English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
clear one's ears متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
Other Matches
It stickd out a mile. It is crystal clear . It is as clear as daylight. مثل روز روشن است ( پرواضح است )
ears هرالتی شبیه گوش یا مثل دسته کوزه خوشه
ears گوشه
over he and ears تاکردن
ears گوشواره
ears خوشه دار یاگوشدار کردن
ears دسته
ears شنوایی
ears گوش
ears خوشه زائده
It is for your own ears. پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
all ears <idiom> سراوپا گوش
I'm up to my ears <idiom> فرصت سر خاراندن ندارم
to be all ears سراپا گوش بودن
by the ears در ستیزه
to p up the ears گوشهاراتیزیاراست کردن
by the he and ears بزور
up to the ears غرق سرا پا فرو رفته
by the ears مخالف
asses' ears نوعی گوشه [نوعی شاخه]
walls have ears دیوار
walls have ears گوش دارد
he is not yet dry behind the ears <idiom> دهنش بوی شیر می دهد
walls here ears دیوار موش دارد موش گوش دارد
up to one's ears in work <idiom> کارهای زیاد برای انجام داشتن
wet behind the ears <idiom> نابالغ ،دهانش بوی شیر میدهد
to set by the ears بهم درانداختن
My ears are ringing . گوشم صدا می کند
Walls are ears. <proverb> دیوارها گوش دارند .
I'm up to my ears with work. خیلی سرم با کارهایم شلوغ است.
my ears burn گویی کسی از من سخن می گوید
To be in debt up to ones ears. غرق بدهی بودن
music to one's ears <idiom> صدایی که شخص دوست دارد بشنود
I pulled him by the ears. گوشش را کشیدم ( بعنوان تنبیه )
To be up to ones ears in debt. تا خرخره درقرض بودن
to set by the ears بهم انداختن
to set by the ears باهم بدکردن باهم مخالف کردن
Walls have ears <idiom> دیوار موش دارد و موش گوش دارد [اصطلاح]
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> شروع به دعوی کردن
From your lips to God's ears! <idiom> امیدوارم که حق با شما باشد، اما من کمی شک و تردید دارم.
to grate on somebody's eyes [ears] چشم های [گوش های] کسی را آزار دادن [چونکه ناپسند است]
The sound rings in the ears. صدا در گوش می پیچد
He is stI'll wet behind the ears. هنوز دهانش بوی شیر می دهد
To box someones ears . تو گوش کسی زدن
To box someones ears. تو گوش کسی زدن
little pitchers have big ears <idiom> دیوار موش داره موش هم گوش داره
little pitchers have long ears کودکان غالبا گوششان تیزاست
To set people by the ears. مردم را بجان هم انداختن
The dog pricked up his ears سگ گوشهایش را تیز کرد
To bring something to someones ears . مطلبی را به گوش کسی رساندن
To lend ones ears . To listen attentively . گوش فرادادن
To be all ears . To lend an avid ear . سرا پ؟ گوش بودن
to clear away برچیدن
to clear away جمع کردن
to clear off ردکردن
to clear off رهاشدن از
to clear up واریختن
to clear up روشن کردن
clear itself صاف شدن
clear way محوطه بالاکشیدن هواپیما محوطه کندن هواپیما از زمین
clear itself لا افتادن
in the clear <idiom> آزادانه عیبجویی کردن
in the clear <idiom> رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
see one's way clear to do something <idiom> احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
clear up <idiom> حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
clear up مرتب کردن
clear up بازشدن
clear way محوطه صعود
to clear out بیرون اوردن
clear :اشکار
clear جدا
clear مجاز کردن یک سخت افزاربرای استفاده
clear ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clear دور کردن توپ از دروازه ضربه بلند دور کردن توپ ازسبد
clear دفع توپ ازحوالی دروازه
clear دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clear از گمرک دراوردن
clear خالص کردن
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear نص
clear صریح
clear سیگنال RSC که یک خط یا وسیله آماده ارسال داده است
