English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
business union اتحادیه بازرگانی
Other Matches
union پیوند اتحادیه اتصالی
union اتصال
union تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست خواهد بود
union <adj.> اتحادیه صنفی
union <adj.> سندیکای کارگری
union <adj.> اتحادیه بازرگانی
union <adj.> اتحادیه کارگری
non union جدا از اتحادیه صنفی
union اتحاد سازش
union مهره ماسوره
union موافقت
union اتحاد واتفاق
union یگانگی
union وحدت اتصال
union پیوستگی
union پیوند وصلت
union اجتماع
union اتحاد اتحادیه
union اتحاد
union اتحادیه
union اشتراک منافع
union الحاق
economic union اتحادیه اقتصادی
radiator union پیچ و مهره رادیاتور
union hook قلاب دو حلقه
union plate صفحه چند چشمی
post union اتحاد پستی بین المللی
union shop مغازه یاکارگاهی که اعضای خارج از اتحادیه کارگری رامیپذیرد مشروط باینکه بعداعضو شوند
union shop یکی از اصول سیستم سندیکایی که به موجب ان کارگرانی که عضو اتحادیه نیستند می توانند استخدام شوند ولی پس از استخدام باید به عضویت اتحادیه درایند
union suit پیراهن و شلوار یکپارچه
Soviet Union اتحاد شوروی
trade union اتحادیه بازرگانی
trade union اتحادیه تجارتی
vertical union اتحادیه صنعتی
nut and union مهره ماسوره
labour union اتحادیه کارگران
custom union اتحادیه گمرکی
credit union موسسهای که به اشخاص کم درامد وام های کوچکی میدهد
customs union اتحادیه گمرکی
craft union اتحادیه متشکل از متخصصین فن یاصنعت یا حرفه خاص
craft union اتحادیه صنفی
company union اتحادیه شرکت
industrial union اتحادیه صنعتی
industrial union اتحادیهای که هر نوع کارگر بدون توجه به کارش میتواند در ان عضو باشد
international union اتحادیههای بین المللی
international union اتحادیه بین المللی
customs union مجموعهای از چند کشور که کالاهای یکدیگر را بدون حقوق وعوارض گمرکی وارد و صادرمی کنند
trade union اتحادیه تجاری
trade union اتحادیه کارگری
labor union اتحادیه کارگری
labor union اتحادیه کارگران
Union Jack پرچم سینه
labor union سندیکای کارگری
Union Jack پرچم ملی انگلیس
Union Jacks پرچم ملی انگلیس
trade union اتحادیه صنفی
European Union [EU] اتحادیه اروپا
trade union اتحادیه اصناف
Union Jacks پرچم سینه
carpet exporters union اتحادیه صادرکنندگان فرش
pan american union اتحادیه پان امریکن
three eyed union plate صفحه سه چشمی
three eyed union plate shamrockplate ,face monkey: syn
pan american union سازمان دولتهای قاره امریکا که به سال 0981 در واشنگتن تاسیس شد و هدف ان گسترش همکاری و همبستگی در شقوق و شئون مختلفه بین کشورهای قاره امریکااست
western european union اتحادیه اروپای غربی اتحادیه متشکل از انگلستان بلژیک فرانسه
union [set theory] اجتماع [مجموعه] [ریاضی]
male union nut محلقرارگیریپیچ
female union nut محلقرارگیریمهره
western european union ایتالیا المان غربی که در سال 5591 به وجود امدو بیشتر جنبه نظامی دارد
western european union لوگزامبورک هلند
Union of Soviet Socialist Republics اتحادجماهیر شوروی سوسیالیستی
business <adj.> بازرگانی
he had no business to حقی نداشت که
To go about ones business. دنبال کار خود رفتن
to get down to business کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
to get down to business به کار اصلی پرداختن [اصطلاح روزمره]
business <adj.> تجاری
he was p in his business خوب بود کارش رونق گرفته بود
he was p in his business کارو
business like مرتب
business <adj.> تجارتی
i have come on business کاری دارم اینجا امدم
I am here on business. برای تجارت اینجا آمدم.
