English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
broken money پول خرد
Other Matches
Money for jam . Money for old rope . پول یا مفتی
Protection money. Racket money. باج سبیل
broken شکسته
broken-down ازپای درامد
broken down ازپای درامد
broken رام واماده سوغان گیری
broken <adj.> شکسته [دستگاهی]
broken نقض شده
broken <adj.> خراب
broken منقطع منفصل
broken شکسته شده
money begets money <idiom> پول پول می آورد
broken country زمین مضرس
broken bricks پاره اجر
broken marriage زناشویی گسیخته
broken hardening سخت گردانی شکسته
broken ground زمین ناهموار
broken field محوطه دفاعی فراسوی خط تجمع
broken fibres تار عضلانی پاره شده
broken bricks سنگریزه
broken english انگلیسی دست و پا شکسته
broken country زمین دوعارضه
a broken arm بازوی شکسته
broken rock صخره
broken sleep خواب بریده بریده
heart broken دل شکسته
wind broken دچار پربادی
wind broken خسته
In my broken English . با انگلیسی دست وپا شکسته ام
wind broken ریوی شده
The socket is broken. پریز برق شکسته است.
The lamp is broken. لامپ خراب است.
My car has broken down. اتومبیلم خراب شده است.
to be broken on the wheel روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
broken winded تنگ نفس
broken wind یلپپیک
broken weather هوای بی قرار
broken stowage فضای خالی اطراف امادها وبارها در داخل کشتی
broken stone سنگ شکسته
broken stone سنگریزه
broken stone خرده سنگ
heart broken محنت زده
broken-hearted دلشکسته
Burglars have broken in. دزد ها [با زور] آمده بودند تو.
broken home خانواده گسیخته
broken-hearted <adj.> دل شکسته
broken homes خانواده گسیخته
broken hearted دلشکسته
broken traffic line خط گسسته برای امد و شد
he received a broken hand دستش شکست
broken traffic line خط چین برای امد و شد
He broken an Olympic record. رکورد المپیک را شکست
The dog has broken loose . سگ زنجیرش را باز کرد وفرار کرده است
To speake broken French. فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
My face has broken with pimples. صورتم جوش زده است
I had my car broken into last week. هفته پیش از ماشینم دزدی کردند.
The door – handle has broken off. دسته درشکسته است
He felt like he'd finally broken the jinx. او [مرد] این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
That jar is broken and that measure spilt . <proverb> آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
The house next door was broken into/burgled/burglarized yesterday. دیروز دزد خانه همسایه را زد.
f. money پول فراوان
money on d. وجه امانعی
even money مبلغ مساوی در شرط بندی
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
we are want of money ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
value of money ارزش پول
he is f. of money پول فراوان دارد
near with one's money خسیس
value for money ارزش پول
He is in the money. پول پارومی کند ( خیلی ثروتمند است )
take in (money) <idiom> رسیدن
money اسکناس
money مسکوک ثروت
money جایزه نقدی
be in the money <idiom> در پول غلت خوردن
his money is more than can ازانست که بتوان شمرد
his money is more than can پولیش بیش
near money شبه پول
money سکه
i have no money about me با خود هیچ پولی ندارم
money پول
be in the money <idiom> پول پارو کردن
money on d. پول سپرده
value for money قدرت خرید پول
to change money خردکردن یامبادله کردن پول
requistion for money پول
supply of money عرضه پول
requistion for money درخواست
tight money سیاست پولی انقباضی
ready money پول فراهم شده
time money وام مدت دار
table money فوق العادهای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشد داده میشود
sound money پول سالم
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
smart money غرامت پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد
smart money پاداش زیان
smart money خسارت
short of money کم پول
soft money پول ضعیف
smart money مطلع
scant of money بی پول
money on deposit وجه امانی
money on deposit پول سپرده
scant of money کم پول