clear آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clear درست
clear بطور واضح
clear پاک کردن
clear زلال
clear صاف صریح
clear واضح
clear شفاف زدودن
clear ترخیص کردن
clear : روشن کردن
clear واضح کردن
clear توضیح دادن
clear صاف کردن
clear تبرئه کردن
clear فهماندن
clear روشن
clear رفع خطر صاف
clear پیام کشف روشن کردن
clear پاک کردن یا صفر کردن یک فایل کامپیوتری یا متغیر یا بخشی از حافظه
clear آنچه به سادگی فهمیده میشود
all clear علامت رفع خطر
all clear سوت رفع خطر هوایی
all clear خطر رفع شد
to clear out خالی کردن
clear-out بیرون اوردن
to be clear to somebody برای کسی مشخص بودن
clear-out خالی کردن
to be clear to somebody برای کسی واضح بودن
clear out بیرون اوردن
clear تغییر محتوی یک خانه حافظه
clear out خالی کردن
all clear شیپور رفع خطر هوایی رفع خطر
clear شفاف
clear روشن زدودن
clear کلید پاک کردن صفحه نمایش
crystal clear واضح-مبرهن
steer clear اجتناب کردن
With a clear conscience. با وجدان پاک
as clear as crystal <idiom> مثل اشک چشم [زلال]
to make something clear چیزی را روشن کردن
clear picture تصویر شفاف
To clear away the the rubish. خاکروبه را جمع کردن
steer clear دور ماندن
clear the air <idiom> برطرف کردن سوتفاهمات
clear the decks <idiom> همه جارا مرتب کردن
coast is clear <idiom> هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
Let him clear out . Let him go to blazes. بگذار گورش را گه کند
stand clear of something <idiom> ازچیزدور نگه داشتن
steer clear of someone <idiom> اجتناب کردن
It wI'll clear up by morning . تا صبح هواصاف خواهد شد
clear picture تصویر واضح
To clear ones throat. سینه ( گلوی ) خود را صاف کردن
a clear conscience وجدان پاک
It was clear that she had lied . دروغش معلوم شد
clear-sighted روشن بین
clear proof بینه
clear proof دلیل واضح
clear eyed بصیر
clear for running طناب برای کشیدن ازاد است
clear from obligation بری الذمه
clear hawse زنجیرها ازادند
clear ice یخ شفاف
clear sighted بصیر
clear sighted روشن بین
clear sightedness روشن بینی
clear sightedness بصیرت تیزنظری
clear span دهانه ازاد
clear span دهانه موثر
clear starch خوب اهارزدن
clear evidence دلیل واضح
clear evidence بینه
clear-sighted بصیر
clear-sighted صاحب نظر
clear headed هوشیار
clear headed سرسبک
clear-headed هوشیار
clear-headed سرسبک
clear-cut روشن
clear-cut درست تعریف شده
anchor clear لنگر ازاد است
clear verses ایات محکمات
clear and hold منطقه را پاک و حفظ کنید
clear cut روشن
clear cut صریح
clear cutting برش یکسره
clear felling برش یکسره
clear text متن کشف
clear eyed پاک نظر
cut clear ازاد بریدن
master clear کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
stand clear عقب توپ رفتن
search and clear جستجو و پاک کردن دشمن
stand clear فرمان عقب توپ رو
stand clear جایی را ترک کردن
to clear land زمین راصاف کردن
clear-cut صریح
clear sky آسمانصاف
to steer clear of بسلامت ردشدن از
under arm clear ضربه بلند از پایین دست
clear key دکمهروشن
clear space فضایباز
clear voiced دارای صدای صاف
clear timber چوب سالم
clear varnish لاک روشن
clear to send ترخیص به ارسال
clear the bench استفاده از ذخیره ها
clear the air شک را بر طرف کردن
clear the air شک را برطرف کردن
clear text به صورت کشف
clear text پیام کشف
clear varnish لاک شفاف
To clear the dining table. میز ( سفره ) را جمع کردن
stop/clear key وضوح
stop/clear key دکمهتوقف
clear-entry key کلیدصفحههوشیار
The sense of this word is not clear . معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
clear varnish coat روکش لاکی براق
clear air turbulence اشفتگی در اسمان فاقد ابر که معمولا در ارتفاعات بالا وهمراه با تغییر سرعت درنزدیکی مسیر خروج گازهامیباشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com