Dictiornary-Farsi | bound electron | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
bound electron	الکترون بسته


Other Matches

He is bound to come.	احتمال زیادی دارد که بیاید
bound	موفف
bound	ملزم
bound	انچه که کارائی یک سیستم رامحدود میکند
to be bound over	ملتزم شدن
i/o bound	محدود به ورودی خروجی
out bound	عازم بیرون رفتن از بندر
to come at a bound <idiom>	خیز برداشتن
being bound over	التزام
bound over	ملتزم
bound to go	موفف به رفتن
bound up	جزء لایتجزی
bound up	مقید
bound up	مجبور
to be bound over	التزام دادن
out bound	رهسپار دریا
bound	ملتزم شده
bound	خیز محدود کردن مقید کردن بستن
bound	جهیدن
bound	مشرف بودن
bound	هم مرز بودن مجاوربودن
bound	تعیین کردن
bound	محدودکردن
bound	جست وخیز
bound	خیز
bound	سرحد
bound	مرز محدود
bound	:حد
bound	: اماده رفتن
bound	مقید
bound	خیز به خیز رفتن
bound	موفف کران
bound	عازم رفتن مهیا
bound	موجود
outward bound	بیرون رو
rock bound	خاره بست
processor bound	اشاره به فرایندهایی میکندکه به محض استفاده از واحدپردازش مرکزی جهت اجرای پردازش یا محاسبه حقیقی سرعتش کم میشود
process bound	برنامه عملیاتی و محاسباتی شرایطی که در ان سیستم کامپیوتری توسط سرعت پردازنده محدود میشود
stimulus bound	محرک- وابسته
output bound	کران خروجی
output bound	وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را باسرعتی کمتر از ورود داده هاانجام بدهد
spell bound	طلسم کرده طلسم شده
tape bound	با تنگنای نواری
spell bound	فریفته
spell bound	افسون شده
snow bound	بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow bound	دچار برف
rock bound	دشوار
rock bound	دیریاب
rock bound	محاط بصخره
rock bound	سنگ بست
storm bound	گرفتاریادچارطوفان
outward bound	عازم بیرون روانه بیرون
out of bound play	به جریان انداختن بازی
ocean bound	عازم دریا یااقیانوس
input bound	کران ورودی
input bound	وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را با نرخی سریعتر از ورود داده هاانجام بدهد
ice bound	یخ بسته
ice bound	احاطه شده از یخ
iam bound to do that	من موفف به انجام ان کارهستم
hide bound	کوتاه فکر
hide bound	خشکیده متعصب
hide bound	پوست بتن چسبیده
iron bound	با اهن بسته
iron bound	دورتا دورخاره دار
iron bound	ناهموار
ocean bound	رهشپار دریا
subscript bound	کران زیرنویس
muscle bound	سفت
muscle bound	دارای عضلات سفت وسخت غیر قابل ارتجاع
lower bound	کران پایین
it is bound to nappen	مقدراست اتفاق بیافتد
iron bound	سفت
iron bound	سخت
half bound	درپشت وگوشه هاچرمی ودردوطرف پارچهای چرمی پارچهای
bound barrel	لوله تاب خورده
earth-bound	عازم کرهی زمین
duty-bound	حینانجام وفیفه
homeward-bound	درراهخانه
pot-bound	گلدانیکهبرایگیاهیکوچکباشد
compute bound	کران محاسباتی
compute bound	باتنگنای محاسباتی
compute bound	محدودیت محاسباتی
compute bound	با تنگنای محاسباتی
bound in boards	با مقوا جلد شده
bound for home	اماده رفتن به کشور میهن
bound charge	بار بسته
bound barrel	لولهای که در اثر حرارت تاب برداشته
egg bound	صفت مرغی که تخم درتخم دانش گشته یاپیچ خورده است
earth-bound	در خاک
earth-bound	دنیوی
wind bound	دچار باد مخالف
earth-bound	زمینی
weather bound	ممنوع ازحرکت بواسطه بدی هوا منتظرهوای خوب
earth-bound	خاکی
upper bound	کران بالا
bound book	کتابپربرگ
hom ward bound	اماده رفتن به کشور میهن
cement bound macadam	ماکادام ملاتی
cement bound macadam	ماکادام سیمانی
input output bound	شرایطی که در ان سرعت واحدپردازش مرکزی به دلیل عملیات ورودی و خروجی کم میشود
internal bound block	قرقره مغز فلز
I feel morally bound to …	از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
