Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English
Persian
cold cathode
کاتد سرد
Search result with all words
glow discharge cold cathode tube
لامپ مشتعل
Other Matches
cold spell or cold snap
<idiom>
یک جعبه هوای سرد
cathode
ترمینال الکتریکی منفی یک وسیله یا باتری
cathode
قطب منفی
cathode
الکترودمنفی
cathode
کاتد
arc cathode
کاتد قوسی
arc cathode
کاتد جرقهای
coated cathode
کاتد اندوده
activation of a cathode
تحریک کاتد
activated cathode
کاتد فعال شده
hot cathode
کاتد گرم
thermionic cathode
کاتد گرم
heater cathode
کاتد با رشته گرمساز
cathode border
مرز کاتد
cathode follower
فزون ساز کاتدی
cathode glow
فضای روشن کاتد
oxide cathode
کاتد اکسید اندود
virtual cathode
کاتد مجازی
wehnelt cathode
کاتدونلت
hot cathode
کاتد ملتهب
incandescent cathode
کاتد ملتهب
cathode spot
لکه کاتدی
cathode region
پهنه کاتد
cathode rays
پرتو کاتدی
cathode rays
اشعه کاتدی
cathode protection
حفافت کاتدی
dispenser cathode
کاتد جبران گر
filamentary cathode
کاتد افروزهای
cathode sputtering
کاتد پرانی
filament cathode
کاتد افروزهای
pool cathode
کاتد مایع
cathode ray oscilloscope
نوسان نمای اشعه کاتدی
cathode ray oscillograph
اشعه کاتدیک
cathode ray oscillograph
موج نگار
cathode pay tube
لامپ با اشعه کاتدی
cathode heating time
مدت گرم سازی کاتد
directly heated cathode
کاتد افروزهای
cathode dark space
فضای تاریک کاتد
cathode ray oscilloscope
اسیلوسکوپ اشعه کاتدی
cathode ray tude
لوله اشعه کاتدی
incandescent cathode lamp
لامپ کاتد ملتهب
photo electric cathode
کاتد نور- برقی
peak cathode current
جریان کاتدی
peak cathode current
اوج
pool cathode tube
لامپ مایع
mercury pool cathode
کاتد جیوهای
grid cathode capacity
فرفیت بین شبکه و کاتد
ionic heated cathode
کاتد یونی
indirectly heated cathode
کاتد با رشته گرم ساز
incandescent cathode discharge
تخلیه کاتد ملتهب
hot cathode tube
لامپ با کاتد داغ
oxide coated cathode
کاتد اکسید اندود
hot cathode gas triode
لامپ سه قطبی با کاتد داغ
cathode ray tuning indicator
لامپ میزان نما
peak cathode fault current
جریان نابهنجار کاتدی
incandescent metallic oxid cathode
کاتد اکسید فلزی
it is cold
سرد است
cold
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold
بدون آماده بودن
keep cold
خونسردی خود را حفظ کردن
to keep cold
دست پاچه نشدن
out in the cold
<idiom>
تنها
keep cold
دست پاچه نشدن
out cold
<idiom>
به کما رفتن
cold
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold
اجزای اجرا میدهد ولی دادههای فرار را از دست می دهند
i f. cold
سردم است
cold
نه گرم
I have a cold.
من سرما خورده ام.
[پزشکی]
cold
سرما
It's too cold.
آن خیلی سرد است.
cold
سرماخوردگی
cold
زکام سردشدن یا کردن
cold
روشن کردن یک کامپیوتر
exposure to cold
درمعرض سرما بودن
cold strain
تغییر بعد یافتن در حالت سرد
cold steel
جنگ افزار سرد
cold straining
تغییر بعد نسبی در حالت سرد
paradoxical cold
سرمای تناقضی
nurse a cold
سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
it is proof against cold
سرما در ان کارگر نسیت دافع سرما است
he is recovered from his cold
سرما خوردگی او برطرف شد
cold strength
استحکام در حالت سرد مقاومت در حالت سرد
deep cold
سرمای ژرف
i wonder he did not catch cold
تعجب میکنم
cold working
شکل دادن به قطعات فلزی دردمای معمولی که باعث افزایش شکنندگی سختی واستحکام و کاهش خاصیت تورق پذیری یا مفتول پذیری ان میگردد
cold working
سردکاری
cold work
کار سرد
i wonder he did not catch cold
که سرما نخورد
cold thrust
ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
cold test
ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
head cold
نزله
head cold
سرماخوردگی معمولی زکام
cold swage
اهنگری کردن در حالت سرد
cold work
عملیات شکل دادن و چکش کاری فلزات در حالت سرد ودر دماهای پایین
cold hearted
بی عاطفه
to go through cold turkey
<idiom>
رنج و درد کشیدن در حین ترک اعتیاد
[به ویژه هروئین]
to feel cold
از سرما یخ زدن
to stop cold something
چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
The food is cold.