mean business <idiom> جدی بودن
I cant do business with him . با او معامله ام نمی شود
What is it to me?it is none of my business. به من چه؟
I mean business. I mean it. شوخی نمی کنم جدی می گویم
Anyway it is none of his business. تازه اصلابه او مربوط نیست
To go about ones business. پی کار خود رفتن
How is business ? How is everything? کار وبارها چطوره ؟
what is your business here کار شما اینجا چیست
to do business معامله کردن
to do business کاسبی کردن
None of your business. [این] به شما مربوط نیست.
that business does not p به منتظرشدنش می ارزد صبرکردنش ارزش دارد
to go away [off] on business به سفر تجاری رفتن
I am here on business. برای کار اینجا آمدم.
business کار و کسب
business شرکت تجاری
business که باعث میشود یک تجارت کار باشد
business name اسم تجارتی
business موسسه بازرگانی
business کسب
business نمایشگاهی که محصولات را نشان میدهد.
business تجارت
business خرید یا فروش
business شرکت
business like عملی
business ماشینی که در شرکت استفاده میشود
business مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
business کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
business سوداگری
do business معامله کردن
business حرفه
business دادوستد کاسبی
business بنگاه
business like منظم
business موضوع تجارت
business کسب و کار
business داد و ستد تجارتخانه
business دادوستد
business کسب و کار بازرگانی
big business واحد تجاری بزرگ
monkey business کچلک بازی
business group شرکت سهامی [شرکت]
business activity فعالیت بازرگانی
business cycle دور اقتصادی
He has no business to interfere. بیخود می کند دخالت می کند
business cycle دور تجاری
What work do you do ? what is your business ? کارتان چیست ؟
I am minding my own business. کاری بکار کسی ندارم
He is well versed in business . درامور با زرگانی کاملا" وارد است
business cycle دور بازرگانی
business combination ادغام دو یا چند موسسه دریکی از ان موسسات
monkey business <idiom> شوخی کردن
monkey business <idiom> دوز وکلک ،حقه باز
business cycle دور کسب وکار
to go away on a business trip به سفر تجاری رفتن
line of business شاخه پیشه
line of business پیشه
line of business حرفه
relating to business <adj.> تجاری
business park [ساخت شرکت تجاری در منطقه ای با چشم انداز طبیعی]
relating to business <adj.> تجارتی
relating to business <adj.> بازرگانی
transport business تجارت حمل و نقل
carrying business تجارت حمل و نقل
transport business صنعت حمل و نقل
carrying business صنعت حمل و نقل
initiated into business دست اندرکار
graphics, business گرافیک
one who transacts business with another معامل
business man ادم کاسب
business law حقوق تجارت
business inventories موجودی تجاری
business income درامد خالص تجارتی
he has a rushing business کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
business hours ساعت کاری
business hours ساعت اداری
business graphics گرافیکهای تجاری
business goods کالای تولیدی
business fluctuations نوسانات بازرگانی
business firms بنگاههای انتقاعی
business matters مسائل کسبی
business mechines ماشینهای تجاری
graphics, business تجارت
he prospered in his business در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
he prospered in his business کارش بالا گرفت
carry on business داد و ستد کردن
butchery business گوشت فروشی
hours of business ساعتهای کاری
business transaction داد و ستد بازرگانی
business software نرم افزارهای تجاری
business prosperty رونق کسب و کار
business prosperty رونق سوداگری
man of business وکیل گماشته
mind your own business درفکر کار خودت باش
business failure ناکامی تجاری
business failure شکست تجاری
business economics علم اقتصاد بازرگانی
business depression کسادی کار کسادی سوداگری
business depression بحران کسب و کار
business school مدرسهیا دانشکدهاقتصادیوتجاری
business cycle دور فعالیت بازرگانی
small business تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
He put me out of business. مرا از کسب وکاسبی انداخت
business cycle معادل cycle trade
business cycle دوران اقتصادی یا تجارتی دوران ترقی و تنزل فعالیت تجاری و اقتصادی
Our business has become tangled up. کارمان پیچ خورده است
show business نمایشگری
show business حرفهی هنرپیشگی و نمایش
business expenses هزینههای کار و کسب هزینههای شرکت
business economics علم اقتصاد کسب و کار
business enterprise بنگاه تجاری
business enterprise بنگاه بازرگانی
small business computer کامپیوتر کوچک تجاری
to hold a share in a business در شرکتی سهمی داشتن
business type operation عملیات تجارتی
business type operation عملیات کامپیوتری
head of business firm رئیس تجارتخانه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com