tight money کنترل پولی
salvage money جایزه نجات کشتی یا محموله
sound money پول قوی
retention money پول گرویی
role of money نقش پول
money stock حجم پول در گردش
money worth بهای پول
money worth برابر پول
money wage مزد پولی
money supply عرضه پول
money stock عرضه پول
money spinner کارتنه کوچک که انرا نشانه خوشبختی و وسیله پیدا شدن پول میدانند
money pot دخل
money worth پول بها
onother's money پول شخصی دیگر
onother's money پول دیگری
money worth چیزی که بپول بیزرد
mortgage money پول رهنی
mortgage money پول قرضی
quasi money شبه پول
neutrality of money خنثی بودن پول
neutrality of money بدون تاثیربودن پول
oceans of money یک دنیا پول
odd money یک اسکناس 01 ریالی
money pot غلک
passage money کرایه
passage money کرایه مسافر
prize money پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
promotion money دستمزدی که به موسسین شرکت برای خدماتشان پرداخت میشود
purchase money در CL ثمن
purchase money قیمت جنس
quantity of money مقدار پول
raise money فراهم کردن پول
raise money جمع اوری کردن پول
ready money پول نقد
possession money حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
possession money حق النسبی
possession money حق الاجرا
passage money خوراک
money player ارائه کننده بهترین بازی درموقعیتهای دشوار
passage money غذا
passage money راه
passage money تاکردن
passage money معاش کردن
penury of money کمیابی پول
penury of money قحط پول
ready money پول موجود
money well spent <idiom> پولی که هدر نرفته
have money to burn <idiom> بی پروا خرج کردن
have money to burn <idiom> پول از پارو بالا رفتن
time is money <idiom> وقت طلاست
save money به دقت خرج کردن
save money پس انداز کردن
money sink <idiom> گودال پول [کیسه پول سوراخدار]
My money request to him طلب من از او [مرد]
I am running out of money . پول من تمام شد. [من دیگر پول ندارم.]
Changing money تبدیل پول و ارز
Time is money. <proverb> وقت طلاست .
He is a money -bags. <proverb> مالامال از پول است .
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
rake in the money <idiom> ایجاد تعجب
put one's money on something <idiom> بر سر چیزی شرط بستن
money for jam <idiom> پول باد آورده
to be rolling in money <idiom> تو پول غلت زدن [اصطلاح]
I'm not made of money! <idiom> من که پولدار نیستم! [اصطلاح روزمره]
Money peters out. پول کم کم تمام می شود.
You will need to spend some money on it. تو باید برایش پول خرج بکنی.
borrowed money پول قرض گرفته شده
to scrape up [money] چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن [پول]
money can't buy everything <idiom> پول خوشبختی نمی آورد
pin money <idiom> پول خرده خرجی
do not coin money <idiom> پول چاپ نکردن [پول چاپ نمی کنم]
money for jam <idiom> پول بی دردسر
for love or money <idiom> به هر شکلی
Money is no object at all . پول اصلا" مطرح نیست
We divided the money among ourselves . پول را بین خودمان قسمت
appearance money پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
wildcat money پول بدون پشتوانه
volume of money حجم پول
velocity of money سرعت پول
veil of money نظریهای که براساس ان پول فقط بعنوان پوشش برای کالاها و خدمات بحساب می اید
veil of money حجاب پول
trust money پول امانی
token money پول فرعی
to take eggs for money کردن
to take eggs for money را با دربرابر
to take eggs for money خر مهره
to stink of money خر پول بودن
to stake money on something سرچیزی شرط بندی کردن پول روی چیزی گروگذاشتن
to have a run for one's money از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
to guzzle away one's money پول خودرادرمیگساری ازدست دادن
danger money مزدوحقالزحمهانجام کاریخطرناک
gate money پولبلیطورودیه
Could you lend me some money ? می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
My only problem is money . تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
To put some money aside . پولی را کنا رگذاشتن ( ذخیره ساختن )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com