English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (11 milliseconds)
English Persian
break ground لنگر از زمین کنده شد
break ground عقب نشینی
Search result with all words
to break fresh ground کارنکردهای راکردن
to break fresh ground راه نرفتهای رارفتن
break fresh ground <idiom> از راهی تازه به جایی رسیدن
Other Matches
break down شکستگی
break down تفکیک
break down تجزیه کردن طبقه بندی کردن
break down تجزیه
break down اسیب دیدن
break down تقسیم بندی کردن
break down توقف انجام کار به علت خطای مکانیکی
break even بی سود و زیان شدن
break even صافی درامدن
break even سربسرشدن
break even سربه سر
break even بی سود و زیان
break down شکست فروریختگی پنچری
break down ازاثر انداختن
break down درهم شکستن
break down درهم شکننده فروریختن
break انتخاب شود
break از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
break خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
break فرمان BREAK
break-up امیختگی
to break up شخم کردن
break عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
to break up منحل کردن خردکردن
to break up بهم زدن
break out شیوع یافتن
to break out فاش یا افشاندن
to break out بیرون ریختن
to break out شایع شدن
to break out درگرفتن
break away جدائی
break away گسیختگی
break down سقوط ناگهانی
break کلید مخصوص در صفحه کلید IBM که اجرای یک برنامه را وقتی قط ع میکند که این کلید با کلید کنترل
break off قطع کردن
break off موقوف کردن
break up value قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
to break a way موانع را ازراه خودبرداشتن
to break one's f. قول دادن
to break off خاتمه دادن
to break off موقوف کردن
to break off جداکردن
to break off کندن
to break in گرفتن
to break in شاخ شکستن سوغان
to break in رام کردن
to break down ازپا انداختن
to break down خراب کردن
to break apart جداکردن
to break apart شکستن
to break a دونیم کردن
to break a شکستن
over break خاکبرداری اضافی و کندن وجابجا شدن اضافی خاک یاقطعات سنگی که دراثر موارمنفجره بدون اینکه بخواهیم کنده شود
break up value قیمت رهایی
break up منحل کردن
break off فرمان قطع تک در عملیات پشتیبانی نزدیک هوایی
break off قطع تماس با دشمن
break off رهایی ازدرگیری
break out تاول زدن جوش زدن
break out شیوع
break out نوعی حمله برای خارج کردن گوی از منطقه دفاعی
break through عبورازمانع
break through رسوخ مظفرانه پیشرفت غیرمنتظره
break through رخنه
break through شکاف
break through نفوذ
break through نفوذکردن در مواضع دشمن
break up تفکیک کردن
break up تجزیه
break up انحلال
break up حد فاصل علایم مشخصه هدف
break up مرز علایم مشخصه هدف
off break کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
break مجزاسازی
break شکاف
break in درمیان صحبت کسی دویدن
break in حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break زنگ تفریح
break away قطع رابطه کردن
break فتن
to break into something از محفظه ای [با زور وارد شدن و] دزدی کردن
to break in به زور و غیر قانونی وارد شدن
break in رام کردن
break-in حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break وقفه
break طلوع مهلت
break شکست
break شکستگی
break ازهم باز کردن
break نقض کردن
break شکستن
break-in رام کردن
break-in درمیان صحبت کسی دویدن
break راحت باش
break گسیختگی
break جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
break ایجاد فضای تنفس با حرکتهای پیاده شطرنج
break تفکیک
break in upon قطع کردن صحبت کسی
break out در گرفتن
break تجزیه
break down <idiom> تجزیه وتحلیل
break خردکردن
get a break <idiom> فرصت داشتن
break up (with someone) <idiom> قهر کردن
break down <idiom> ازکار افتادن
break شکستن موج
break پاره کردن
break قطع کردن
break حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
break نقطه فرودپرنده
to break up از هم جدا شدن [پوسته زمین] [زمین شناسی]
to break ones fast خوردن
control break فرمان Control-Break
ctrl break در DOS فرمان صفحه کلیدی که اخرین فرمان داده شده رالغو میکند
break water موجشکن
to break step غلط پا برداشتن
to break in flinders ریزریزکردن
break step غلط پا برداشتن
break shot نخستین ضربه برای پراکندن گویهای بیلیارد
break water موج شکن
break up point نقطه رهایی هلی کوپتر نقطه رهایی
break up price بهای تصفیه
break up price بهای انحلال
break the wind در نتیجه کنارزدن هوا کارنفر پشت سر را اسان کردن
to break one's fast افطار کردن
to break one's promise شکستن عهدوقول
to break open شکستن
break wind باد ول دادن
break wind تیز دادن
break wheel چرخ قطع
to break ones fast ناشتایی خوردن
break the law نقض قانون کردن
to break one's leg شکستن ساق پا
to break into a run شروع کردن به دویدن
tough break <idiom> بدبیاری آوردن
to break ones fast افطارکردن
break water mole : syn
data break تاریخ تعویض کلید رمز
halter break به ابخوری خودادن
shore break موجهاییکه نزدیک ساحل می شکنند
smooth break سطح گسیختگی
station break وقفه برنامه فرستنده رادیویی وتلویزیونی
stone break یکجور گیاه که در سنگ میروید
to break [off] an engagement نامزدی را نقض کردن
to break a colf رام کردن یک گوساله
to break a firm ورشکست شدن یک شرکت
to break a jest مزه انداختن
to break a jest شوخی کردن
point break موجهاییکه با زاویه به ساحل نزدیک می شوند
to break off one's engagement نامزدی خود را نقض کردن
halter break به افسارعادت دادن
heart break اندوه بسیار
heart break غم زیاد
leg break بلند شدن توپ از سمت توپزن بطرف میله
make and break دستگاه قطع و وصل
make and break افتومات
meal break استراحت ناهار
meal break افراشتن پرچم ناهار زنگ ناهار
out break of a disease شیوع ناخوشی
to break a law قانون شکنی
to break a rebellion خوابا نیدن یک اشوب
fast break حمله سریع به دروازه
to take a mandatory break وقت استراحت اجبا ری گذاشتن
electric break down شکست الکتریکی
to break in flinders خردکردن
mercury break کلید جیوهای
to break in pieces خردکردن
to break news فاش کردن اخبار
to break the sleep از خواب بیخواب کردن
bird's-break ابزار رخ منقاری
fast break ضدحمله
to break a seal مهری رابرداشتن
to break ones fast روزه
to break aset خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
to break bulk خالی کردن بار
to break company جدایی کردن
to break contact اتصال راقطع کردن
to break contact جریان راگسستن
to break into a building با زور [و غیر قانونی] وارد ساختمانی شدن
to break forth in to joy از خوشی فریاد کردن
to break one of a habit عادتی را ازسرکسی انداختن
break proof ازمایش شکست
bad break قطع نامناسب
bad break مشکلی که گاهی در نرم افزار کلمه پرداز با اعمال خودکار فاصله ایجاد میشود
bad break که اشتباهاگ در محلی از کلمه وارد شده باشد
bad break فضای خالی
to break rank صف شکستن
to break rank صف
to break rank بهم زدن
to break rank بی نظم شدن
border break ادامه محوطه نقشه تا حاشیه ان
border break ادامه دادن اطلاعات نقشه تا حاشیه ان
break-ins درمیان صحبت کسی دویدن
break-ins رام کردن
break cover خروج روباه یا خرگوش ازپناهگاه
break clause عبارتی درقرارداد که در ان نحوه نقض قرارداد شرح داده شده است
break clause ماده نقض
break bulk تفکیک محصولات
break ball اخرین گوی مانده روی میزبیلیارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com