Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 190 (8 milliseconds)
English
Persian
carry propagation
پخش رقم نقلی
Other Matches
To carry out . To implement . To carry into action .
عمل کردن
propagation
اشاعه
propagation
پخش امواج یا اعلامیه
propagation
تبلیغ کردن
propagation
شایع کردن
propagation
تبلیغ
propagation
گسترش
propagation
تکثیر تبلیغ
propagation
انتشار
propagation
پراکنی
propagation
رواج
propagation
پخش
propagation
ترویج
propagation sequence
تسلسل انتشار
propagation delay
تاخیر انتشار
propagation constant
ثابت انتشار
propagation delay
تاخیر پخش
propagation delay
1-زمان لازم برای فاهر شدن خروجی در دروازه منط قی پس از اعمال ورودی . 2-زمانی که بیت داده روی شبکه از مبدا به مقصد می رود
propagation sequence
مرحله انتشار
velocity of propagation
سرعت انتشار
guided propagation
تبلیغات پیش بینی شده انتشار امواج رادار در مسیرپیش بینی شده ردیابی هدایت شده رادار
error propagation
انتشار خطا
[ریاضی]
wave propagation
حرکت موج
wave propagation
انتشار موج
sound propagation
انتشار صوت
image propagation factor
ضریب انتقال
rate of flame propagation
سرعت انتشار شعله
rate of flame propagation
سرعت پخش شدن شعله سرعت احتراق
carry out
تکمیل کردن
to carry to a
بحساب بردن
to carry through
انجام دادن
to carry away
ربودن
carry out
انجام دادن
carry out
به انجام رساندن
carry out
صورت گرفتن
carry out
واقعیت دادن
carry out
عملی کردن
carry out
واقعی کردن
carry out
صورت دادن
carry out
جامه عمل پوشاندن
carry out
تحقق بخشیدن
carry out
به اجرا در آوردن
Carry the one
[two]
.
یک
[دو]
بر دست.
[ریاضی]
[در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
carry out
اجرا کردن
to carry away
ازجادربردن
to carry off
ربودن
to carry off
کشتن
to carry on
ادامه دادن
to carry on
پیش بردن
to carry out
اجراکردن
to carry out
کاربستن
to carry over
انتقال دادن
to carry over
منقول ساختن
to carry through
بپایان رساندن
carry (something) out
<idiom>
گماردن ،قراردادن
carry over
<idiom>
برای بعد نگهداری کردن
carry through
<idiom>
برای کاری نقشهای کشیدن
Carry the one
[two]
.
یک
[دو]
در ذهن داریم.
[ریاضی]
[در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
carry
با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carry
حمل غیرمجاز توپ
carry
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry
گرفتن توپ ودویدن برای کسب امتیاز
carry
رانینگ
carry
جبران ضعف یار
carry all
درشکه یک اسبه وچهارچرخه چنته یا خورجین
carry
انتقال دادن
carry away
ربودن
carry away
از جا در بردن
carry
وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carry
رقم ناشی از نتیجه زیادی که از عدد پایه استفاده شده بزرگتر است
carry-on
ادامه دادن
carry on
ادامه دادن
carry
محل ذخیره سازی وام های ایجاد شده در جمعهای موازی به جای ارسال مستقیم
carry
خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carry
عملی که در آن یک وام در جمع کننده تولید وام میکند و همه در یک عمل رخ می دهند
carry
وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carry
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry
نشانه وقوع وام
carry
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry
انداختن یک یا دو میله بولینگ
carry it all
همه رامیدید
carry too far
بدرجه جدی رساندن
carry out
انجام دادن
carry one
ده بر یک
carry
رقم نقلی
carry
حمل ونقل کردن
carry
تیر رسی داشتن
carry over
انتقال دادن
carry
روپوش پرچم
carry over
انتقال به صفحه بعد دادن
carry out
اجرا کردن
carry
تیررسی حالت دوش فنگ
carry
بردن
carry
بدوش گرفتن
carry
حمل کردن
carry ineffect
به اجرا در آوردن
carry into effect
به اجرا در آوردن
carry into effect
تحقق بخشیدن
to carry out a transaction
معامله ای انجام دادن
carry the ball
<idiom>
قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
carry the day
<idiom>
برنده یا موفق شدن
carry the torch
<idiom>
نشان دادن وفاداری به کسی
carry ineffect
واقعیت دادن
to carry a weapon
مسلح بودن
to carry a motion
پیشنهادی را اجرا کردن
to carry a weapon
اسلحه ای با خود حمل کردن
Could you help me carry my luggage?
