English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
common joist تیر کف اتاق
Other Matches
joist تیرچه
joist تیر اهن گذاری نصب تیر
joist تیر اهن
joist تیر
joist پوشتیر
joist تیرک
joist الوار
joist شاه تیر
trimmed joist تراورس
ceiling joist تیرآهنسقفی
supporting joist تیر زیرسری
floor joist تیرآهنکف
end joist پایهیانتهایی
trimmed joist تیر عرضی
truss joist کش تیر خرپا
truss joist تیر اتصال
truss joist تیرکش
rolled steel joist تیرچه فولادی نوردشده
concrete joist shaker ویبراتور تیرهای بتنی
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
in common مشاع
out of the common غیر معمول
in common <idiom> مسئولیت داشتن
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
common d. مقسوم علیه مشترک
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common مشترک
common : مردم عوام
common عمومی
common :عمومی
common مشارکت کردن
common مشاع بودن
common مشترکااستفاده کردن
common رایج
common عام
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common معمولی متعارفی
common عادی
common مشترک اشتراکی
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common پیش پاافتاده
common پست عوامانه
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common مین میکند
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
the common people عوام
tenancy in common استیجار مشترک
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
to make common cause متحد شدن
surcharge of common یا جنگل
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
the common people عوام الناس
the common people عامه
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
common time چهارضربی
to make common cause دست یکی شدن
common wall دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
held in common مشاع
common wall دیوار مشترک
common user خدمات عمومی
common user مشترک
common user عمومی
common trait ویژگی مشترک
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common time چهارگام
common storage حافظه مشترک
common stocks سهام عادی
common wealth مشترک المنافع
common wealth رفاه عمومی جمهوری
common wealth کشور
held in common مشترک
estate in common مالکیت مشاع
estate in common درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
estate in common اشتراک در مالکیت زمین
common whipping بست عادی
common whipping بست معمولی
common wealth ممالک مشترک المنافع
common wealth ملل مشترک المنافع
common stock سهام عادی
common ashlar سنگ چکش خورده
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common-house نشیمنگاه صومعه
common rafter تیر خرپا
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
common round ابزار فیتیله
common roof تیرچه افقی خرپا
common onion پیاز
common land مکانعمومی
common ground نقطهنظراتمشترک
common periwinkle نوعیحلزون
common rooms تالار دانشجویان
common rooms باشگاه دانشجویان
common rooms اتاق استادان
common room تالار دانشجویان
common room باشگاه دانشجویان
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common room اتاق استادان
common gender جنس مشترک
common-law حقوق غیرمدون
common-law عرف common
common factor عامل مشترک
common cold سرماخوردگی
common cold گریپ نزله
common emitter با ساتع کننده مشترک
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common-law حقوق عرفی
common carrier متصدی حمل ونقل
common fronties مرز مشترک
common foul خطای عادی
common law حقوق عرفی
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common law حقوق غیرمدون
common fate سرنوشت مشترک
common law عرف common
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common cold زکام
common collector با جریان روب مشترک
common sense حضور ذهن
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
by common consent متفقا
common carrier گاراژ دار
common arbitrator سرداور
common area ناحیه مشترک
common block قرقره عادی
common sense عرف
common sense قضاوت صحیح حس عام
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier مکاری
common colds سرماخوردگی
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common colds گریپ نزله
common colds زکام
common sense عقل سلیم
common block قرقره چوبی
common statement حکم اشتراک
Common Market بازار مشترک
Common Market جامعه اقتصادی اروپا
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common nuisance اضرار عمومی
common of fishery حق ماهی گیری درابهای دیگر
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
common sensibility حس کلی بدنی
common purse وجوه عمومی
common progarm برنامه مشترک
common stock سهام معمولی شرکت
common parts قطعات عمومی
common parts قطعات یدکی عمومی
common parlance عرف
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
common multiple مضرب مشترک
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common denominator مخرج مشترک
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common hardware قطعات عمومی
common grid شبکه عمومی
common denominators مخرج مشترک
common fraction مخرج مشترک
common goods کالای مورد نیاز عموم
common good خیر عمومی یا صلاح همگانی
Common Market فرانسه لوکزامبورگ و هلند
common items قطعات عمومی
Common Market بلژیک
common link حلقه معمولی
common logarithm لگاریتم اعشاری
common language زبان مشترک
common language زبان عمومی
common labour کارگر عمومی
common items اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common library کتابخانه اشتراکی
smallest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
class common behaviors رفتارهای نوعی طبقه
greatest common divisor بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common user items امادمشترک
lowest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common base circuit مدار یا پایه مشترک
common table of allowance جداول سهمیه عمومی
common flow afterburner توربوفن تقویت شده [که در آن جریانهای مرکزی و محیطی بعد از پس سوز با یکدیگرترکیب می شوند.]
common field scabious مامیثا
common factor variance پراکنش عامل مشترک
the common wealth of australia ممالک مشترک المنافع استرالیا
the common wealth of england جمهوری یا شبه جمهوری که در فاصله سالهای 9461 تا0661 در انگلستان برقراربود
the common wealth of learning مجمع ادبا
the common wealth of learning افراد اهل علم
the common wealth of massachusette چهار ایالت کنتاکی وماساچوست و ویرجینیا وپنسیلوانیا را گویند
lowest common multiple کوچکترین مضرب مشترک
law of common fate قانون سرنوشت مشترک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com