English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
cold bath ابتنی با اب سرد
Other Matches
cold spell or cold snap <idiom> یک جعبه هوای سرد
take a bath <idiom> ویرانی تجارت ،ورشکست شدن
to take a bath شستشو کردن
to take a bath ابتنی کردن
bath حمام
bath حمام فرنگی
bath حمام ابکاری
bath وان
bath شستشو
bath استحمام شستشوکردن
bath ابتنی کردن حمام گرفتن
bath گرمابه
to take a bath استحمام کردن
sweating bath حمام بخار
bath keeper حمامی
bath keeper گرمابه دار
I'd like a room with bath. من یک اتاق با حمام میخواهم.
swimming bath تن شو یاحوضی که دران شناتوان کرد
acid bath حمام اسید
sweating bath گرمابه
A ticket to Bath, please. لطفا یک بلیت به شهر باته.
sweating bath حمام گرم
sun bath حمام افتابی
bed-bath شستشویمریض
developer bath تشتکفاهرکننده
bath oil مایعخوشبوکنندهآب
bath salts نوعینمککانیجهتخوشبو کردنآبحمام
bubble bath وان پر کف و معطر شده
bubble bath مادهای معطر که در وان پر آب حمام میریزند و کف میکند
vapour bath حمام بخار
What find bath. عجب حمام خوبی است
ultrasonic bath حمام فراصوتی
turkey bath حمام شرقی
turkey bath گرمابه
swimming bath شناگاه
a bath towel حوله حمام
hip-bath وانکوچک
May I have a bath towel? ممکن است یک حوله حمام برایم بیاورید؟
bath platform سکویحمام
stop bath ابگونه اسیدی که برای تثبیت عکس وفیلم بکار میرود
dyeing bath حمام رنگرزی
oil bath حمام روغن
copper bath حمام مس
Turkish bath گرمابه بخار
needle bath دوش سوزنی
needle bath شستشو در زیر ابی که با دانههای خیلی ریز بر تن میریزد
bath-house حمام عمومی
mud bath گل مالی تن برای درمان
molten bath حمام ذوب فلزات
metal bath حمام فلز
Turkish bath حمام
foot bath پاشویه
Bath Stone سنگ آهک دانه ای
steam bath حمام بخار
water bath [ظرفی که ظرف کوچک تری در آن قرار بگیرد و مواد درون آن ظرف بطور غیر مستقیم گرم شود.]
water bath حمام آب
shower bath دوش
bath house گرمابه
bath house حمام
bath dye حمام رنگرزی الیاف
shower bath حمام دوش
shaking bath حمام تکان دهنده
sand bath حمام شن
water bath دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد
slipper bath یکجور فرف تن شویی که روی ان نیمه پوشیده است
bath and shower mixer اختلاطدوشووان
salt bath furnace کوره حمام نمک
salt bath hardening سخت گردانی حمام نمک
oil bath lubrication روغنکاری حمام روغن
swimming bath [British E] [old-fashioned] حمام [با استخر]
salt bath case hardening سخت گردانی سطحی حمام نمک
swimming bath [British E] [old-fashioned] گرمابه [با استخر]
keep cold دست پاچه نشدن
keep cold خونسردی خود را حفظ کردن
it is cold سرد است
i f. cold سردم است
to keep cold دست پاچه نشدن
cold سرما
cold سرماخوردگی
out cold <idiom> به کما رفتن
out in the cold <idiom> تنها
cold زکام سردشدن یا کردن
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold روشن کردن یک کامپیوتر
cold خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold اجزای اجرا میدهد ولی دادههای فرار را از دست می دهند
I have a cold. من سرما خورده ام. [پزشکی]
cold نه گرم
cold بدون آماده بودن
It's too cold. آن خیلی سرد است.
