Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 175 (10 milliseconds)
English
Persian
bound barrel
لوله تاب خورده
bound barrel
لولهای که در اثر حرارت تاب برداشته
Other Matches
barrel
قسمت کلفت چوب بیس بال لوله اسلحه
barrel
لوله جنگ افزار بشکه
barrel
لوله توپ
barrel
با سرعت زیادحرکت کردن
barrel
درخمره ریختن دربشکه کردن
barrel
چلیک لوله تفنگ
barrel
در خمره ریختن
barrel
در بشکه کردن
barrel
بوش
barrel
زنجیر
barrel
غلاف
barrel
پاتیل
barrel
وفیفه هدایت در یک ترمینال
barrel
بشکه
over a barrel
<idiom>
درشرایط درماندگی یا فروماندگی قرارداشتن
barrel
خمره چوبی
barrel vault
طاق گاهوارهای طاق کوره پوش
barrel vault
اهنگ
barrel switch
گزینه بشکهای
barrel temperature
دمای پاتیل
core barrel
لوله نمونه بردار
drum barrel
پوسته یا روکش استوانهای
gun barrel
لوله توپ
barrel organs
ارگ دندهای
barrel cam
برجستگی طبلی
barrel chair
صندلی فنری که پشتش سفت ومقعر است
barrel controller
کلید غلطکی
barrel sling
گره بشکه
barrel reflector
منعکس کننده وضع داخل لوله
barrel reflector
منعکس کننده لوله
barrel printer
نوعی چاپگر که حروف روی لوله چرهان آن قرار دارند
barrel outlet
ابگیر لولهای
tumbling barrel
غلتک مخصوص صیقل فلزات
barrel drop
ابشار لولهای
barrel converter
مبدل طبلکی
barrel organs
نوعی ارغنون اکوردئون
barrel organ
ارگ دندهای
gun barrel
لوله تفنگ
gasoline barrel
بشکه بنزین
iron barrel
بشکه اهنی
barrel printer
چاپگر بشکهای
pump barrel
سیلندر تلمبه
screw barrel
لوله خاندار تفنگ
screw barrel
لوله خاندار
pork barrel
برنامه دولتی دارای منافع مادی برای اشخاص تصویب کننده ان یا برای دولت
barrel organ
نوعی ارغنون اکوردئون
barrel jacket
پوششلوله
hollow barrel
حفرهلوله
barrel switch
کلید انشعاب اژیر
inclined barrel arch
طاق ضربی مایل
lock, stock, and barrel
با همه چیز
annular barrel vault
طاق اهنگ طاق گهوارهای
near arm and far leg barrel
زیر یک خم با تبدیل به یک دست و یک پا مخالف
inclined barrel arch
طاق گهوارهای مایل
inclined barrel arch
[طاق گهواره ای اریب]
scrape the bottom of the barrel
<idiom>
گرفتن چیزی که باقی مانده
single barrel culvert
ابگذر استوانهای ساده
sloping barrel vault
سقف گهوارهای مایل
sloping barrel vault
طاق ضربی مایل
single barrel culvert
ابرولولهای
annular barrel vault
طاق ضربی
straight barrel vault
طاق اهنگ طاق گهوارهای
straight barrel vault
طاق ضربی
barrel offtake regulator
دهانه ابگیر با لوله دریچه دار
fireman's carry and barrel roll
یک دست از کمر
i/o bound
محدود به ورودی خروجی
bound
انچه که کارائی یک سیستم رامحدود میکند
bound
ملتزم شده
bound
هم مرز بودن مجاوربودن
He is bound to come.
