمت تحتانی محفظه لنگ کف کارتر
From top to bottom . From beginnong to end .	ازسر تا ته
top and bottom rail of door frame	پاسار