English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 119 (6 milliseconds)
English Persian
child prodigy بچهبا استعداد
Other Matches
prodigy اعجوبه
prodigy پرادیجی
prodigy بسیار زیرک
prodigy اعجوبه شگفتی
prodigy چیز غیر عادی
prodigy نابغه خردسال
he is a prodigy of learning درعلم معرکه است
he is a prodigy of learning اعجوبه ایست در دانش
i would i were a child ای کاش بچه بودم
he is my only child فرزند یگانه من است
with child ابستن حامله
the child is a wonder این بچه عجوبه ایست
with child <idiom> حامله شدن
only child تک فرزند
from a child ازهنگام بچگی
to get with child ابستن کردن
child کودک
child طفل
child ionship relat child parent
child parent
child یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child ولد
child بچه
child فرزند
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
the losser of a child فقدان یا داغ فرزند
to beat a child کتک زدن بچه
she has brone a child ان زن بچه زائیده است
problem child فرزند مسئله دار
rejected child کودک مطرود
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
problem child کودک مشکل افرین
nurse child فرزند خوانده
nurse child فرزند رضائی
natural child طفل حرامزاده
natural child بچه نامشروع
lost child طفل لقیط
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
to i. a child with vaccine ابله بچه ایی را کوبیدن
Ask the truth from the child . <proverb> یرف راست را از بچه بپرس.
Could we have a plate for the child? آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
poor child بیچاره بچه
to tuck in a child پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
hardly a child anymore دیگر به سختی بچه ای
To spoil child . بچه یی را لوس کردن
The child is going to go to bed. بچه دارد می رود بخواب
to vaccinate a child ابله بچهای را کوبیدن
Watch the child ! مواظب بچه باش !
wolf child کودک گرگ پرورده
you will spoil the child بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play بچه بازی
child's play بازی کودکان
child's play هر کار بسیار آسان
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
adopted child فرزند خوانده
child program تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child process تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child of the second bed بچه زن دوم
child law حقوق کودک
unborn child حمل
child in the womp حمل
an abortive child فگانه
child development رشد کودک
child custody حضانت
child centered کودک محور
child adoption فرزند خواندگی
child abuse بهره کشی از کودک
big with child حامله
big with child ابستن
backward child کودک عقب مانده
an abortive child بچه سقط شده
child psychiatry روانپزشکی کودک
child psychology روانشناسی کودک
elf child بچه عوضی
feral child کودک وحشی
foster child فرزند خوانده
god child بچه تعمیدی
god child فرزندتعمیدی
grand child نوه
elf child بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
gutter child بچه موچه گرد
child study کودک پژوهی
he treated me as a child بامن مانند بچه رفتارکرد
in child birth درحال زایمان
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
child window پنجرهای در پنجره اصلی
illegitimate child طفل نامشروع
child death rate نرخ مرگ و میر کودکان
parent child relationship رابطه پدر و پسر
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
to tuck up a child [British E] پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
To adopt a child ( an infant ) . کودکی را بفرزندی قبول کردن
The child is beginning to talk. بچه دارد زبان باز می کند
child rearing practices شیوههای پرورش کودک
child labor laws قوانین کار کودکان
child langmuir equation معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
female slave with a child master her from child witha
The child fell off the balcony. بچه از ایوان پرت شد
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
You are stll a child in her eyes. به چشم اوهنوز یک بچه هستی
to kiss away a child's tears بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
to i. obedience intoa child فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
Dont spoil the child . بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
female slave with a child ام ولد
child labour legislation قانون مربوط به کارخردسالان
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
the child belongs to the marriage bed الولد الفراش
putative father of an illegitimate child پدر مفروض فرزندی نامشروع
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
blood money of an unborn child غره
blood money of an unborn child دیه جنین
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb> بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb> بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
He had the air of a frightened(scared)child. حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child. عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com