غذا سرد است.
cold cuts
گوشت پخته سرد
some cold water
مقداری آب سرد
He is sky -cold.
<proverb>
آدم آسمان جلى است .
in cold blood
<idiom>
خیلی خونسرد
get cold feet
<idiom>
درآخرین لحظات ترسیدن
cold turkey
<idiom>
ترک کردن اعتیاد بدون دارو
catch a cold
<idiom>
سرما خوردن
I was shivering all over with cold .
از سرما مثل بید می لرزیدم
to feel cold
احساس سردی کردن
to go cold turkey
یکدفعه اعتیادی را ترک کردن
[روانشناسی]
[پزشکی]
cold turkey
بوقلمون سرد
[آشپزی]
cold turkey
ترک اعتیاد بلامقدمه
to get cold feet
نامطمئن شدن
I feel cold.
سردم است
To kI'll someone in cold blood.
درنهایت خونسردی خون کسی را ریختن ( کشتن )
cold sweat
عرق سرد
cold storage
سردخانه
cold frames
سرما دورکن
cold frame
سرما دورکن
we were perished with cold
از سرما مردیم
to shiver with cold
از سرمالرزیدن
to grow cold
سردشدن
to catch cold
زکام شدن
to catch cold
سرماخوردن
to benvmb with cold
از سرما بیحس کردن
cold sweat
سردخو
cold turkey
ترک اعتیاد
stone-cold
بسیارسرد
cold fish
غیر احساساتی
cold coolant
مخزنخنککننده
cold turkey
بیرو دربایستی
cold air
هوایخنک
cold turkey
به طور صریح و بیپرده
cold turkey
بلامقدمه
cold turkey
بدون آمادگی
cold turkey
بدون تهیه وتدارک
cold turkey
خمار
cold turkey
محروم
slight cold
سرما خوردگی کم یا جزئی
cold form
در حالت سرد شکل دادن
cold blooded
خونسرد
cold bloodedness
خون سردی
cold blood
خون سردی
cold bath
ابتنی با اب سرد
ice cold
فوق العاده سرد
catch cold
زکام شدن
catch cold
سرما خوردن
blow cold
هوای سرد دمیدن
asphalt cold
اسفالت سرد
cold sores
تاول تبخالی
cold sore
تاول تبخالی
cold snaps
یخ بندان بی مقدمه
cold blooded
بی عاطفه
cold body
منبع سرد
cold boot
روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
cold fault
نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
cold extrusion
فشردگی سرد
cold extrusion
تراکم سرد
cold extrude
فشردگی سرد
cold extrude
تراکم سرد
cold draw
در حالت سرد کشیدن سردکشی
cold die
حدیده سرد
cold cracking
ترک خوردگی فلز سرد
cold chisel
قلم سردکار
cold brittleness
شکنندگی سرد
cold brittleness
شکستگی سرد
cold boot
راه اندازی سرد
cold snap
یخ بندان بی مقدمه
cold-shoulders
بی اعتنایی کردن به
cold fronts
پیشان هوای سرد
cold fronts
جبهه هوای سرد
cold front
پیشان هوای سرد
cold-blooded
خون سرد
cold war
عموما" به مبارزات تبلیغاتی بلوکهای شرق و غرب علیه یکدیگربخصوص بعد از جنگ جهانی دوم اطلاق میشود
cold war
جنگ تبلیغاتی وروانی
cold war
جنگ تبلیغاتی ومطبوعاتی
cold war
جنگ سرد
ice-cold
مثل یخ
ice-cold
فوق العاده سرد
common cold
سرماخوردگی
common cold
گریپ نزله
common cold
زکام
cold-shoulders
خونسرد
cold front
جبهه هوای سرد
cold-shouldering
بی اعتنایی کردن به
cold-shouldering
خونسرد
cold-shouldered
بی اعتنایی کردن به
cold-shouldered
خونسرد
cold-shoulder
بی اعتنایی کردن به
cold-shoulder
خونسرد
cold shoulder
بی اعتنایی کردن به
cold shoulder
خونسرد
cold cuts
گوشت سرد با پنیر یخ زده کالباس واغذیه مشابه
cold cream
یکجور مرهم
ice cold
مثل یخ
cold reduce
نورد کردن در حالت سرد
cold mix
امیخته سرد
cold roll
نورد کردن در حالت سرد
cold livered
خون سرد
cold livered
بی عاطفه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com