English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 128 (7 milliseconds)
English Persian
child custody حضانت
Other Matches
custody نگهداری
custody حبس
custody توقیف
custody مسئولیت کنترل و انتقال ودسترسی به جنگ افزارها مسئولیت حفافت و کنترل جنگ افزارها و اسناد انها
custody امانت
have custody of امانت نگهداشتن
custody حفافت
to have custody of نگهداری یا امانت داری کردن از
to take into custody توقیف کردن
to take somebody in custody کسی را دستگیر کردن
to take into custody نگهداشتن
to take somebody in custody کسی را بازداشت کردن
custody of goods حفافت یا نگهداری کالا
safe custody حرز
to give into custody درزندان افکندن
breaking into safe custody هتک حرز
property kept in safe custody مال محرز
to get with child ابستن کردن
from a child ازهنگام بچگی
he is my only child فرزند یگانه من است
i would i were a child ای کاش بچه بودم
the child is a wonder این بچه عجوبه ایست
only child تک فرزند
with child ابستن حامله
with child <idiom> حامله شدن
child کودک
child یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child parent
child ionship relat child parent
child بچه
child فرزند
child طفل
child ولد
to vaccinate a child ابله بچهای را کوبیدن
to i. a child with vaccine ابله بچه ایی را کوبیدن
to beat a child کتک زدن بچه
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
problem child کودک مشکل افرین
problem child فرزند مسئله دار
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
rejected child کودک مطرود
the losser of a child فقدان یا داغ فرزند
she has brone a child ان زن بچه زائیده است
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
wolf child کودک گرگ پرورده
you will spoil the child بچه را فاسد خواهیدکرد
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
Watch the child ! مواظب بچه باش !
poor child بیچاره بچه
to tuck in a child پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
hardly a child anymore دیگر به سختی بچه ای
Could we have a plate for the child? آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
Ask the truth from the child . <proverb> یرف راست را از بچه بپرس.
child's play بچه بازی
child's play بازی کودکان
child's play هر کار بسیار آسان
child prodigy بچهبا استعداد
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
The child is going to go to bed. بچه دارد می رود بخواب
To spoil child . بچه یی را لوس کردن
adopted child فرزند خوانده
feral child کودک وحشی
child psychology روانشناسی کودک
child program تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child study کودک پژوهی
child window پنجرهای در پنجره اصلی
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
big with child حامله
elf child بچه عوضی
elf child بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
child psychiatry روانپزشکی کودک
child process تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child abuse بهره کشی از کودک
child adoption فرزند خواندگی
child centered کودک محور
child development رشد کودک
child in the womp حمل
unborn child حمل
child law حقوق کودک
child of the second bed بچه زن دوم
foster child فرزند خوانده
big with child ابستن
god child بچه تعمیدی
natural child بچه نامشروع
an abortive child فگانه
lost child طفل لقیط
he treated me as a child بامن مانند بچه رفتارکرد
in child birth درحال زایمان
an abortive child بچه سقط شده
illegitimate child طفل نامشروع
natural child طفل حرامزاده
backward child کودک عقب مانده
gutter child بچه موچه گرد
god child فرزندتعمیدی
grand child نوه
nurse child فرزند خوانده
nurse child فرزند رضائی
child langmuir equation معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child labor laws قوانین کار کودکان
to tuck up a child [British E] پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
child death rate نرخ مرگ و میر کودکان
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
child labour legislation قانون مربوط به کارخردسالان
The child fell off the balcony. بچه از ایوان پرت شد
child rearing practices شیوههای پرورش کودک
to kiss away a child's tears بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
to i. obedience intoa child فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
female slave with a child master her from child witha
Dont spoil the child . بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
female slave with a child ام ولد
The child is beginning to talk. بچه دارد زبان باز می کند
To adopt a child ( an infant ) . کودکی را بفرزندی قبول کردن
You are stll a child in her eyes. به چشم اوهنوز یک بچه هستی
parent child relationship رابطه پدر و پسر
blood money of an unborn child دیه جنین
blood money of an unborn child غره
putative father of an illegitimate child پدر مفروض فرزندی نامشروع
the child belongs to the marriage bed الولد الفراش
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
He had the air of a frightened(scared)child. حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb> بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb> بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child. عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com