Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
caught with hand in the cookie jar
<idiom>
مچ کسی را گرفتن
[بخصوص در مورد سوء استفاده از موضع قدرت و مقام]
Other Matches
you hopped off safely once, little locust; you hopped off safely twice,little locust;The third time you are caught in a mans hand.
<proverb>
یکبار جستى ملخک, دو بار جستى ملخک, آخر بدستى ملخک.
cookie
فایل کوچکی که هنگام اتصال به یک اینترنت راه دور با استفاده از جستجوگر وصل شده اید ذخیره میشود
cookie
شیرینی خشک
cookie
کلوچه
cookie
شیرینی بیسکویت
That's the way the cookie crumbles.
<idiom>
موضوع اینطوری است.
[اصطلاح روزمره]
cookie file
فایلی که حاوی دادههای فایل cookie از سایت اینترنت راه دور است
caught
گرفته شده
At last I caught ( got) you .
بالاخره گیرت آوردم ( انداختم )
i am f.caught
عجب گیری کرده ام
i had been caught
گرفته شده بودم
be caught out
<idiom>
مشتش باز می شود
be caught out
<idiom>
دستش بر ملا می شود
to get caught up in something
در چیزی گیر کردن
[افتادن]
[گرفتار شدن]
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح مجازی]
Christmas cookie
[American]
بیسکویت مخصوص کریسمس
[غذا و آشپزخانه]
You are a smart cookie.
[American E]
شما آدم باهوشی
[تیزی]
هستید.
[اصطلاح روزمره]
Christmas cookie
[American]
شیرینی بیسکویتی مخصوص کریسمس
[غذا و آشپزخانه]
Christmas cookie
[American]
پلتزشن
[غذا و آشپزخانه]
He was caught with his pants down.
مچ او
[مرد]
را حین ارتکاب گرفتند.
caught between two stools
<idiom>
[زمانی که کسی در انتخاب میان ۲ چیز با مشکل مواجه میشود]
i have caught a thorough chill
سرمای حسابی خورده ام
caught short
<idiom>
پول کافی برای پرداخت نداشتن
To be caught by surprise . To be off ones guard .
غافلگیر شدن
To be caught red - handed.
گیر افتادن ( هنگام ارتکاب عمل )
We were caught in the rain ( rainstorm) .
وسط باران گیر کردیم
It caught her eye . She took to it at once . She took a fancy to it .
نظرش را گرفت ( جلب کرد )
She was exposed . She was caught out . She was found out .
مشتش باز شد
A few spelling errors caught my eye.
چند غلط املایی به چشمم خورد
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
pass from hand to hand
ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
off hand
بی تهیه
right hand
دست راست
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
on hand
<idiom>
دردسترس
on hand
<idiom>
قابل دسترس
on hand
<idiom>
حاضر
on the other hand
<idiom>
درمقابل
second hand
<idiom>
دست دوم
try one's hand
<idiom>
بیتجربه بودن
off hand
بی مطالعه
near at hand
دم دست
hand-out
<idiom>
پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand-out
<idiom>
hand over
<idiom>
to come to hand
رسیدن
to come to hand
بدست امدن
hand in
سمت زمین سرویس اسکواش
hand in
سمت زمین سرویس
take a hand at
شرکت کردن در
near at hand
نزدیک
in hand
<idiom>
زیرنظر
on hand
موجود
off hand
سر ضرب
on one hand
ازطرفی
on one hand
ازیک طرف
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
have a hand in something
<idiom>
در کاری دست داشتن
on the other hand
از سوی دیگر
on the other hand
ازطرف دیگر
one hand
گرفتن توپ با یک دست
out of hand
غیر قابل جلوگیری
off hand
فی البداهه
on one hand
ازیکسو
hand down
به ارث گذاشتن
hand down
بتواتر رساندن
hand down
پشت درپشت چیزی رارساندن
hand on
تسلیم کردن
on hand
وسایل موجود درانبار
an old hand at something
<idiom>
کارکشته
off hand
بدون آمادگی
on hand
در دست
out of hand
فورا
hand in hand
دست دردست یکدیگر
to take in hand
دردست گرفتن
hand over
به قبض دادن
hand over
فرستادن
hand over
تحویل دادن
hand over
تسلیم کردن
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
in hand
در دست اقدام
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
hand out
خطای سرویس
hand over
تفویض کردن
to take in hand
بعهده گرفتن
under hand
درنهان به پنهانی
under the hand of
به امضای
hand saw
اره قد کن
hand saw
اره دستی
under the hand of hand
به امضای .....
near at hand
در دسترس
to hand over
واگذارکردن
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
to hand
دردسترس
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
to get ones hand in
دست یافتن به
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
hand down
<idiom>
وصیت کردن
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
to hand down
بارث گذاشتن
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
in hand
در جریان
hand off
رد کردن توپ به یار
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off
رد کردن توپ
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
to hand over
تحویل دادن
to hand out
از پنجره اویزان کردن
hand in hand
دست بدست
second hand
نیم دار
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand
نزدیک
hand to hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand
دست به یقه
hand to hand
دردسترس
hand to hand
نزدیک
off-hand
پاس کوتاه روی سر
second-hand
ثانیه شمار
second-hand
مستعمل
second-hand
نیمدار
hand-to-hand
دردسترس
hand-to-hand
دست به یقه
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
on the other hand
<adv.>
درمقابل
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
hand-me-down
ارزان
hand-me-down
لباس ارزان ودوخته
hand me down
ارزان
hand me down
لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand
عقربه
[ساعت ...]
right-hand
واقع در دست راست
hand
دادن
hand
پیمان
hand
پهلو
hand
طرف
hand
دخالت کمک
hand
شرکت
hand
خط
hand
دسته دستخط
hand
عقربه
hand
دست
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand
نفر
hand
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand
سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand
دستخط
hand
امضا
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand
میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand
خطای دست
hand
دست به دست کردن
hand
یاری دادن
hand
کمک
old hand
ادم با سابقه و مجرب
second-hand
<adj.>
کارکرده
first hand
نخستین بازی کن
at first hand
مستقیما
at first hand
در وهله نخست
at hand
نزدیک
at hand
دم دست
at second hand
از قول دیگری
at second hand
بطور غیرمستقیم
first hand
دست اول
for ones own hand
به خاطر خود شخص
for ones own hand
بابت خود شخص
better hand
تقدم
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
four in hand
گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
at the hand of
بوسیله
Do you need a hand?
میتونم کمکت کنم؟
better hand
پیشی
first-hand
مستقیم
second hand
کار کردن
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
second hand
مستعمل دست دوم
at the hand of
بدست
second hand
عاریه
Do you need a hand?
کمک میخوای؟
first-hand
اصلی
to hand in ones checks
مردن
to force ones hand
کسیرابرخلاف میلش واداربکردن کاری یا اتخاذرویهای نمودن
to lift one's hand
سوگند خوردن
upper hand
<idiom>
سود بردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com