English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
English Persian
counter-change نقش شطرنجی
Other Matches
electronic counter counter measures اقدامات ضد ضد الکترونیکی
change over انتقال بانکی
change [in something] [from something] تغییر [در یا از چیزی]
to change for the better تبدیل به بهترشدن
change down به دنده سنگین حرکت کردن
change over عوض کردن [هواپیما]
change up جهشهای کوتاه برای استراحت بازو
change over تغییر روش تغییر رویه
Where do I change for ... ? برای رفتن به ... کجا باید مترو را عوض کنم؟
Where do I change for ... ? برای رفتن به ... کجا باید عوض کنم؟
Keep the change. بقیه پول مال خودتان.
May I change this? آیا ممکن است این را عوض کنم؟
Try to be serious for a change . شوخی رابگذار کنار
to change one's course خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to change to the better تبدیل به احسن کردن
to change to the better بهتر شدن
to change for the better بهترشدن
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change متفاوت ساختن چیزی
change دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
change تغییر دادن تبدیل
change عوض کردن
change دگرگونی
change تغییر دادن
change تغییر کردن عوض شدن
change معاوضه کردن خردکردن
change عوض کردن تغییردادن
change پول خرد مبادله
change تغییر
change معاوضه
change رکوردی که حاوی داده جدید برای بهنگام سازی رکورد اصلی است
change چاپ گرفتن از محل هایی که داده باید در آنها تغییر کند
change نواری که حاوی تغییرات اخیر یا تراکنشهای رکورد استفاده شده برای بهنگام سازی فایل اصلی است
change تعویض مبادله
change تبدیل
change فایل که حاوی رکوردهایی برای بهنگام سازی فایل اصلی است
change تغییر کردن تغییر دادن
to change colour رنگ برنگ شدن
to change one's countenance تغییر قیافه یا رنگ دادن
minor change خرد تغییر
physical change تغییرات فیزیکی
quick change بازیگری که زودبه زودهیئت خودرابرای بازی دیگرعوض کند
secular change تغییر قرنی
speed change تغییر سرعت یا تعویض عده دور
susceptible of change مستعد تغییر
to change money خردکردن یامبادله کردن پول
susceptible of change تغییر پذیر
change of speed تغییر سرعت
to change colour تغییر رنگ دادن
change of service تعویض سرویس والیبال
it is insusceptible of change اماده برای تغییر نسبت استعداد دگرگونی ندارد
isothermal change تغییرات هم دما
change over contact کنتاکت تغییر دهنده
change of station انتقال تعویض محل خدمت
change over switch کلید تبدیل
change spin چرخیدن با تغییر پا
oil change تعویض روغن
I'd like some small change. من قدری پول خرد میخواهم.
design change تغییر طرح
design change تغییر شکل کالا
dimensional change تغییر اندازه
ecological change دگرگونی بوم شناختی
ecological change تغییربوم شناختی
change of station تغییر محل ماموریت
eutectic change تبدیل مایع به جسم جامدزودگداز
frequency change تغییر بسامد
frequency change تبدیل بسامد
illumination change تعویض روشنایی
to change one's tune تغییر عقیده دادن
small change ناچیز
pressure change تغییراتفشار
Go and change your trousers. برو شلوارت را عوض کن
change of heart <idiom> تغیر عقیده دادن
change (one's) mind <idiom> مغز کسی را شستشو دادن
change (one's) tune <idiom> تغیر نظر
Do I have to change trains? آیا باید قطار عوض کنم؟
You have to change at London. شما باید در لندن قطار تان را عوض کنید.
Do I have to change busses? آیا باید اتوبوس عوض کنم؟
Would you change the tyre please? آیا ممکن است لطفا لاستیک را عوض کنید؟
Would you change the lamp please? آیا ممکن است لطفا لامپ را عوض کنید؟
to leave everything as it is [not to change anything] رسوم قدیمی را ثابت [دست نخورده] نگه داشتن
I have no small change. من پول خرد ندارم.