dry bound macadam	ماکادام خشک لرزشی
culture bound tests	ازمونهای فرهنگ- بسته
It is bound (most likely)to happen . The die is cast . It is final and irrevocable.	بروبرگردندارد ( قطعی وحتمی است )
electron	الکترون
electron could	ابر الکترونی
electron	ذره الکترومغناطیسی
electron volt	الکترون ولت
electron vibrations	نوسان الکترونها
electron vibrations	ارتعاش الکترونها
electron velocity	سرعت الکترونها
electron tube	لوله الکترون
electron recoil	بازگشت الکترون
electron sheath	پوسته الکترونی
electron shell	پوسته الکترون
electron shower	رگبار الکترونی
electron spin	تنیدگی الکترون
electron spin	اسپین الکترون
electron telescope	تلسکوپ الکترونی
electron theory	نظریه الکترونی
electron theory	نظریه الکترونها
electron theory	تئوری الکترونی
electron trajectory	مسیر الکترون
electron transition	انتقال الکترون
electron transition	عبور الکترون
electron tube	لامپ الکترونی
electron ray	اشعه الکترونی
electron wave	موج الکترونی
free electron	الکترون ازاد
valence electron	الکترون فرفیت
odd electron	الکترون منفرد
one electron atom	اتم تک الکترونی
secondary electron	الکترون ثانوی
unpaired electron	الکترون جفت نشده
photo electron	الکترون نوری
photo electron	فوتو الکترون
positive electron	پوزیترون
valence electron	الکترون رسانایی
nonbonding electron	الکترون ناپیوندی
mass of the electron	جرم الکترون
free electron	الکترون غیرپیوندی
initiating electron	الکترون اغازگر
inner shell electron	الکترون درونی
nuclear electron	الکترون هسته
unshared electron	الکترونهای غیر مشترک الکترونهای ازاد
valence electron	الکترون والانس
lone electron	الکترون تنها
primary electron	الکترون اولیه
electron physics	فیزیک الکترونها
electron donor	الکترون ده
electron current	جریان الکترونها
electron current	جریان الکترونی
electron coupling	تزویج الکترونی
electron coupling	پیوست الکترونی
electron configuration	ارایش الکترونی
electron conduction	هدایت الکترون
electron concentration	غلظت الکترون
electron collector	الکترود گرداور
electron cloud	ابر الکترونی
electron charge	بار الکترون
electron cascade	ابشار الکترونی
electron current	سیلان الکترونها
electron cutting	برش الکترونی
electron decay	تجزیه الکترون
electron donor	دهنده الکترون
electron distribution	پخش الکترون
electron disintegration	فرو ریزش الکترونی
electron discharge	تخلیه الکترونها
electron diffraction	پراش الکترونی
electron diffraction	خمیدگی الکترون
electron density	چگالی الکترونی
electron density	چگالی الکترونها
electron deceleration	کندی حرکت الکترون
electron deceleration	دیرکرد الکترون
electron decay	اضمحلال الکترون
electron capture	الکترون گیراندازی
electron capture	جاذبه الکترونی
electron capture	ربایش الکترونی
electron affinity	انرژی خروج
electron acceptor	الکترون پذیر
electron acceptor	پذیرنده الکترون
electron accelerator	شتاب دهنده الکترون
electron acceleration	شتاب الکترون
delocalized electron	الکترون غیر مستقر
conduction electron	الکترون رسانش
conduction electron	الکترون رسانایی
density of electron	چگالی الکترون
concentration of electron	چگالی الکترون
charge of the electron	بار الکترون
electron affinity	الکترون خواهی
electron attachment	پیوستگی یا وابستگی الکترون
electron avalanche	بهمن الکترون
electron camera	دوربین الکترونی
electron bombbardment	بمباران الکتریکی
electron bombardment	بمباران الکترونی
electron beam	رشته باریک الکترون با سرعت بالا در یک جهت
electron beam	باریکه الکترون
electron beam	اشعه الکترون