Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
business failure
شکست تجاری
business failure
ناکامی تجاری
Other Matches
failure
عجز و درماندگی
failure
ورشکستگی
failure
عمل نکردن گیر سلاح
failure
غفلت
failure
قصور
failure
گسیختگی
failure
شکست خورده
failure
نارسایی
failure
شکست
failure
عیب و نقص
failure
نقص
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
توقف کردن
failure
تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
failure
شروع مجدد یک فرآیند یابرنامه پس از اینکه رخ داد و تصحیح شد
failure
خرابی وسیله ناشی از اثرات جانبی
failure
متوسط زمان که یک وسیله بین دو قط عی میتواند کار کند
failure
مین توان الکتریکی
failure
شکست ورشکستگی
failure
ناتوانی
failure
کوتاهی قصور
failure
خرابی
failure
بخشی از سیستم عامل که خودکار که موقعیت فعلی سیستم و دادههای مربوطه را حفظ میکند پس از تشخیص خطا
failure to do the better
ترک اولی
failure
عیب
failure
واماندگی
failure
درمانگی
failure
عدم موفقیت
failure load
بار گسیختگی
failure by rupture
گسیختگی برشی
failure logcing
ثبت وقوع خرابی
failure moment
لنگر گسیختگی
failure prediction
پیش بینی خرابی
failure free
بدون خرابی
failure rate
نرخ خرابی
failure rate
میزان خرابی
sudden failure
گسیختگی نهائی
transient failure
خرابی گذرا
power failure
خاموشی
failure by rupture
شکست برشی
equipment failure
خرابی تجهیزاتی
strain at failure
افزایش طول نسبی درگسیختگی
strain at failure
تغییر شکل درگسیختگی
resistance to failure
مقاوم در برابر ترک
structural failure
نقص یا ضعف سازهای شکست در برابر نیرو یا بار
mean time to failure
زمان میانگین تاخرابی
married failure
عمل نکردن اتصالی مین
married failure
عمل نکردن خوشه اتصال مین
shear failure
گسیختگی ناشی از برش
market failure
شکست بازار نارسائی بازار
market failure
ناتوانی بازار
hard failure
نارسایی سخت افزاری خرابی سخت افزاری
catastrophic failure
خرابی فجیع
failure to maintain
ترک انفاق
engine failure
عیب و نقص موتور
power failure
قطع برق
power failure
رفتن برق
power failure
خرابی برق
heart failure
سکته قلبی
failure of negotiations
شکست مذاکرات
failure safety
قابلیت اطمینان
bank failure
ورشکستگی بانکی
failure safety
قابلیت اعتماد
heart failure
نارسایی قلب
power failure
قطع قدرت
failure safety
[توانایی یک وسیله برای کارکردن بسیار موثر و بدون خطا]
failure safety
ایمنی در برابر خرابی
limit state of failure
حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
pre mature failure
گسیختگی زودرس
failure to comply with the transaction
عدم ایفاء تعهد
general shear failure
گسیختگی برشی عمومی
To what do you attributeThe failure of the army?
شکست ارتش را به چه چیز نسبت میدهید ؟
His failure was a bitter experience.
شکستن تجربه تلخی شد
chronic kidney failure
[CKF]
نارسایی مزمن کلیه
[پزشکی]
chronic renal failure
[CRF]
نارسایی مزمن کلیوی
[پزشکی]
chronic renal failure
[CRF]
نارسایی مزمن کلیه
[پزشکی]
chronic kidney failure
[CKF]
نارسایی مزمن کلیوی
[پزشکی]
business
<adj.>
بازرگانی
business
<adj.>
تجارتی
business
<adj.>
تجاری
mean business
<idiom>
جدی بودن
I am here on business.
برای تجارت اینجا آمدم.
to get down to business
به کار اصلی پرداختن
[اصطلاح روزمره]
to get down to business
کار و بار را شروع کردن
[اصطلاح روزمره]
that business does not p
به منتظرشدنش می ارزد صبرکردنش ارزش دارد
I am here on business.
برای کار اینجا آمدم.
None of your business.
[این]
به شما مربوط نیست.
To go about ones business.
دنبال کار خود رفتن
What is it to me?it is none of my business.
به من چه؟
To go about ones business.
پی کار خود رفتن
to do business
معامله کردن
to do business
کاسبی کردن
I cant do business with him .
