English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 73 (5 milliseconds)
English Persian
component اجزاء
component ترکیب کننده
component ترکیب دهنده
component جزء
component مولفه
component قسمت
component عضو
component اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
component مولفه بردار
component سازنده
component جزء در شیمی
component سازا
component جسمهای ترکیب کننده
component همنهند
component همنه
component عنصر
component قطعه
component جزء ساختمانی
component عضو قسمت
component جزء سازنده
component خطای ناشی از یک وسیله مشکل دار ونه برنامه نویس نادرست
component تعداد اعضای الکترونیکی در واحد مسافت در روی یک PCB
component 1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
Other Matches
d.c. component مولفه دی سی
navy component نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
national component هر کدام از نیروهای مسلح مربوط به هر ملت در عملیات چند کشوری
magnetic component قطعه مغناطیسی
wind component مولفه مربوط به باد
idle component اجزاء کور
zero sequence component مولفه همقطب
homopolar component مولفه همقطب
frequency component اجزای فرکانس
electric component قطعه الکتریکی
one component system سیستم یک جزیی
out of phase component مولفه بیرون از فاز
wind component شاخه سمتی باد
wattless component جریان کور
wattless component جریان هرز
three component theory نظریه سه مولفهای
task component بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
tangential component مولفه مماسی
service component نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات
reactive component جریان هرز
range component عنصر مربوط به مسافت عامل مسافت شاخه مربوط به برد
plain component متن یا قسمت کشف یک پیام رمز
discrete component مولفه گسسته
discrete component با مولفههای گسسته
component drawing رسم قطعات
component drawing رسم جزیی
component command قرارگاه نیروی شرکت کننده درعملیات فرماندهی نیروی مسلح شرکت کننده درعملیات
service component نیروی مسلح
component part جزء ساختمان
building component اجزای ساختمان
army component نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات یکان زمینی شرکت کننده در عملیات مشترک قسمت زمینی
active component مولفه موثر
component efficiency میزانی برای اندازه گیری بازده یک قسمت از یک ماشین
component life عمر قانونی یک وسیله
component forces نیروهای تشکیل دهنده یک یکان یکانهای تابعه قسمتهای تابعه یک عملیات مشترک
component operation عناصر عملیاتی
component forces نیروهای مولفه
deflection component of trail شاخه سمتی مسیر
air force component نیروی هوایی شرکت کننده در عملیات
component end item قطعات و اقلام تجهیزات عمده
air force component نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
deflection component of trail شاخه سمتی معبر حرکت
capacity component of spark بخش فرفیتی جرقه
solid state component مولفهء حالت جامد
single component gases گازهای تک جزیی
component of a symmetrical system مولفه دستگاه متوازن
component change order دستور تغییر قطعات یک وسیله
component change order دستورالعمل تغییر یک نیروی شرکت کننده در عملیات
integrate electronic component قطعه الکترونیکی مجتمع
inductance component of spark پخش القایی جرقه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com