Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 153 (8 milliseconds)
English
Persian
country club
باشگاه ورزشی وتفریحی
country club
باشگاه خارج از شهر
Other Matches
club
باشگاه
club
: چماق
club
گرز
club
خال گشنیز
club
خاج باشگاه
club
انجمن
club
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
club
کلوب
p&l club
club indemnity protectionand باشگاه حفظ منافع و جبران خسارت
club
کانون مجمع
indian club
باشگاه هندیها
hunt club
باشگاه شکارچیان
strip club
باشگاهرقصStriptease
warehouse club
فروشگاهیکهبهمشتریانیکهحقاشتراکسالیانهخودراپرداختمیکنندتخفیفمیدهد
youth club
باشگاهجوانان
club steak
قسمتی از گوشت ران گاو گوشت گاو بریان شده
glee club
کلوب یا باشگاه اواز و سرود
He is an old – timer at this club .
از قدیم عضو این با شگاه بو ده است
Join the club!
من هم درشرایطی مشابه هستم !
play club
نوک چوبی
service club
باشگاه افراد
fan club
باشگاههواداران
jockey club
باشگاه سوار کاران
indian club
میل ورزشی
club soda
رجوع شود به water soda
play club
دربازی گلف چوگان
club sodas
رجوع شود به water soda
yaght club
باشگاه تفریحی قایق داران برای انجام مسابقه بین اعضا
indian club
میل زورخانه
service club
باشگاه سربازان
jockey club
باشگاه سوارکاران انگلستان
club sport
باشگاه ورزشی
club rush
بته لویی
club moss
رضن
club moss
گیاه کبریت
golf club
چوگان گلف بازی
club house
رختکن تیم
golf club
باشگاه گلف بازان
club player
بازیگر باشگاهی
club foot
کجی یاپیچیدگی پا
golf club
هر نوع چوب بازی گلف
club fighter
بوکسور باشگاهی
club chair
صندلی دسته دار بزرگ
club footed
پاچنبری
club propeller
ملخی دارای تیغههای کلفت باگام زیاد برای تست قدرت یاترک موتور
club footed
کج پا
club car
واگن راه اهنی که دارای میزناهارخوری باشد
protection and indemnity club
باشگاه حفظ منافع و جبران خسارت
hell fire club
باشگاه جوانان بی پروا
football club
[British Englisch]
باشگاه فوتبال
in the country
درییلاق
old country
وطن اصلی مهاجرین امریکایی
the country is ours
کشور مال ما است
country
کشور
country
دیار
up country
نواحی داخل کشور
country
بیرون شهر دهات
country
ییلاق
country
مملکت
up country
ییلاقی
in this country
<adv.>
در اینجا
one country or another
این یا یک کشور دیگری
in this country
<adv.>
در این کشور
in the country
در حومه شهر
US (country)
کشورآمریکاStates Unilted
to export something
[from / to a country]
صادر کردن
[به یا از کشوری]
bordering country
ملت همسایه
traitor to one's country
وطن فروش
tropical country
گرمسیر
bordering country
کشور همسایه
traitor to one's country
خائن به کشور
country town
شهرستان
Turkey (country)
ترکیه
To smuggle in to ( out of ) a country .
جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
airspace
[over a country]
فضای هوایی
[در کشوری]
country house
خانهروستایی
country dancing
نوعیرقص
country-and-western
رجوع شود به music country
country seats
خانهی اربابی
country seats
خانهی بزرگ روستایی
country seat
خانهی اربابی
country seat
خانهی بزرگ روستایی
to bleed for one's country
برای میهن خود خون دادن
country clubs
باشگاه ورزشی وتفریحی
country side
بیرون شهر حومه شهر
country teams
تیمهای اعزامی به کشورها
cross country
خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
cross-country
دو صحرانوردی
cross country
درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
cross country
خارج از جاده
cross country
میان بر
donee country
کشور کمک گیرنده
donner country
کشور کمک کننده
donner country
کشوربخشنده
country party
حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
country of origin
کشور مبداء
country man
هم میهن
country clubs
باشگاه خارج از شهر
mother country
کشور اصلی
mother country
میهن
best governed country
کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
broken country
زمین مضرس
broken country
زمین دوعارضه
country court
دادگاه بخش
country file
فایلی در سیستم که پارامترها
country file
را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
country life
زندگی روشنایی
forwarding country
کشور فرستنده
self supporting country
کشور متکی به خود
natire country
میهن
p was restored in the country
کشورامن شد
p was restored in the country
ارامش درکشوربرقرارشد
native country
وطن
rough country
سرزمین ناهموار
native country
میهن
rolling country
زمین پوشیده
self supporting country
کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
self supporting country
کشور خود کفا
north country
انگلستان شمالی
home country
کشور اصلی
open country
زمین باز
rough country
تپه ماهور
home country
محل تولید
host country
کشور میزبان
the youth of the country
جوانان کشور
the talnet of the country
مردم با استعداد کشور
cross-country ski
اسکیرویچمن
neighbouring country
[British E]
کشور همسایه
country cover diagram
دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
neighbouring country
[British E]
ملت همسایه
west country whipping
بست غربی
The route runs across this country.
خط مسیر از این کشور می گذرد.
to face a serious problem for the country
مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
small country town
شهرستان کوچک
labor rich country
کشور با نیروی کار فراوان
cross country mill
نورد چلیپایی
cross country mobility
قابلیت حرکت چلیپایی
fenow country men
هم میهن
They have seized ( dominated) the country.
مملکت را قبضه کرده اند
cross-country skier
اسکیبازرویچمن
to mandate a territory to a country
منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
To drag a country into war .
کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
to face a serious problem for the country
روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
this country breeds poets
این کشورشاعر می پرورد
The country has recalled its ambassador from Indonesia.
این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
to raise big problems for the country
مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country
روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
bourse
[in a non-English-speaking country]
بورس اوراق بهادار
bourse
[in a non-English-speaking country]
بورس سهام
He laid down his life in the service of his country .
عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it.
ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند
[مخالفت کردند ]
.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com