English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
common stocks سهام عادی
Other Matches
on the stocks در دست ساختمان
on the stocks د رشرف تهیه
stocks انبارها
stocks مواد ذخیره
bullish stocks سهام رو به ترقی
obligated stocks کالای تضمین شده یا تعهدشده از نظر تدارک
growth stocks سهام پر سود
contingency support stocks اقلام ذخیره برای پشتیبانی عملیات احتمالی
in common مشاع
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common :عمومی
common d. مقسوم علیه مشترک
common مشترکااستفاده کردن
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
out of the common غیر معمول
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
in common <idiom> مسئولیت داشتن
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common مشاع بودن
common مشارکت کردن
common عمومی
common مشترک
common : مردم عوام
common عادی
common پست عوامانه
common مشترک اشتراکی
common معمولی متعارفی
common پیش پاافتاده
common مین میکند
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common عام
common رایج
held in common مشاع
held in common مشترک
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
the common people عوام الناس
the common people عامه
the common people عوام
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
tenancy in common استیجار مشترک
surcharge of common یا جنگل
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
estate in common مالکیت مشاع
estate in common درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
estate in common اشتراک در مالکیت زمین
common user مشترک
common user عمومی
common trait ویژگی مشترک
common time چهارضربی
common time چهارگام
common storage حافظه مشترک
common stock سهام عادی
common stock سهام معمولی شرکت
common statement حکم اشتراک
common user خدمات عمومی
common wall دیوار مشترک
common whipping بست عادی
common whipping بست معمولی
common wealth ممالک مشترک المنافع
common wealth ملل مشترک المنافع
common wealth کشور
common wealth رفاه عمومی جمهوری
common wealth مشترک المنافع
common wall دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
common sensibility حس کلی بدنی
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common ashlar سنگ چکش خورده
common-house نشیمنگاه صومعه
common joist تیر کف اتاق
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
common round ابزار فیتیله
common roof تیرچه افقی خرپا
common rafter تیر خرپا
common onion پیاز
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
common ground نقطهنظراتمشترک
common periwinkle نوعیحلزون
common rooms تالار دانشجویان
common rooms باشگاه دانشجویان
common rooms اتاق استادان
common room تالار دانشجویان
common room باشگاه دانشجویان
common room اتاق استادان
to make common cause متحد شدن
common land مکانعمومی
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
to make common cause دست یکی شدن
common factor عامل مشترک
common block قرقره عادی
common block قرقره چوبی
common area ناحیه مشترک
common arbitrator سرداور
by common consent متفقا
Common Market جامعه اقتصادی اروپا
common sense حضور ذهن
common sense عرف
common carrier گاراژ دار
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common emitter با ساتع کننده مشترک
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common collector با جریان روب مشترک
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier مکاری
common carrier متصدی حمل ونقل
common law حقوق غیرمدون
common sense قضاوت صحیح حس عام
common sense عقل سلیم
common colds زکام
common law حقوق عرفی
common fraction مخرج مشترک
common denominators مخرج مشترک
common denominator مخرج مشترک
Common Market فرانسه لوکزامبورگ و هلند
Common Market بلژیک
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
common law عرف common
common colds گریپ نزله
common colds سرماخوردگی
common cold زکام
common cold گریپ نزله
common cold سرماخوردگی
common-law عرف common
common-law حقوق غیرمدون
common-law حقوق عرفی
Common Market بازار مشترک
common items قطعات عمومی
common gender جنس مشترک
common good خیر عمومی یا صلاح همگانی
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common nuisance اضرار عمومی
common multiple مضرب مشترک
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common logarithm لگاریتم اعشاری
common link حلقه معمولی
common goods کالای مورد نیاز عموم
common library کتابخانه اشتراکی
common grid شبکه عمومی
common hardware قطعات عمومی
common language زبان مشترک
common language زبان عمومی
common labour کارگر عمومی
common items اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common fronties مرز مشترک
common foul خطای عادی
common fate سرنوشت مشترک
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common progarm برنامه مشترک
common parts قطعات عمومی
common parts قطعات یدکی عمومی
common purse وجوه عمومی
common parlance عرف
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
common of fishery حق ماهی گیری درابهای دیگر
common law marriage ازدواج غیر رسمی
smallest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common tool set دست ابزار عمومی
lowest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common emitter circuit مدار امیتر مشترک
common tool set دست ابزار جنرال مکانیک
the common wealth of england جمهوری یا شبه جمهوری که در فاصله سالهای 9461 تا0661 در انگلستان برقراربود
common table of allowance جداول سهمیه عمومی
common user supplies کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
common storage area ناحیه اشتراکی انباره
common user items امادمشترک
common user items اقلام عمومی
common user items اقلام مشترک المصرف بین یکانها
common user items کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
common factor variance پراکنش عامل مشترک
lowest common denominator مردم پذیر
lowest common denominator عامه پسند
lowest common denominator مورد قبول یا فهم اکثریت مردم
greatest common measure بزرگترین بخش یاب مشترک
common flow afterburner توربوفن تقویت شده [که در آن جریانهای مرکزی و محیطی بعد از پس سوز با یکدیگرترکیب می شوند.]
the common wealth of massachusette چهار ایالت کنتاکی وماساچوست و ویرجینیا وپنسیلوانیا را گویند
the common wealth of learning افراد اهل علم
the common wealth of learning مجمع ادبا
the common wealth of australia ممالک مشترک المنافع استرالیا
the common run of men مردمان عادی
law of common fate قانون سرنوشت مشترک
common collector circuit مدار کلکتور مشترک
lowest common multiple کوچکترین مضرب مشترک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com