Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English
Persian
breaking point
نقطهی شکست
breaking point
سرحدی که پس از آن شخص اختیاراز دست میدهد و یا از جا در میرود
breaking point
طاقت
Other Matches
breaking
پاره گی قطع شدگی
breaking
شکستگی
breaking
بریدگی
breaking
گسیختگی
breaking
هتک حرز و ورود غیر قانونی به ملک غیر به هر شکل و به هر وسیلهای که باشد
breaking down roll
نورد شکست
breaking down stand
مقام پیش نورد
breaking stress
بارگسیختگی
breaking pass
پاس به مهاجم
breaking load
حداکثر تحمل بار
breaking load
بار گسیختگی
breaking into the ground
فرورفتن در زمین
breaking down pass
کالیبر شکست
strike-breaking
شکستناعتصاب
record-breaking
شکستنرکورد
law-breaking
قانونشکنی
jaw breaking
دشوار برای تلفظ
back-breaking
کمر شکن
back-breaking
شاق
breaking capacity
فرفیت قطع
breaking capacity
فرفیت شکست
breaking down of insulation
فرو ریختن نارسانایی
breaking down train
راه اولیه
non breaking space
حرف فاصله که باعث میشود و کلمه توسط خط شکسته جدا نشوند
heart breaking
اندوه اور
heart breaking
از پا دراورنده
prison breaking
زندان گریزی
viscosity breaking
گرانروی شکستی
overcurrent circuit breaking
قطع مدار جریان زیاد
breaking into safe custody
هتک حرز
ignition by contact breaking
احتراق با قطع کنتاکت
circuit breaking capacity
توان قطع
circuit breaking capacity
قدرت قطع
one cannot make an omlette without breaking eggs
<idiom>
بی مایه فطیر است
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
point to point line
خط نقطه به نقطه
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
point
محل
point
دماغه
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
beside the point
<idiom>
مسائل حاشیهای
come to the point
<idiom>
به نکتهاصلی رسیدن
point
نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point
محل یا موقعیت
point
نشان میدهد
point
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point
نقط ه
point
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point
محل شروع چیزی
point
درصد
point
مرکز راس حد
point out
<idiom>
توضیح دادن
point
نقطه نوک
The point is that…
چیزی که هست
point
پوینت
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
to the point
بجا
to the point
مربوط بموضوع
to come to a point
باریک شدن
to come to a point
بنوک رسیدن
three point
فن 3 امتیازی کشتی
off the point
بطور نامربوط
point to point
نقطه به نقطه
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
in point
در خور
in point
بجا
off the point
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point
بطور بی ربط
point four
اصل چهار
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
zero point
نقطه صفر
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
in point
مناسب
far point
برد بینایی
point
نقطه گذاری کردن
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
point
هدف
point
مرحله قله
point
مسیر
point
نمره درس پوان
point
درجه امتیاز بازی
point
جهت
point
موضوع
point
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
point
پایان
point
خاطر نشان کردن
point
نوک گذاشتن
point
نوکدار کردن
point
گوشه دارکردن
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
point
تیزکردن
point
ماده اصل
point
نکته
not to point
بیرون از موضوع
not to point
پرت بیجا
not to the point
خارج از موضوع
near point
نقطه نزدیک
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
One point for you.
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
to point to something
به چیزی متوجه کردن
point
نقطه
point
سر
point
نوک
the point is
اصل مطلب این است
on the point of going
در شرف رفتن
to point to something
به چیزی اشاره کردن
point
نشان دادن
point
متوجه ساختن
point
مقصود
point
اصل
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point
نشانه روی کردن
point
به سمت متوجه کردن
point
قطبهای باطری یاپلاتین
point
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point
باریک کردن
point
اشاره کردن
point
امتیاز
point
رسد نوک
point
حد
point
جهت مرحله
point
محل مرکز
point
راس
point
هدف گیری کردن
point
نقطه گذاری کردن ممیز
point of symmetry
نقطه تقارن
symmetry point
نقطه تقارن
point operation
عمل نقطهای
point of tow
نقطه یدک ناو یا قایق
point of intersection
نقطه تلاقی
point of weld
نقطه جوش
norm point
نقطه احتمالی فرود در پرش
point of intersection
نقطه تقاطع
object point
مقصد
object point
سمت مورد توجه
point of loading
نقطه بارگیری
point of no return
نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
point of presence
شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
point of regard
نقطه دید
null point
نقطه صفر
point of sale
سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of sale
محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point of sight
نقطه دید
point of support
نقطه اتکا
point of intersection
نقطه بهم رسید
point particle
ذره نقطهای
radix point
نقطه مبنا
radix point
ممیز
quiescent point
نقطه استراحت
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
nodal point
نقطه اغاز
nodal point
نقطه گرهی
nodal point
صفحه گرهی
projection of a point
خط مصور
projection of a point
خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
pour point
نقطه جاری شدن
pour point
نقطه ریزش
projection of a point
تصویر نقطه
pour point
نقطه سیلان
preequivalence point
پیش از نقطه هم ارزی
principle point
مبداء اصلی
point target
هدف کوچک
point system
شرط بندی براساس امتیاز
reentry point
نقطه بازگشت
reentry point
نقطه باز گذشت
rear point
اخرین قسمت عقب دار
rear point
قسمت نوک عقب دار
point target
اماج نقطهای
radix point
نقطه ممیز
point plotting
رسم نقطه
point protector
سرمداد
point protector
چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point race
مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point scale
مقیاس امتیازی
point size
اینچ
point size
برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread
امتیاز قابل انتظار
point style
شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
nodal point
نقطه ایست
point of inflexion
نقطه عطف
one point perspective
پرسپکتیو همرو یا موازی
point after touchdown
[یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
point bland
از دهانه لوله
point bland
نزدیک به دهانه لوله
point bland
تیراندازی بدون نشانه روی
point bland
بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
point charge
بار نقطهای
point contact
تماس نقطهای
point contact
کنتاکت نقطهای
point of support
تکیه گاه
point d'appui
نقطه اتکاء
point d'appui
پایه
point d'arret
نوک چنگالی شمشیر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com