Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
chargeable call
مکالمه قابل پرداخت
Other Matches
chargeable
<adj.>
سزاوار کیفر
[حقوقی]
chargeable
<adj.>
سزاوار مجازات
[حقوقی]
chargeable
<adj.>
مستحق مجازات
[حقوقی]
chargeable
<adj.>
مستحق کیفر
[حقوقی]
chargeable
مین نیرو و پس از بین رفتن آن قابل استفاده است
chargeable
<adj.>
مستوجب مجازات
[حقوقی]
chargeable
<adj.>
سزاوار تنبیه
chargeable
آنچه قابل شارژ است
chargeable
<adj.>
اتهام پذیر
[حقوقی]
chargeable
قابل بدهی یا پرداخت
chargeable
<adj.>
قابل مجازات
[حقوقی]
chargeable
<adj.>
قابل تنبه
chargeable
<adj.>
قابل تعقیب
[حقوقی]
chargeable
پرشدنی
chargeable
<adj.>
قابل تعقیب قانونی
[حقوقی]
chargeable
<adj.>
قابل تعقیب در دادگاه
[حقوقی]
chargeable
اتهام پذیر
chargeable
<adj.>
مستوجب کیفر
[حقوقی]
chargeable accessions
استخدام به صورت پرسنل کادر استخدام به صورت پیمانی
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
باصطلاح
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
که چنین نامیده شده
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
کذایی
call out
اعلام خطر
call out
اعلام خطر کردن
call on
<idiom>
سرزدن به کسی
call off
فرمان نظامی برای شمارش قدم یا شمارش شمارش بشمار
call forth
بکار انداختن
call off
صرفنظر کردن
call off
منحرف کردن
call of more
حق تقاضای زیاد کردن مبیع
to call something your own
چیزی را از خود دانستن
[شاعرانه]
call in
تو خواندنی
call in
تو خوانی
to call for anyone
پی کسی فرستادن
call for some one
پی کسی فرستادن
on call
<idiom>
آماده برای ترک خدمت
call up
<idiom>
تلفن کردن
to call out
دادزدن
to call off
منحرف یامنصرف کردن
on call
بنا به درخواست
on call
اتشهای طبق درخواست
to call into being
بوجوداوردن
to call in
دعوت کردن
to call in
مطالبه کردن
to call in
خواستن
to call in
صداکردن
to call from within
ازتویا اندرون صدا کردن
to call for a
احتیاج بدقت داشتن
to call for
خواستن
to call out
بلندصداکردن
to call together
فراهم اوردن
to call together
جمع کردن
call on
<idiom>
صدا زدن کسی
to call into being
هستی دادن
call off
<idiom>
کنسل کردن
call for someone
<idiom>
آمدن وبردن کسی
To call someone.
کسی را صدا زدن ؟( صداکردن )
If anyone should call , let me know.
اگر کسی تلفن زد مرا خبر کن
next call
تماسخواب
first call
شیپور جمع
through call
مکالمه مستقیم
to call up
بخاطراوردن یاداوردن
to call up
احضارکردن
to call up
خواستن
to call
توجه کسیراجلب کردن
call for
مستلزم بودن
call up
شیپور احضار بخاطر اوردن
to be on-call
در آماده باش برای ترک درخدمت بودن
call up
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call up
صدا زدن
to call somebody to
[for]
something
از کسی برای چیزی درخواست کردن
to call somebody to
[for]
something
پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
call up
تذکر دادن جمع کردن
call up
تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call-up
احضار برای فعالیتهای نظامی
call-up
دستور ارسال گزارش
call-up
شیپور احضار بخاطر اوردن
call up
دستور ارسال گزارش
call up
احضار برای فعالیتهای نظامی
call
صدا زدن
call-up
تذکر دادن جمع کردن
call-up
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call-up
تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
at call
اماده فرمان
at call
به محض درخواست عندالمطالبه
at call
عندالمطالبه
at call
فورا
to call
نام دادن
call off
بر هم زدن
call off
خاتمه دادن
at or within call
اماده فرمان
call by name
فراخوانی با نام
call by value
فراخوانی با ارزش
to call
نامیدن
at his call
بر حسب اخطار یا احضار او
call down
سرزنش کردن
call for
ایجاب کردن
call down
ملامت کردن تحقیر کردن
to call in evidence
استشهادکردن از
to call to witness
بگواهی خواندن
to call on god
بخدادعاکردن
to call a meeting
جلسهای را اعلام کردن
to call the rolls
حاضروغایب کردن
to call to remembrance
بخاطر اوردن
to call to account
بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
call box
کابین تلفن
to call to mind
بیاداوردن
to call to mind
بخاطراوردن
to call to remembrance
بیاداوردن
to call into requisition
بمصادره یاسخره گرفتن
to call somebody back
کسی را معزول کردن
to call in evidence
گواهی خواستن از
to call somebody back
کسی را احضار کردن
to call in evidence
بشهادت طلبیدن
to call for tenders
بمناقصه گذاشتن
to call to arms
اعلام دست به اسلحه کردن
to call in question
تردیدکردن در
to call somebody back
کسی را فراخواندن
to call any one in testimony
از کسی گواهی خواستن
to call cousins
قوم و خویش داشتن
to call back
بازخواندن
to call back
پس گرفتن
to call into requisition
باز گرفتن
to call to witness
بشهادت طلبیدن
to call to witness
استشهادکردن از
call of nature
<idiom>
احتیاج به دستشویی داشتند
call on to the carpet
<idiom>
مورد مواخذه قرارگرفتن
call someone's bluff
<idiom>
ثابت کردن ادعا
call the shots
<idiom>
سفارش دادن
Please call the police.
