Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
common stock
سهام معمولی شرکت
common stock
سهام عادی
Other Matches
common
پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common
داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
We have nothing in common .
با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
common
کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common
مین میکند
common
استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common
تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common
فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common
آنچه اغلب اتفاق میافتد
common
متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
in common
مشاع
out of the common
غیر معمول
common d.
مقسوم علیه مشترک
in common
<idiom>
مسئولیت داشتن
common use
مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
common
عام
common
: مردم عوام
common
پست عوامانه
common
پیش پاافتاده
common
مشترک اشتراکی
common
عادی
common
معمولی متعارفی
common
:عمومی
common
زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common
عمومی
common
مشارکت کردن
common
مشاع بودن
common
مشترک
common
رایج
common
مشترکااستفاده کردن
common user
مشترک
common user
عمومی
common user
خدمات عمومی
common progarm
برنامه مشترک
common trait
ویژگی مشترک
common touch
استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common time
چهارضربی
by common consent
متفقا
common time
چهارگام
common stocks
سهام عادی
common purse
وجوه عمومی
common statement
حکم اشتراک
common sensibility
حس کلی بدنی
common wall
دیوار مشترک
common wall
دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
common wealth
مشترک المنافع
held in common
مشاع
least common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ک.م.م]
[ریاضی]
common sense
حضور ذهن
common sense
عرف
common sense
قضاوت صحیح حس عام
common sense
عقل سلیم
held in common
مشترک
estate in common
مالکیت مشاع
estate in common
درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
common wealth
رفاه عمومی جمهوری
common wealth
کشور
common wealth
ملل مشترک المنافع
common wealth
ممالک مشترک المنافع
common whipping
بست معمولی
common whipping
بست عادی
estate in common
اشتراک در مالکیت زمین
surcharge of common
استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
common parts
قطعات عمومی
common library
کتابخانه اشتراکی
common gender
جنس مشترک
common fronties
مرز مشترک
common foul
خطای عادی
common logarithm
لگاریتم اعشاری
common low
سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common fishery
حق ماهی گیری درابهای عمومی
common multiple
مضرب مشترک
common fate
سرنوشت مشترک
common nuisance
اضرار عمومی
common good
خیر عمومی یا صلاح همگانی
common goods
کالای مورد نیاز عموم
common language
زبان مشترک
common language
زبان عمومی
common labour
کارگر عمومی
common items
اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common items
قطعات عمومی
common link
حلقه معمولی
common hardware
ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common hardware
قطعات عمومی
common grid
شبکه عمومی
common factor
عامل مشترک
common nuisance
منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common carrier
موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common carrier
متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier
گاراژ دار
common of piscary
حق ماهی گیری درابهای دیگری
common block
قرقره عادی
common block
قرقره چوبی
common parlance
عرف
common area
ناحیه مشترک
common arbitrator
سرداور
common carrier
متصدی حمل ونقل
common carrier
مکاری
common of fishery
حق ماهی گیری درابهای دیگر
common emitter
با ساتع کننده مشترک
common divisor
مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common storage
حافظه مشترک
common control
کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common of pasturage
حق چرادرزمین دیگری
common collector
با جریان روب مشترک
common carrier
شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common carrier
موسسه حمل و نقل عمومی
common parts
قطعات یدکی عمومی
common joist
تیر کف اتاق
common rafter
تیر خرپا
common roof
تیرچه افقی خرپا
common-law
عرف common
common-law
حقوق غیرمدون
common-law
حقوق عرفی
common-house
نشیمنگاه صومعه
common ashlar
سنگ چکش خورده
common onion
پیاز
common law
عرف common
Common Market
فرانسه لوکزامبورگ و هلند
Common Market
بلژیک
Common Market
بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
Common Market
جامعه اقتصادی اروپا
Common Market
بازار مشترک
common law
حقوق غیرمدون
common law
حقوق عرفی
common fraction
مخرج مشترک
common denominators
مخرج مشترک
common denominator
مخرج مشترک
common round
ابزار فیتیله
common thyme
آویشن
[آویشن معمولی]
[گیاه شناسی]
least common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ریاضی]
It is common knowledge that ...
این را همه کس بخوبی میدانند که ...
surcharge of common
یا جنگل
common room
تالار دانشجویان
common room
باشگاه دانشجویان
common room
اتاق استادان
to make common cause
متحد شدن
to make common cause
دست یکی شدن
the common people
عوام الناس
the common people
عامه
the common people
عوام
common cold
سرماخوردگی
common cold
گریپ نزله
common cold
زکام
common colds
سرماخوردگی
common colds
گریپ نزله
common colds
زکام
tenancy in common
حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
tenancy in common
استیجارمشاع اجاره مشاع
tenancy in common
استیجار مشترک
common rooms
اتاق استادان
common rooms
باشگاه دانشجویان
common rooms
تالار دانشجویان
common denominator
مخرج مشترک
[ریاضی]
common factor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
common divisor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
common bond
[دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common periwinkle
نوعیحلزون
common ground
نقطهنظراتمشترک
common land
مکانعمومی
By common consent.
به تصدیق همه ( عموم )
common touch
<idiom>
با همه رفتار مناسب داشتن
stock still
بی حرکت
to take stock of
برانداز کردن
stock still
بی جنبش
out of stock
<adj.>
غیر موجودی کالا
[در انبار]
out of stock;ex stock
از موجودی یاذخیره
take stock of
<idiom>
شمردن فرصتها
stock
دسته ابزار و اسلحه
take stock
<idiom>
جمع بندی کردن
in stock
<idiom>
روی بورس
to have in stock
موجود داشتن
stock
موجودی
stock
عادی ازلحاظ مدل
stock
دسته چوب ماهیگیری
stock
ازادکردن ماهی پرورشی در اب میله عرضی لنگر
stock
رها کردن پرنده دست اموز برای شکارقنداق تفنگ
stock
دم دست
stock
موجود
stock
:حاضر
stock
سهام سرمایه
stock
نیا
stock
پایه دسته ریشه
stock
قنداق تفنگ
stock
ته ساقه
stock
تنه
stock
کنده
stock
درانبار
stock
اماده
stock
میله لنگر
stock
قبضه جنگ افزار قنداق تفنگ
stock
موجودی کالا ذخیره
stock
ذخیره اولیه
stock
انبار
stock
ذخیره ذخیره کردن
stock
اماد ذخیره
stock
انباشته انباره
stock
سهم
stock
به موجودی افزودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com