English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 158 (8 milliseconds)
English Persian
close confinement حبس انفرادی
close confinement زندان انفرادی
Other Matches
confinement بازداشت
confinement زندان بودن
confinement زایمان بستری
confinement تحدید
confinement حبس کردن توقیف
confinement تحدید حدود
confinement توقیف
confinement facility بازداشتگاه
solitary confinement زندان انفرادی
solitary confinement زندان مجرد
confinement facility تاسیسات زندان
area confinement facility بازداشتگاه منطقهای
close در یک زبان برنامه سازی دستوری که بیان میکند برنامه دستیابی به فایل یا وسیله خاص را تمام کرده است
close تغییر وضع درایستادن
to be quite close نزدیک به هم بودن
close by نزدیک
close in نزدیک شدن شمشیرباز به بدن حریف
close in نزدیک شدن
close up! پشت توپ رو !
close with نزدیک شدن به دشمن
close with اخذتماس با دشمن درگیر شدن با دشمن
close in نزدیک شدن به دشمن
to close down بستن
to close down تعطیل کردن
to keep close نزدیک ماندن
close by دم دست
close نزدیک شدن به فورواردها
close نزدیک بهم
close پرچم افراشته
close جای محصور
close حیاط
close up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close up کاملا افراشته
close-up از جلو
close up از جلو
close-up از نزدیک
close up از نزدیک
close-up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-up کاملا افراشته
close چهار گوشه
close چهاردیواری محوطه
close انتها
close بستن
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close نزدیک به ناو
close محصورکردن
close مسدود کردن
close منعقدکردن
close : بستن
close پایان
close ایست توقف
close تنگ
close بن بست
close نزدیک
danger close خطر نزدیک
to close airspace مسدود کردن فضای هوایی
run close سخت دنبال کردن
danger close خطرنزدیک است
to close airspace محصورکردن فضای هوایی
close station افراد بدو مرخص
close supervision نظارت نزدیک
close supervision نظارت مستقیم
close support پشتیبانی نزدیک
close the door please بیزحمت در را ببندید
close the door please خواهش دارم
close the door please اگرزحمت نیست
close up view نمای کلوزاپ
close station خدمه بدو مرخص
close up view نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
close ranks فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
disorderly close down آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
close-up lens لنزکلوزآپ
close-cropped مویکوتاهشده
close-set چشمهاینزدکبهم
To close the ranks . صفوف خود را فشردن
I had a close shave . خطر ؟ زبغل گوشم پرید
close ranks <idiom> برای جنگیدن درکنارهم جمع شدن
close to home <idiom> به احساسات شخصی نزدیک شدن
to have someone [something] under [close] scrutiny کسی [چیزی] را با دقت آزمودن [نظارت کردن]
close reach نزدیکبهنقطهپایان
close-knit صمیمی و متحد
he had a close shave of it مفت جست
of a close texture سفت باف
close season فصلصید ماهیو شکار در بریتانیا
to close up the rear اخر از همه امدن
to draw to a close به پایان یا خاتمه نزدیک شدن
to lie or keep close پنهان بردن یاماندن
close-knit ریز بافت
close-knit همبسته
close-fisted <adj.> دست بسته
close-fitting چسباندن
close aneal گداختن مسدود
close attack سه مهاجم
close column ستون جمع
close column ستون بسته
close combat رزم نزدیک
close combat جنگ تن به تن
close control کنترل نزدیک
close control رهگیری به روش کنترل نزدیک
close controlled همکاری نزدیک
close controlled رهگیری بروش کنترل نزدیک
close coordination همکاری نزدیک
close aneal باز پختن مسدود
close aboard نزدیک به قایق دیگر
close aboard پوشش هوایی نزدیک
close-fitting قالب تن
close-ups از نزدیک
close-ups از جلو
close-ups کاملا افراشته
close-ups نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close fitting چسباندن
breach of a close تجاوز به ملک دیگری
breach of close تجاوز به ملک دیگری
close aboard نزدیک
close aboard چسبیده به
close fitting قالب تن
close coordination هماهنگی نزدیک
close corporation شرکت یا بنگاهی که توسط عده معدودی از افراد اداره میشود
close fit مناسب
close grain دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close grained دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close in security برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
close interval فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
close march راهپیمایی با فاصله جمع فرمان " فاصله جمع " درراهپیمایی
close fistedness خشک دستی
close price قیمت نزدیک
close price دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
close range مسافت نزدیک
close range فاصله نزدیک
close fistedness خست
close corporation شرکتی با صاحبان سهام محدود که معمولا" همین صاحبان سهام نیز مدیریت وسایر امور شرکت را بر عهده دارند
close fisted خسیس
close coupling جفتگری قوی
close defence سه مدافع
Do you mind if I close the window? اشکالی دارد اگر پنجره را ببندم؟
close covering group ناو گروه مامور پوشش نزدیک
close packed cubic مکعبی تنگچین
close order drill مشق صف جمع
close support mission ماموریت پشتیبانی نزدیک
close packed hexagonal شش گوشه ای تنگچین
close packed structure ساختار تنگچین
to cut grass close علف را طوری چیدن که کوتاه باشد
close covering group ناو گروه پشتیبانی نزدیک
close call/shave <idiom> خطراز بیخ گوشش گذشت
close air support پشتیبانی هوایی نزدیک
To clinch (close)the deal. معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
sail close to the wind اندکی از اصول تجاوزکردن
blade close stop محلبرخورددولپهقیچی
close defensive fires اتشهای پدافندی نزدیک
He is a close friend of mine . دوست نزدیک من است
She was pretty when I saw her at close quarters . از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود
To hold (keep) a secret close to ones chest. رازی درسینه نگهداشتن
To clinch(close,finalize)a deal. معامله یی را جوش دادن
Be sure to lock ( shut , close ) the door . مبادا در راباز بگذاری
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success. اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود.
high/low/close/open graph نمودار بالا / پایین / بسته /باز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com