to change somebody's ways رفتار و کردار کسی را کاملا تغییر دادن
small change کم اهمیت
small change کم ارزش
small change پول خرد
to change ones condition عروسی کردن
to change ones condition زن گرفتن شوهرکردن
to change ones mind تغییر رای دادن
to change ones mind منصرف شدن
to change the tack تغییر رویه دادن
to chop and change دو دل بودن
to chop and change پیوسته تغییررای دادن
to undergo a change تغییر یافتن
transaction on change معامله در بورس
short-change مغبون کردن
short-change کمتر پول دادن
short-change کش رفتن
short-change کلاهبرداری کردن
short-change گوشبری کردن
short-change حق کشی کردن
change of scene تغییرمنظره
to change hands دست بدست رفتن
change hands دست بدست رفتن
change gear چرخ دندانه تبدیل
change court تعویض زمین
change of life یائسگی
change beat تبادل ضربه
aspect change تغییرمنظر هدف از دید رادار
aspect change تغییرات منظری هدف
agent de change دلال ارزی
change of clothes جامه واگردان
change lever اهرم تغییر دهنده
change in demand تغییر تقاضا
change of pace جهشهای کوتاه برای استراحت بازو
change of place تغییر مکان
change of engagement وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
change of edge تغییر حرکت از یک لبه تیغه به لبه دیگر بدون چرخیدن بدن
change of curvature دگر خم
change of curvature تغییر انحنا
change in supply تغییر عرضه
change in pennies پول خردبه پنی
change of leg وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
forward slide change تعویضاسلایدجلویی
change sign key کلیددکمهتغییرات
volume change of concrete تغییر حجم بتن حاصل ازانقباض و انبساط
gear change box جعبه تعویض دنده
date of change of acountability تاریخ تسویه حساب
quick change gearbox جعبه دنده نورتون
band change switch کلید تغییر باند فرکانس
permanent change of station تغییر محل دایمی یکان انتقال دایم
permanent change of station تغییر مکان دایمی
indeterminate change of station انتقال اجباری و موقتی انتقال پیش بینی شده
gear change box گیربکس
change gear mechanism مکانیزم چرخ دندانه تبدیل
Do you have some change for the parking meter? آیا شما پول خرد برای پارکومتر دارید؟
Can you change these traveller's cheques? آیا میتوانید این چکهای مسافرتی را به پول نقد تبدیل کنید؟
change of operation control تغییر در نوع کنترل عملیاتی یاتعویض ان
reverse slide change تعویضاسلایدوارونه
component change order دستور تغییر قطعات یک وسیله
component change order دستورالعمل تغییر یک نیروی شرکت کننده در عملیات
change horses in midstream <idiom> وسط کارمهمی نقشه یا رئیس را عوض کردن
I'd like to change some 1000 euro. میخواهم ۱۰۰۰ یورو را تبدیل کنم.
Is there enough time to change trains? آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
steering column gear change اتصال چرخ دنده فرمان
Change at London and get a local train. در لندن عوض کنید و یک قطار محلی سوار شوید.
image phase change coefficient ثابت فازی
counter ضربت متقابل
counter درجهت مخالف
counter درروبرو
counter چرخش از جلو بعقب وبعکس یا ساختن سه دایره مماس
counter باجه تلاقی کردن
under the counter <idiom> مخفیانه فروخته شدن
counter شمارنده
over the counter خارج از بورس فروخته شده
counter جواب دادن معامله بمثل کردن با
counter- پیشوندی به معنای مخالف یاضد
over-the-counter <adj.> خارج از بورس [فروخته شده ]
counter باجه
counter پیشخوان باجه
counter بساط
counter ضد
counter گیشه
counter پیشخوان
counter پیشخان
counter عقربه شمارش
counter مقابل دستگاه شمارنده
counter ضربت زدن ضد
counter مقابله کردن
counter معکوس
counter بالعکس
counter مقابله کردن تلافی کردن
up/down counter شمارنده الکترونیکی که با هر پاس ورودی یک شمارنده کم یا زیاد میکند
under the counter داروی بدون نسخه وغیر مجاز
under the counter قاچاقی
counter 1-وسیلهای که می شمرد 2-ثبات یا متغیری که محتوای آن با اعمالی که رخ میدهد افزایش یاکاهش مییابد
counter برگرداندن جهت مخالف به طبیعی
counter ثبات در CPU که محل دستور بعدی پردازش را دارد
counter دو مسیر سیگنال که در دو جهت مخالف ارسال میشوداطراف شبکه حلقهای
counter شمارگر
counter کنتور
counter ضربت متقابله معامله به مثل
counter حمله
counter متقابل
outside counter روریهمعکوس
counter شمارشگر
counter battery عملیات ضد اتشبار
counter circuit کنتور رادار
counter claim دعوی متقابل
counter credit اعتبار متقابل
counter current جریان مخالف دریایی جریان متضاد اب
counter current جریان متقابل
counter disengagement حرکت شمشیر به دور شمشیرحریف برای مواجهه درمسیر قبلی
counter e.m.f. cell پیلهای برق وارانی
counter fert دیوار یا تیری که برای محافظت و استحکام در پشت دیوار ساخته میشود
information counter جایگاهاطلاعات
counter charge دعوی متقابل در امر جزایی
counter berm سکوی پایه خارجی خاکریز
counter ceiling سقفواره
counter ceiling کمرپوش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com