با او معامله ام نمی شود
How is business ? How is everything?
کار وبارها چطوره ؟
Anyway it is none of his business.
تازه اصلابه او مربوط نیست
I mean business. I mean it.
شوخی نمی کنم جدی می گویم
i have come on business
کاری دارم اینجا امدم
he was p in his business
خوب بود کارش رونق گرفته بود
he was p in his business
کارو
he had no business to
حقی نداشت که
to go away
[off]
on business
به سفر تجاری رفتن
what is your business here
کار شما اینجا چیست
business
شرکت تجاری
business
موسسه بازرگانی
business name
اسم تجارتی
business like
عملی
business like
منظم
business like
مرتب
business
شرکت
business
کسب
business
تجارت
business
نمایشگاهی که محصولات را نشان میدهد.
business
که باعث میشود یک تجارت کار باشد
business
ماشینی که در شرکت استفاده میشود
business
مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
business
کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
business
خرید یا فروش
business
کسب و کار بازرگانی
business
موضوع تجارت
business
دادوستد کاسبی
business
کار و کسب
business
کسب و کار
do business
معامله کردن
business
داد و ستد تجارتخانه
business
بنگاه
business
سوداگری
business
دادوستد
business
حرفه
big business
واحد تجاری بزرگ
business cycle
دور بازرگانی
monkey business
کچلک بازی
business cycle
دور تجاری
business combination
ادغام دو یا چند موسسه دریکی از ان موسسات
business activity
فعالیت بازرگانی
He is well versed in business .
درامور با زرگانی کاملا" وارد است
business depression
بحران کسب و کار
monkey business
<idiom>
شوخی کردن
monkey business
<idiom>
دوز وکلک ،حقه باز
business cycle
معادل cycle trade
business cycle
دوران اقتصادی یا تجارتی دوران ترقی و تنزل فعالیت تجاری و اقتصادی
business cycle
دور فعالیت بازرگانی
business cycle
دور کسب وکار
business group
شرکت سهامی
[شرکت]
business cycle
دور اقتصادی
business park
[ساخت شرکت تجاری در منطقه ای با چشم انداز طبیعی]
relating to business
<adj.>
بازرگانی
relating to business
<adj.>
تجارتی
transport business
تجارت حمل و نقل
line of business
حرفه
carrying business
تجارت حمل و نقل
relating to business
<adj.>
تجاری
transport business
صنعت حمل و نقل
carrying business
صنعت حمل و نقل
initiated into business
دست اندرکار
graphics, business
تجارت
to go away on a business trip
به سفر تجاری رفتن
line of business
پیشه
line of business
شاخه پیشه
carry on business
داد و ستد کردن
mind your own business
درفکر کار خودت باش
one who transacts business with another
معامل
business man
ادم کاسب
business law
حقوق تجارت
business matters
مسائل کسبی
business inventories
موجودی تجاری
business income
درامد خالص تجارتی
business hours
ساعت کاری
business hours
ساعت اداری
business graphics
گرافیکهای تجاری
business goods
کالای تولیدی
business mechines
ماشینهای تجاری
business prosperty
رونق سوداگری
butchery business
گوشت فروشی
he has a rushing business
کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
he prospered in his business
در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
he prospered in his business
کارش بالا گرفت
business union
اتحادیه بازرگانی
hours of business
ساعتهای کاری
business transaction
داد و ستد بازرگانی
graphics, business
گرافیک
man of business
وکیل گماشته
business software
نرم افزارهای تجاری
business prosperty
رونق کسب و کار
show business
حرفهی هنرپیشگی و نمایش
show business
نمایشگری
business school
مدرسهیا دانشکدهاقتصادیوتجاری
He has no business to interfere.
بیخود می کند دخالت می کند
business economics
علم اقتصاد کسب و کار
I am minding my own business.
کاری بکار کسی ندارم
business economics
علم اقتصاد بازرگانی
business depression
کسادی کار کسادی سوداگری
business enterprise
بنگاه بازرگانی
business enterprise
بنگاه تجاری
business expenses
هزینههای کار و کسب هزینههای شرکت
small business
تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
He put me out of business.
مرا از کسب وکاسبی انداخت
What work do you do ? what is your business ?
کارتان چیست ؟
business fluctuations
نوسانات بازرگانی
business firms
بنگاههای انتقاعی
Our business has become tangled up.
کارمان پیچ خورده است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com