English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
common onion پیاز
Other Matches
onion پیاز
onion skin پوست پیاز [از این رنگینه طبیعی برای تهیه رنگ زرد نخودی استفاده می شود اگرچه ثبات رنگی خوبی ندارد.]
onion skin پوست پیاز
onion color رنگ پیازی
pickling onion پیازتند
sea onion پیاز عنصل
green onion پیازچه
onion grass یکجور جو وحشی
onion couch یکجور جو وحشی
onion skin یکجور کاغذ نازک
bulb onion پیاز
garden onion پیاز
onion skin language زبان عملیات پایگاه داده ها که میتواند ساختار داده سلسله مراتبی را پردازش کند
onion skin architecture طراحی سیستم کامپیوتری به صورت لایهای طبق کارایی یا حق تقدم
french onion soup سوپ پیاز فرانسوی
Naples/flowering Onion سیر ناپل
in common مشاع
out of the common غیر معمول
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
in common <idiom> مسئولیت داشتن
common d. مقسوم علیه مشترک
common مشاع بودن
common عام
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common مین میکند
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common معمولی متعارفی
common عادی
common مشترک اشتراکی
common مشارکت کردن
common عمومی
common رایج
common : مردم عوام
common مشترک
common پست عوامانه
common پیش پاافتاده
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common مشترکااستفاده کردن
common :عمومی
common user خدمات عمومی
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
estate in common اشتراک در مالکیت زمین
common user مشترک
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
common wealth مشترک المنافع
surcharge of common یا جنگل
tenancy in common استیجار مشترک
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
the common people عوام
the common people عامه
common wall دیوار مشترک
common wall دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
common whipping بست عادی
common whipping بست معمولی
common wealth ممالک مشترک المنافع
estate in common درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
estate in common مالکیت مشاع
the common people عوام الناس
held in common مشترک
held in common مشاع
common wealth ملل مشترک المنافع
common wealth کشور
common wealth رفاه عمومی جمهوری
to make common cause دست یکی شدن
to make common cause متحد شدن
common room اتاق استادان
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
common-house نشیمنگاه صومعه
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
common land مکانعمومی
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
common round ابزار فیتیله
common roof تیرچه افقی خرپا
common rafter تیر خرپا
common joist تیر کف اتاق
common ashlar سنگ چکش خورده
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
common room باشگاه دانشجویان
common room تالار دانشجویان
common rooms اتاق استادان
common rooms باشگاه دانشجویان
common rooms تالار دانشجویان
common periwinkle نوعیحلزون
common ground نقطهنظراتمشترک
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common goods کالای مورد نیاز عموم
common carrier متصدی حمل ونقل
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier گاراژ دار
common block قرقره عادی
common block قرقره چوبی
common area ناحیه مشترک
common arbitrator سرداور
by common consent متفقا
common sense حضور ذهن
common carrier مکاری
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common good خیر عمومی یا صلاح همگانی
common gender جنس مشترک
common fronties مرز مشترک
common foul خطای عادی
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common fate سرنوشت مشترک
common factor عامل مشترک
common emitter با ساتع کننده مشترک
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common collector با جریان روب مشترک
common sense عرف
common sense قضاوت صحیح حس عام
common law حقوق غیرمدون
common law حقوق عرفی
common fraction مخرج مشترک
common denominators مخرج مشترک
common denominator مخرج مشترک
Common Market فرانسه لوکزامبورگ و هلند
Common Market بلژیک
Common Market جامعه اقتصادی اروپا
common law عرف common
common-law حقوق عرفی
common sense عقل سلیم
common colds زکام
common colds گریپ نزله
common colds سرماخوردگی
common cold زکام
common cold گریپ نزله
common cold سرماخوردگی
common-law عرف common
common-law حقوق غیرمدون
Common Market بازار مشترک
common grid شبکه عمومی
common trait ویژگی مشترک
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
common of fishery حق ماهی گیری درابهای دیگر
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common nuisance اضرار عمومی
common multiple مضرب مشترک
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common logarithm لگاریتم اعشاری
common link حلقه معمولی
common library کتابخانه اشتراکی
common language زبان مشترک
common language زبان عمومی
common labour کارگر عمومی
common parlance عرف
common parts قطعات یدکی عمومی
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common time چهارضربی
common time چهارگام
common storage حافظه مشترک
common stocks سهام عادی
common stock سهام عادی
common stock سهام معمولی شرکت
common statement حکم اشتراک
common sensibility حس کلی بدنی
common purse وجوه عمومی
common progarm برنامه مشترک
common parts قطعات عمومی
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
common items قطعات عمومی
common hardware قطعات عمومی
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common user عمومی
common items اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
lowest common denominators عامه پسند
common user items کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
lowest common denominators مورد قبول یا فهم اکثریت مردم
lowest common denominator رجوع شود به denominator common least
lowest common denominators مردم پذیر
lowest common denominators رجوع شود به denominator common least
common carotid artery شریانسباتعمومی
greatest common measure بزرگترین بخش یاب مشترک
common iliac artery سرخکسرینعمومی
common iliac vein رگعمومیوابستهبهاستخوانلگنخاصره
lowest common denominator مردم پذیر
common storage area ناحیه اشتراکی انباره
common table of allowance جداول سهمیه عمومی
smallest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
lowest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common user items اقلام مشترک المصرف بین یکانها
common tool set دست ابزار جنرال مکانیک
common user items امادمشترک
common extensor of fingers عضلهمنبسطانگشتان
common user supplies کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com