English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (10 milliseconds)
English Persian
common user عمومی
common user مشترک
common user خدمات عمومی
Search result with all words
common user items اقلام مشترک المصرف بین یکانها
common user items اقلام عمومی
common user items امادمشترک
common user items کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
common user net work شبکه مخابراتی مشترک
common user supplies کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
Other Matches
user سوکت که امکان نصب وسایل جانبی به کامپیوتر را فراهم میکند
user انتفاع از اموال
user گرداننده
user آنچه توسط کاربر قابل انتخا است
user بکار برنده
user استعمال کننده کاربر
user استفاده کننده
user مصرف کننده
user انجمن یا کلوپ کاربران یا کامپیوتر مشخص
user رکوردی که کاربر را مشخص میکند و حاوی کلمه رمز آن و حقوق دستیابی آن است
user بخشی از حافظه که برای کاربر فراهم است و حاوی سیستم عامل نیست
user 1-شخصی از کامپیوتر یا ماشین یا نرم افزار استفاده میکند. 2-به ویژه اپراتورصفحه کلید
user نرم افزار یا سخت افزاری که برای این طراحی شده اند که ارتباط با ماشین ساده تر شود
user حروف ایجاد شده توسط کاربر که به مجموعه حروف استاندارد افزوده شده است
user نام شناسایی یک کاربر که به شماره صحیح کاربر دستیابی دارد
user زبان برنامه نویسی سطح بالا که بیان راحت برخی مشکلات و توابع را فراهم میکند
user یکی از دو حالت ممکن برا ی اجرا برنامه چندرسانهای ولی عدم تغییر آن
user کدشناسایی یکتا که به کامپیوتر امکان تشخیص کاربر را میدهد
user دستورالعمل شرح نحوه استفاده از بسته نرم افزاری یا سیستم
user نرم افزاری کامپیوتری که کاربر و نه تولیدکننده نوشته است
user بخشی یا خصوصیتی که کاربرطبق دلخواه خود آنرا ایجاد میکند
user پروتکل که بخشی از TCP/IP است و در مدیریت شبکه و برنامههای SNMP استفاده میشود
user مشابه 10322
user متصدی
user کاربر
user کاربر
user متن همراه یک برنامه که به کاربر کمک میکند در اجرای آن
user اپراتور
dominant user یکان مصرف کننده عمده
user's manual کتاب راهنمای استفاده کننده
user's terminal ترمینال استفاده کننده
end user استفاده کننده نهایی
user cost هزینه استعمال
user area فضای مخصوص استفاده کننده
single user تک کاربری
power user کاربر پیشرفته
naive user شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
multi user چند کاربری
user-friendly که استفاده و کار با آن ساده است
computer user استفاده کننده کامپیوتر
user freindly کاربرپسند
dominant user استفاده کننده عمده
end user کاربر نهایی
end user شخصی که از وسیله یا برنامه یا محصول استفاده خواهد کرد
user terminal پایانه کاربر
user supplied تامین شده توسط کاربر
user cost هزینه استفاده
user freindly اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد
user group گروه استفاده کننده
user group گروه کاربران
mid user اپراتوری که اطلاعات مربوطه را از پایگاه داده ها دریافت میکند برای مشتری یا کاربر
user interface میانجی کمکی
user freindly کاربریار
user defined تعریف یا انتخاب کاربر
user library کتابخانه استفاده کننده کتابخانه کاربر
user defined تعریف شده توسط کاربر
user program برنامه استفاده کننده
user default پیش فرض کاربر
user friendly که استفاده و کار با آن ساده است
user program برنامه کاربر
user profile جدول نمودار استفاده کننده
user programmable terminal ترمینال قابل برنامه نویسی استفاده کننده
graphical user interface واسط بین سیستم عامل و برنامه و کاربر از تصاویر گرافیکی و نشانه ها برای نمایش توابع یا فایل
graphical user interface استفاده میکند و به نرم افزار امکان کنترل آسانتر میدهد. دستورات سیستم که لازم به نوشتن نیستند
user defined function عملکردی که توسط استفاده کننده تعریف شده است
graphical user interface میانجی نگارهای کاربر
user defined key کلید تعریف شده توسط استفاده کننده
user cost of capital هزینه سرمایه برای بنگاه تولیدی
multiple user system سیستم چند استفاده کننده
multi user system سیستم کامپیوتری که در هر لحظه بیشتر از یک کاربر را پشتیبانی میکند
marginal user cost هزینه استفاده نهائی یاهزینه بکارگیری نهائی
highway user tax مالیات حق عبور
user oriented language زبان استفاده کننده گرا
common d. مقسوم علیه مشترک
in common <idiom> مسئولیت داشتن
out of the common غیر معمول
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
in common مشاع
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common عام
common مین میکند
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common مشترک
common رایج
common پست عوامانه
common پیش پاافتاده
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common مشترک اشتراکی
common عادی
common معمولی متعارفی
common :عمومی
common مشارکت کردن
common : مردم عوام
common عمومی
common مشاع بودن
common مشترکااستفاده کردن
surcharge of common یا جنگل
tenancy in common استیجار مشترک
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
estate in common درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
the common people عوام
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
estate in common مالکیت مشاع
common roof تیرچه افقی خرپا
common periwinkle نوعیحلزون
common whipping بست عادی
held in common مشترک
held in common مشاع
estate in common اشتراک در مالکیت زمین
common foul خطای عادی
the common people عامه
the common people عوام الناس
common rooms اتاق استادان
common room تالار دانشجویان
common room باشگاه دانشجویان
common room اتاق استادان
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
common rooms باشگاه دانشجویان
common rooms تالار دانشجویان
common ground نقطهنظراتمشترک
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
common land مکانعمومی
common onion پیاز
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
to make common cause متحد شدن
common round ابزار فیتیله
common rafter تیر خرپا
common joist تیر کف اتاق
common ashlar سنگ چکش خورده
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common-house نشیمنگاه صومعه
to make common cause دست یکی شدن
common whipping بست معمولی
common grid شبکه عمومی
common carrier متصدی حمل ونقل
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier گاراژ دار
common block قرقره عادی
common block قرقره چوبی
common area ناحیه مشترک
common arbitrator سرداور
by common consent متفقا
common denominators مخرج مشترک
common sense حضور ذهن
common carrier مکاری
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی
common goods کالای مورد نیاز عموم
common good خیر عمومی یا صلاح همگانی
common gender جنس مشترک
common fronties مرز مشترک
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common fate سرنوشت مشترک
common factor عامل مشترک
common emitter با ساتع کننده مشترک
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common collector با جریان روب مشترک
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common sense عرف
common law حقوق غیرمدون
common law حقوق عرفی
common fraction مخرج مشترک
common denominator مخرج مشترک
Common Market فرانسه لوکزامبورگ و هلند
Common Market بلژیک
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
Common Market جامعه اقتصادی اروپا
common law عرف common
common-law حقوق عرفی
common sense قضاوت صحیح حس عام
common sense عقل سلیم
common colds زکام
common colds گریپ نزله
common colds سرماخوردگی
common cold زکام
common cold گریپ نزله
common cold سرماخوردگی
common-law عرف common
common-law حقوق غیرمدون
Common Market بازار مشترک
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
common stock سهام عادی
common parts قطعات عمومی
common stocks سهام عادی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com