English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English Persian
close the door please بیزحمت در را ببندید
close the door please خواهش دارم
close the door please اگرزحمت نیست
Search result with all words
Be sure to lock ( shut , close ) the door . مبادا در راباز بگذاری
Other Matches
door to door selling فروش کالا بصورت دوره گردی
close in نزدیک شدن
close پرچم افراشته
close نزدیک بهم
close نزدیک شدن به فورواردها
close بستن
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close نزدیک به ناو
close محصورکردن
close مسدود کردن
close منعقدکردن
close : بستن
close نزدیک
close تغییر وضع درایستادن
close در یک زبان برنامه سازی دستوری که بیان میکند برنامه دستیابی به فایل یا وسیله خاص را تمام کرده است
close in نزدیک شدن شمشیرباز به بدن حریف
close with نزدیک شدن به دشمن
close with اخذتماس با دشمن درگیر شدن با دشمن
close چهار گوشه
close حیاط
to be quite close نزدیک به هم بودن
close by دم دست
close by نزدیک
close بن بست
close تنگ
close-up کاملا افراشته
close-up از جلو
close up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close in نزدیک شدن به دشمن
close up کاملا افراشته
to close down بستن
close up از جلو
close up از نزدیک
close up! پشت توپ رو !
close-up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close ایست توقف
close پایان
close انتها
close چهاردیواری محوطه
close جای محصور
close-up از نزدیک
to close down تعطیل کردن
to keep close نزدیک ماندن
close station خدمه بدو مرخص
close ranks فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
close station افراد بدو مرخص
close support پشتیبانی نزدیک
close supervision نظارت نزدیک
to close up the rear اخر از همه امدن
close supervision نظارت مستقیم
close range فاصله نزدیک
close range مسافت نزدیک
close reach نزدیکبهنقطهپایان
close price دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
close fistedness خست
close fit مناسب
close grain دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close grained دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close in security برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
close interval فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
close march راهپیمایی با فاصله جمع فرمان " فاصله جمع " درراهپیمایی
close price قیمت نزدیک
to draw to a close به پایان یا خاتمه نزدیک شدن
close up view نمای کلوزاپ
close to home <idiom> به احساسات شخصی نزدیک شدن
close ranks <idiom> برای جنگیدن درکنارهم جمع شدن
I had a close shave . خطر ؟ زبغل گوشم پرید
To close the ranks . صفوف خود را فشردن
close-set چشمهاینزدکبهم
he had a close shave of it مفت جست
close-up lens لنزکلوزآپ
of a close texture سفت باف
close season فصلصید ماهیو شکار در بریتانیا
to have someone [something] under [close] scrutiny کسی [چیزی] را با دقت آزمودن [نظارت کردن]
run close سخت دنبال کردن
close up view نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
close fistedness خشک دستی
to lie or keep close پنهان بردن یاماندن
danger close خطر نزدیک
danger close خطرنزدیک است
disorderly close down آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
close-knit ریز بافت
close-knit همبسته
close-knit صمیمی و متحد
close-cropped مویکوتاهشده
close fisted خسیس
to close airspace محصورکردن فضای هوایی
to close airspace مسدود کردن فضای هوایی
close-fisted <adj.> دست بسته
close aboard نزدیک
close aboard چسبیده به
close aboard پوشش هوایی نزدیک
close aboard نزدیک به قایق دیگر
close aneal باز پختن مسدود
close aneal گداختن مسدود
close attack سه مهاجم
breach of close تجاوز به ملک دیگری
close fitting چسباندن
close-ups از جلو
breach of a close تجاوز به ملک دیگری
close-ups کاملا افراشته
close-ups نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-ups از نزدیک
close-fitting قالب تن
close-fitting چسباندن
close fitting قالب تن
close column ستون جمع
close column ستون بسته
close combat رزم نزدیک
close confinement حبس انفرادی
close defence سه مدافع
close coupling جفتگری قوی
close corporation شرکتی با صاحبان سهام محدود که معمولا" همین صاحبان سهام نیز مدیریت وسایر امور شرکت را بر عهده دارند
close corporation شرکت یا بنگاهی که توسط عده معدودی از افراد اداره میشود
close coordination هماهنگی نزدیک
close coordination همکاری نزدیک
close controlled رهگیری بروش کنترل نزدیک
close combat جنگ تن به تن
close control کنترل نزدیک
close confinement زندان انفرادی
close control رهگیری به روش کنترل نزدیک
close controlled همکاری نزدیک
close packed structure ساختار تنگچین
close defensive fires اتشهای پدافندی نزدیک
Do you mind if I close the window? اشکالی دارد اگر پنجره را ببندم؟
close covering group ناو گروه مامور پوشش نزدیک
To clinch (close)the deal. معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
close covering group ناو گروه پشتیبانی نزدیک
close support mission ماموریت پشتیبانی نزدیک
close call/shave <idiom> خطراز بیخ گوشش گذشت
close air support پشتیبانی هوایی نزدیک
close order drill مشق صف جمع
blade close stop محلبرخورددولپهقیچی
sail close to the wind اندکی از اصول تجاوزکردن
to cut grass close علف را طوری چیدن که کوتاه باشد
He is a close friend of mine . دوست نزدیک من است
She was pretty when I saw her at close quarters . از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود
close packed hexagonal شش گوشه ای تنگچین
close packed cubic مکعبی تنگچین
To hold (keep) a secret close to ones chest. رازی درسینه نگهداشتن
To clinch(close,finalize)a deal. معامله یی را جوش دادن
high/low/close/open graph نمودار بالا / پایین / بسته /باز
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success. اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود.
next door to غریب
out of door در هوای ازاد
door راهرو
door در
door way جای در
door way مدخل
door way راهرو
door درب
next door خانه پهلویی
out door بیرون
next door to نزدیک
next door to تقریبا
out door بیرونی
is these a at the door ایاکسی هم درهست
out door صحرایی در هوای ازاد انجام شده
out of door خارج ازمنزل
out of door فضای ازاد
next door جنب این خانه
There is somebody at the door . یک کسی دم در است
next door [to] <adv.> همسایه ای
behind the door پشت در
He is next door. او [مرد] نزد همسایه است.
at the door دم در
next door [to] <adv.> پهلویی
door-to-door خانه به خانه
door to door خانه به خانه
next door [to] <adv.> جنبی
stage door در عقب صحنه
to keep the wolf from the door خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
access door درورودی
door-post [تیر عمودی در]
bow door درخمشده
door-knocker کوبه ی در
door-jamb [تیر عمودی چارچوب در]
door-handle اهرم در
door-furniture پاشنه ی در
door-frame چارچوب در
conventional door درمعمولی
door-knob دستگیره گویی
entry door در ورودی
two leafs door در دو لنگه
two leafs door در دو لته
to bang the door در رابهم زدن
to beat at a door درکوبیدن
entry door در جلویی [ساختمان]
entrance door در جلویی [ساختمان]
there is a knock at the door می اید
immediately next door <adv.> همین همسایه ای
to drum at a door درزدن
to drum at a door درکوبیدن
immediately next door <adv.> همین جنبی
to open the door to مجال دادن
to panel a door تنکه بدر گذاشتن
to rattle at the door تغ تغ در زدن
to show one to the door کسیرا تا دم در بردن یارهنمایی کردن
trap door دریچه
there is a ring at the door دم در زنگ میزنند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com