احتمال زیادی دارد که بیاید
bound
ملزم
bound
موفف
bound
مشرف بودن
to be bound over
ملتزم شدن
to be bound over
التزام دادن
bound
خیز به خیز رفتن
bound
موفف کران
bound
مقید
bound
عازم رفتن مهیا
out bound
عازم بیرون رفتن از بندر
out bound
رهسپار دریا
bound
: اماده رفتن
bound
جهیدن
bound
خیز محدود کردن مقید کردن بستن
bound
موجود
bound
:حد
bound up
مجبور
bound up
مقید
bound up
جزء لایتجزی
bound to go
موفف به رفتن
bound over
ملتزم
bound
جست وخیز
bound
خیز
to come at a bound
<idiom>
خیز برداشتن
bound
سرحد
bound
محدودکردن
bound
مرز محدود
bound
تعیین کردن
being bound over
التزام
iron bound
ناهموار
snow bound
بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow bound
دچار برف
rock bound
محاط بصخره
rock bound
دیریاب
earth-bound
دنیوی
rock bound
دشوار
spell bound
افسون شده
spell bound
طلسم کرده طلسم شده
earth-bound
در خاک
earth-bound
عازم کرهی زمین
earth-bound
خاکی
earth-bound
زمینی
wind bound
دچار باد مخالف
bound book
کتابپربرگ
duty-bound
حینانجام وفیفه
homeward-bound
درراهخانه
pot-bound
گلدانیکهبرایگیاهیکوچکباشد
upper bound
کران بالا
tape bound
با تنگنای نواری
weather bound
ممنوع ازحرکت بواسطه بدی هوا منتظرهوای خوب
subscript bound
کران زیرنویس
storm bound
گرفتاریادچارطوفان
stimulus bound
محرک- وابسته
spell bound
فریفته
rock bound
سنگ بست
rock bound
خاره بست
hide bound
کوتاه فکر
input bound
کران ورودی
input bound
وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را با نرخی سریعتر از ورود داده هاانجام بدهد
ice bound
یخ بسته
ice bound
احاطه شده از یخ
iam bound to do that
من موفف به انجام ان کارهستم
bound for home
اماده رفتن به کشور میهن
hide bound
خشکیده متعصب
hide bound
پوست بتن چسبیده
half bound
درپشت وگوشه هاچرمی ودردوطرف پارچهای چرمی پارچهای
egg bound
صفت مرغی که تخم درتخم دانش گشته یاپیچ خورده است
compute bound
کران محاسباتی
compute bound
باتنگنای محاسباتی
compute bound
محدودیت محاسباتی
compute bound
با تنگنای محاسباتی
bound in boards
با مقوا جلد شده
bound electron
الکترون بسته
iron bound
با اهن بسته
processor bound
اشاره به فرایندهایی میکندکه به محض استفاده از واحدپردازش مرکزی جهت اجرای پردازش یا محاسبه حقیقی سرعتش کم میشود
process bound
برنامه عملیاتی و محاسباتی شرایطی که در ان سیستم کامپیوتری توسط سرعت پردازنده محدود میشود
outward bound
عازم بیرون روانه بیرون
outward bound
بیرون رو
output bound
کران خروجی
output bound
وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را باسرعتی کمتر از ورود داده هاانجام بدهد
out of bound play
به جریان انداختن بازی
ocean bound
عازم دریا یااقیانوس
ocean bound
رهشپار دریا
iron bound
دورتا دورخاره دار
iron bound
سخت
iron bound
سفت
it is bound to nappen
مقدراست اتفاق بیافتد
lower bound
کران پایین
muscle bound
دارای عضلات سفت وسخت غیر قابل ارتجاع
muscle bound
سفت
bound charge
بار بسته
I feel morally bound to …
از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
hom ward bound
اماده رفتن به کشور میهن
cement bound macadam
ماکادام ملاتی
cement bound macadam
ماکادام سیمانی
internal bound block
قرقره مغز فلز
input output bound
شرایطی که در ان سرعت واحدپردازش مرکزی به دلیل عملیات ورودی و خروجی کم میشود
culture bound tests
ازمونهای فرهنگ- بسته
dry bound macadam
ماکادام خشک لرزشی
It is bound (most likely)to happen . The die is cast . It is final and irrevocable.
بروبرگردندارد ( قطعی وحتمی است )
math. least upper bound
[lub, LUB]
سوپریمم
[ریاضی]
greatest lower bound
[glb, GLB]
بزرگترین کران بالا
[ریاضی]
least upper bound
[lub, LUB]
کوچک ترین کران بالا
[ریاضی]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com