in cold blood <idiom> خیلی خونسرد
slight cold سرما خوردگی کم یا جزئی
paradoxical cold سرمای تناقضی
to feel cold احساس سردی کردن
to benvmb with cold از سرما بیحس کردن
to feel cold از سرما یخ زدن
to get cold feet نامطمئن شدن
deep cold سرمای ژرف
exposure to cold درمعرض سرما بودن
he is recovered from his cold سرما خوردگی او برطرف شد
head cold سرماخوردگی معمولی زکام
head cold نزله
i wonder he did not catch cold تعجب میکنم
i wonder he did not catch cold که سرما نخورد
to go cold turkey یکدفعه اعتیادی را ترک کردن [روانشناسی] [پزشکی]
it is proof against cold سرما در ان کارگر نسیت دافع سرما است
cold turkey بوقلمون سرد [آشپزی]
cold turkey ترک اعتیاد بلامقدمه
nurse a cold سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
to go through cold turkey <idiom> رنج و درد کشیدن در حین ترک اعتیاد [به ویژه هروئین]
cold fish غیر احساساتی
cold frame سرما دورکن
cold frames سرما دورکن
cold storage سردخانه
cold sweat عرق سرد
cold sweat سردخو
cold turkey ترک اعتیاد
cold turkey محروم
cold turkey بدون تهیه وتدارک
cold turkey بدون آمادگی
cold turkey بلامقدمه
cold turkey به طور صریح و بیپرده
cold turkey بیرو دربایستی
cold air هوایخنک
stone-cold بسیارسرد
we were perished with cold از سرما مردیم
To kI'll someone in cold blood. درنهایت خونسردی خون کسی را ریختن ( کشتن )
cold turkey خمار
to stop cold something چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
The food is cold. غذا سرد است.
cold cuts گوشت پخته سرد
some cold water مقداری آب سرد
He is sky -cold. <proverb> آدم آسمان جلى است .
to catch cold سرماخوردن
to catch cold زکام شدن
to grow cold سردشدن
to shiver with cold از سرمالرزیدن
get cold feet <idiom> درآخرین لحظات ترسیدن
cold turkey <idiom> ترک کردن اعتیاد بدون دارو
catch a cold <idiom> سرما خوردن
I was shivering all over with cold . از سرما مثل بید می لرزیدم
I feel cold. سردم است
cold coolant مخزنخنککننده
cold is merely privative گرما نیست
cold cream یکجور مرهم
cold forming حالت دهی در حالت سرد
cold form در حالت سرد شکل دادن
cold cuts گوشت سرد با پنیر یخ زده کالباس واغذیه مشابه
cold fault نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
cold shoulder خونسرد
cold extrusion فشردگی سرد
cold extrusion تراکم سرد
cold extrude فشردگی سرد
cold shoulder بی اعتنایی کردن به
cold extrude تراکم سرد
cold-shoulder خونسرد
cold galvanize گالوانیزه کردن در حالت سرد
common cold زکام
cold fronts جبهه هوای سرد
cold is merely privative سرما چیزی جز عدم
cold fronts پیشان هوای سرد
common cold سرماخوردگی
cold infusion اب
cold infusion خیسانده
cold heartedness بیرحمی
cold heartedness بی عاطفگی
cold heartedly ازروی بی عاطفگی
cold heartedly باخون سردی
cold hearted بی عاطفه
common cold گریپ نزله
cold-shoulder بی اعتنایی کردن به
cold-shouldered خونسرد
cold brittleness شکنندگی سرد
asphalt cold اسفالت سرد
blow cold هوای سرد دمیدن
cold brittleness شکستگی سرد
cold boot راه اندازی سرد
cold boot روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
cold body منبع سرد
catch cold سرما خوردن
cold blooded بی عاطفه
cold blooded خونسرد
catch cold زکام شدن
cold bloodedness خون سردی
cold sores تاول تبخالی
cold cathode کاتد سرد
cold-shouldered بی اعتنایی کردن به
cold-shouldering خونسرد
cold-shouldering بی اعتنایی کردن به
cold-shoulders خونسرد
cold draw در حالت سرد کشیدن سردکشی
cold die حدیده سرد
cold cracking ترک خوردگی فلز سرد
cold-shoulders بی اعتنایی کردن به
cold snap یخ بندان بی مقدمه
cold snaps یخ بندان بی مقدمه
cold chisel قلم سردکار
cold sore تاول تبخالی
cold blood خون سردی
cold steel جنگ افزار سرد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com