English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English Persian
call boxes اتاقک تلفن
call boxes کابین تلفن
call boxes کیوسک تلفن
call boxes تلفن صحرایی
Other Matches
what [some] people would call [may call] <adj.> باصطلاح
what [some] people would call [may call] <adj.> کذایی
what [some] people would call [may call] <adj.> که چنین نامیده شده
boxes احاطه کردن
boxes درجعبه محصورکردن
boxes بوکس بازی کردن سیلی زدن
boxes :مشت زدن
boxes بوکس
boxes توگوشی سیلی
boxes لژ
boxes اطاقک جای ویژه
boxes صندوق
boxes قوطی
boxes جعبه
boxes سرپناه
boxes مقر پاسبانان یا نگهبانان
boxes جعبه کاغذی یا چوبی یا پلاستیکی
boxes وسیلهای که تابعی را بدون اینکه کاربر آن بداند چگونه انجام میدهد
boxes جعبه مقوایی
boxes چاله
boxes هر کدام از شش قسمت زمین بیس بال ناشیگری در گرفتن توپ
boxes منطقه پنالتی
boxes شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
boxes :
boxes مربع روی ورقه محاسبه
boxes درقاب یاچهار چوب گذاشتن
tool boxes جعبه ابزار
black boxes جعبه سیاه
junction boxes جعبه اتصال
junction boxes جعبه تقسیم
junction boxes جعبه ترمینال
pillar boxes صندوق پستی ستونی شکل
the boxes were nested جعبه ها یکی در توی دیگری قرار گرفته بودند
window-boxes قاب پنجره
post-boxes صندوق پست
penalty boxes محوطهی پنالتی
money-boxes صندوق اعانه
money-boxes غلک
check boxes چهارگوشهای انتخاب
check boxes جعبههای مقابله
fuse boxes جعبه فیوز
tinder boxes فندک
tinder boxes قودادن
sentry boxes اتاقک نگهبانی
signal boxes توقف گاه متصدی علائم
sentry boxes سایبان چوبی نگهبان
sentry boxes سایبان چوبی نگهبان سرپناه نگهبانی
musical boxes جعبه ساز
jack-in-the-boxes علی ورجه
jack-in-the-boxes نوعی اتش بازی
jack-in-the-boxes جعبهای که چون در انرامیگشایند ادمکی از ان خارج شود
telephone boxes کیوسک تلفن
press boxes لژ مطبوعاتی جایگاه گزارشگران
ballot boxes صندوق ارا
Handle the boxes with care. جعبه ها رابا احتیاط جابجا کنید
boxes are made of wood جعبه ها از چوب ساخته میشوند
boxes are made of wood جعبه ها را از چوب میسازند
call out اعلام خطر کردن
call out اعلام خطر
call by value فراخوانی با ارزش
call down سرزنش کردن
call down ملامت کردن تحقیر کردن
call for someone <idiom> آمدن وبردن کسی
call off فرمان نظامی برای شمارش قدم یا شمارش شمارش بشمار
call for ایجاب کردن
call for مستلزم بودن
to call for anyone پی کسی فرستادن
call for some one پی کسی فرستادن
call in تو خوانی
call in تو خواندنی
call on <idiom> صدا زدن کسی
call off <idiom> کنسل کردن
call of more حق تقاضای زیاد کردن مبیع
call up <idiom> تلفن کردن
call off منحرف کردن
call off صرفنظر کردن
on call <idiom> آماده برای ترک خدمت
call forth بکار انداختن
To call someone. کسی را صدا زدن ؟( صداکردن )
to call into being بوجوداوردن
to call into being هستی دادن
to call in دعوت کردن
to call for خواستن
to call for a احتیاج بدقت داشتن
on call اتشهای طبق درخواست
on call بنا به درخواست
to call from within ازتویا اندرون صدا کردن
to call in صداکردن
to call in خواستن
to call off منحرف یامنصرف کردن
to call out دادزدن
to call out بلندصداکردن
If anyone should call , let me know. اگر کسی تلفن زد مرا خبر کن
next call تماسخواب
through call مکالمه مستقیم
to call توجه کسیراجلب کردن
to call up بخاطراوردن یاداوردن
to call up احضارکردن
to call up خواستن
to call together جمع کردن
to call together فراهم اوردن
first call شیپور جمع
to call in مطالبه کردن
call up تذکر دادن جمع کردن
call up درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call صدا زدن
to call somebody to [for] something از کسی برای چیزی درخواست کردن
call up صدا زدن
to call somebody to [for] something پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
at call اماده فرمان
