Dictiornary-Farsi | country | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 103 (5 milliseconds)

English	Persian
country	کشور
country	دیار
country	بیرون شهر دهات
country	ییلاق
country	مملکت


Other Matches

in this country <adv.>	در اینجا
in this country <adv.>	در این کشور
US (country)	کشورآمریکاStates Unilted
in the country	درییلاق
in the country	در حومه شهر
the country is ours	کشور مال ما است
one country or another	این یا یک کشور دیگری
old country	وطن اصلی مهاجرین امریکایی
up country	ییلاقی
up country	نواحی داخل کشور
the youth of the country	جوانان کشور
traitor to one's country	وطن فروش
to bleed for one's country	برای میهن خود خون دادن
traitor to one's country	خائن به کشور
the talnet of the country	مردم با استعداد کشور
self supporting country	کشور خود کفا
self supporting country	کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
self supporting country	کشور متکی به خود
rough country	سرزمین ناهموار
rough country	تپه ماهور
rolling country	زمین پوشیده
p was restored in the country	ارامش درکشوربرقرارشد
country seat	خانهی بزرگ روستایی
country seat	خانهی اربابی
country seats	خانهی بزرگ روستایی
bordering country	ملت همسایه
bordering country	کشور همسایه
to export something [from / to a country]	صادر کردن [به یا از کشوری]
tropical country	گرمسیر
country town	شهرستان
To smuggle in to ( out of ) a country .	جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
Turkey (country)	ترکیه
country house	خانهروستایی
country dancing	نوعیرقص
country-and-western	رجوع شود به music country
country seats	خانهی اربابی
airspace [over a country]	فضای هوایی [در کشوری]
country court	دادگاه بخش
country side	بیرون شهر حومه شهر
mother country	میهن
mother country	کشور اصلی
country teams	تیمهای اعزامی به کشورها
cross country	خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
cross country	درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
cross country	خارج از جاده
country clubs	باشگاه خارج از شهر
country party	حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
country of origin	کشور مبداء
country file	فایلی در سیستم که پارامترها
country file	را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
broken country	زمین دوعارضه
broken country	زمین مضرس
best governed country	کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
cross-country	دو صحرانوردی
country life	زندگی روشنایی
country man	هم میهن
cross country	میان بر
native country	وطن
natire country	میهن
home country	کشور اصلی
host country	کشور میزبان
north country	انگلستان شمالی
open country	زمین باز
home country	محل تولید
native country	میهن
country clubs	باشگاه ورزشی وتفریحی
donee country	کشور کمک گیرنده
p was restored in the country	کشورامن شد
donner country	کشور کمک کننده
country club	باشگاه خارج از شهر
donner country	کشوربخشنده
country club	باشگاه ورزشی وتفریحی
forwarding country	کشور فرستنده
to face a serious problem for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to face a serious problem for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
neighbouring country [British E]	کشور همسایه
The route runs across this country.	خط مسیر از این کشور می گذرد.
neighbouring country [British E]	ملت همسایه
To drag a country into war .	کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
They have seized ( dominated) the country.	مملکت را قبضه کرده اند
small country town	شهرستان کوچک
cross-country ski	اسکیرویچمن
to mandate a territory to a country	منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
cross country mill	نورد چلیپایی
cross country mobility	قابلیت حرکت چلیپایی
west country whipping	بست غربی
fenow country men	هم میهن
this country breeds poets	این کشورشاعر می پرورد
country cover diagram	دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
labor rich country	کشور با نیروی کار فراوان
cross-country skier	اسکیبازرویچمن
The country has recalled its ambassador from Indonesia.	این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
He laid down his life in the service of his country .	عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس سهام
to raise big problems for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس اوراق بهادار
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it.	ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند [مخالفت کردند ] .