لطفا پلیس را خبر کنید.
to call somebody through
[via]
[over]
Skype
به کسی با
[بوسیله]
سکایپ زنگ زدن
to call the roll
حاضر غایب کردن
[نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
call-up order
دستور به خدمت
[سربازی]
You can call me at ...
[phone no.]
<idiom>
شما می توانید با من با شماره ... تماس بگیرید.
call someone names
بد دهنی کردن
call someone names
دشنام دادن
I'd like to have a place of my own
[to call my own]
.
من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
call it quits
<idiom>
متوقف کردن تمام کار
at someone's beck and call
<idiom>
همیشه آماده پذیرایی
To visit someone . To call on someone.
بدیدن کسی رفتن
call box
اتاقک تلفن
call box
کیوسک تلفن
call box
تلفن صحرایی
call boxes
اتاقک تلفن
call boxes
کابین تلفن
call boxes
کیوسک تلفن
call boxes
تلفن صحرایی
curtain call
کف زدن حضار
curtain call
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
clarion call
احساساتعمومیدربارهچیزی
phone call
تماستلفنی
on-call service
آماده برای ترک در خدمت
[اصطلاح رسمی]
To call the roll. Roll-call.
حاضر غایب کردن
To call on ( visit ) someone .
سر وقت کسی رفتن
they call him mister
یک اقایی است که عنوان یا لقب ندارد
call to prayer
اذان
call meter
کنتور مکالمات تلفنی
call into requisition
به مصادره گرفتن
call instruction
دستورالعمل فراخوانی
call in question
تردید کردن در
call for tender
برای مزایده یا مناقصه فراخواندن
call for help to god
دعا
call for fire
درخواست اتش کردن
call for fire
درخواست اتش
call for ..... under the credit
درخواست کردن ..... تحت اعتبار
call by result
فراخوانی با نتیجه
call by reference
فراخوانی با ارجاع
call book
دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
call board
تخته اعلانات
call mission
درخواست پشتیبانی فوری هوایی ماموریت هوایی طبق درخواست
call one's shot
مشخص کردن هدف
call option
خرید به شرط خیار
call to order
به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
call to mind
بخاطر اوردن
call to account
حساب خواستن از
call to account
مواخذه کردن از
call time
تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
call time
تایم اوت
call the roll
حاضر و غایب کردن
call the roll
حضور و غیاب کردن
call statement
حکم فرا خوانی
call processing
فراخوان پردازی
call price
ارزش اسمی
call over the coals
سرزنش کردن
call option
خیارمشتری در مورد کم کردن ثمن
call bearing
بلبرینگ
call a metting
تعیین وقت و دعوت برای جلسه
call-ups
دستور ارسال گزارش
call-ups
احضار برای فعالیتهای نظامی
call girls
فاحشه تلفنی
call girl
فاحشه تلفنی
ports of call
بندر توقف
ports of call
بندر لنگراندازی
ports of call
بندرواقع در مسیر کشتی پاتوق
port of call
بندر توقف
port of call
بندر لنگراندازی
port of call
بندرواقع در مسیر کشتی پاتوق
call house
فاحشه خانه
toll call
مخابره تلفنی خارج شهری
trunk call
اتصال تلفنی بین دومشترک
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com