at call عندالمطالبه
at call به محض درخواست عندالمطالبه
at call فورا
call up شیپور احضار بخاطر اوردن
call up دستور ارسال گزارش
call up تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call-up دستور ارسال گزارش
call-up شیپور احضار بخاطر اوردن
call-up تذکر دادن جمع کردن
call-up درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call up احضار برای فعالیتهای نظامی
to be on-call در آماده باش برای ترک درخدمت بودن
at his call بر حسب اخطار یا احضار او
to call something your own چیزی را از خود دانستن [شاعرانه]
call on <idiom> سرزدن به کسی
call-up تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call-up احضار برای فعالیتهای نظامی
call by name فراخوانی با نام
to call نامیدن
to call نام دادن
at or within call اماده فرمان
call off خاتمه دادن
call off بر هم زدن
they call him mister یک اقایی است که عنوان یا لقب ندارد
to call to mind بیاداوردن
to call into requisition بمصادره یاسخره گرفتن
supervisor call فراخوانی نافر
to call to account بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
to call the rolls حاضروغایب کردن
to call to arms اعلام دست به اسلحه کردن
to call on god بخدادعاکردن
subroutine call فراخوانی زیرروال
to call into requisition باز گرفتن
to call for tenders بمناقصه گذاشتن
to call somebody back کسی را فراخواندن
to call cousins قوم و خویش داشتن
to call somebody back کسی را احضار کردن
to call back بازخواندن
to call back پس گرفتن
to call any one in testimony از کسی گواهی خواستن
to call a meeting جلسهای را اعلام کردن
to call in evidence گواهی خواستن از
to call in evidence بشهادت طلبیدن
to call in evidence استشهادکردن از
to call in question تردیدکردن در
to call somebody back کسی را معزول کردن
to call to mind بخاطراوردن
at someone's beck and call <idiom> همیشه آماده پذیرایی
call it quits <idiom> متوقف کردن تمام کار
call of nature <idiom> احتیاج به دستشویی داشتند
I'd like to have a place of my own [to call my own] . من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
call on to the carpet <idiom> مورد مواخذه قرارگرفتن
call someone names بد دهنی کردن
call someone's bluff <idiom> ثابت کردن ادعا
call someone names دشنام دادن
call the shots <idiom> سفارش دادن
Please call the police. لطفا پلیس را خبر کنید.
You can call me at ... [phone no.] <idiom> شما می توانید با من با شماره ... تماس بگیرید.
to call somebody through [via] [over] Skype به کسی با [بوسیله] سکایپ زنگ زدن
call-up order دستور به خدمت [سربازی]
To call on ( visit ) someone . سر وقت کسی رفتن
To visit someone . To call on someone. بدیدن کسی رفتن
clarion call احساساتعمومیدربارهچیزی
to call to remembrance بیاداوردن
to call to remembrance بخاطر اوردن
to call to witness بگواهی خواندن
to call to witness بشهادت طلبیدن
to call to witness استشهادکردن از
call box اتاقک تلفن
call box کابین تلفن
call box کیوسک تلفن
call box تلفن صحرایی
on-call service آماده برای ترک در خدمت [اصطلاح رسمی]
curtain call کف زدن حضار
curtain call بازگشت هنرپیشگان به صحنه
phone call تماستلفنی
To call the roll. Roll-call. حاضر غایب کردن
to call the roll حاضر غایب کردن [نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
sick call تجمع برای رفتن به بهداری
call to account حساب خواستن از
call instruction دستورالعمل فراخوانی
call in question تردید کردن در
call in evidence گواهی خواستن از
call for tender برای مزایده یا مناقصه فراخواندن
call for help to god دعا
call for fire درخواست اتش کردن
call for fire درخواست اتش
call for ..... under the credit درخواست کردن ..... تحت اعتبار
call by result فراخوانی با نتیجه
call by reference فراخوانی با ارجاع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com