ممکن است در حمل اسباب و اثاثیه ام به من کمک کنید؟
carry ineffect
تحقق بخشیدن
carry into effect
واقعیت دادن
carry ineffect
واقعی کردن
carry into effect
واقعی کردن
carry ineffect
عملی کردن
carry ineffect
به انجام رساندن
carry into effect
به انجام رساندن
carry ineffect
تکمیل کردن
carry into effect
تکمیل کردن
carry into effect
صورت دادن
carry ineffect
جامه عمل پوشاندن
carry into effect
اجرا کردن
carry into effect
عملی کردن
carry into effect
جامه عمل پوشاندن
carry ineffect
انجام دادن
carry into effect
انجام دادن
carry ineffect
اجرا کردن
carry ineffect
صورت دادن
partial carry
فضای ذخیره سازی موقت تمام ارقام نقلی جمع کننده موازی بجای ارسال مستقیم
carry into effect
اجرا کردن
ripple through carry
عملیاتی که رقم نقلی خروجی از جمع و رقم نقلی ورودی ایجاد کند
carry forward
مبلغ منقول
to carry a cane
عصادست گرفتن
to carry a watch
ساعت همراه داشتن
to carry a watch
ساعت دربغل گذاشتن
to carry arms
سربازشدن
carry forward
منقول ساختن
to carry authority
نفوذیاقدرت داشتن
to carry costs
هزینه مرافعه دادن
to carry forward
منقول ساختن
to carry into effect
اجراکردن
to carry into effect
بموقع اجراگذاشتن
carry into execution
اجرا کردن
propagated carry
رقم نقلی پخش شده
it does not carry the point
مقصودرا نمیرساند
partial carry
رقم تقلی جزئی
end around carry
رقم نقلی دور گشتی
end around carry
رقم نقلی دورگشتی
fireman's carry
یک دست و یک پا
crawl carry
انتقال خزشی
carry ship
کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
carry out the obligations
اجرای تعهدات
carry one's bat
تا پایان بازی ادامه دادن کارتوپزن بدون سوختن
carry on business
داد و ستد کردن
carry lookahead
با پیش بینی رقم نقلی
carry light
نورافکن روشن نگهداشتن هدف برای تعقیب
to carry into execution
اجراکردن
to carry into execution
انجام دادن
to carry the day
فتح کردن
to carry arms
سلاح برداشتن
to carry to excess
افراط کردن در
to carry the day
فیروزشدن
to carry to excess
بحدافراط رساندن
to carry weight
نفوذ یا اهمیت داشتن
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
To carry ones point. To have ones way.
حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
to carry sword
شمشیر جستن
cascade carry
وام ایجاد شده در یک جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی, رقم نقلی ابشاری
to carry one off his feet
کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
cascaded carry
رقم نقلی ابشاری
to carry off to prison
بزندان کشیدن
to carry oneself
سلوک کردن
to carry out a proposal
پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
cash-and-carry
نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
cash and carry
نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
carry arms
دوش فنگ
fireman's carry from outside & semisoupl
پیچ یک دست و یک پای مخالف
fireman's carry from outside and reverse
پیچ یک دست و یک پا از پشت دست
Did you carry (deliver) the letter ?
نامه را بردی یا نه ؟
To carry out to the letter . To do something very meticulously .
موبه مو انجام دادن
to carry water in a sieve
ساییدن مگس درهوارگ زدن
to carry water in a sieve
اب درهاون کوبیدن
to carry a piece at safety
تفنگی رادرحالی که ضامن ان انداخته است باخود بردن
to carry something to a successful issue
چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
cross to bear/carry
<idiom>
رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
to carry a motion by acclamation
درخواستی
[رأیی]
را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
To carry iron to india .
<proverb>
آهن به هند بردن .
fireman's carry from kneeling position
نوعی یک دست و یک پا
fireman's carry and leg block
نوعی فن کشتی یک دست و یک پا
fireman's carry and barrel roll
یک دست از کمر
When told to carry a load , the ostrich was a bird.
<proverb>
به شتر مرغ گفتند بار ببر گفت مرغم گفتند پرواز کن گفت شترم.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com