Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 121 (6 milliseconds)
English
Persian
country-and-western
رجوع شود به music country
Other Matches
western
غربی وابسته به مغرب یا باختر
western
باختری
south-western
جنوب غربی
western roll
غلطیدن افقی از روی میله
north-western
شمال غربی
western round
مسابقه تیراندازی زنان با 84تیر از مسافت 06 متری و84 تیر از 05 متری با کمان
spaghetti western
فیلم کابویی یا وسترن ایتالیایی
north western
شمال غربی
Western Sahara
صحرای غربی
Western Samoa
کشور ساموآی غربی
Western meridian
نصفالنهارغربی
south western
جنوب باختری
south western
جنوب غربی
western hemisphere
نیمکره غربی
western european union
ایتالیا المان غربی که در سال 5591 به وجود امدو بیشتر جنبه نظامی دارد
western european union
لوگزامبورک هلند
men's western round
مسابقه مردان با 84 تیر از08 متری و 84 تیر از 06متری با تیر و کمان
western european union
اتحادیه اروپای غربی اتحادیه متشکل از انگلستان بلژیک فرانسه
US (country)
کشورآمریکاStates Unilted
old country
وطن اصلی مهاجرین امریکایی
the country is ours
کشور مال ما است
up country
ییلاقی
up country
نواحی داخل کشور
in the country
درییلاق
in the country
در حومه شهر
one country or another
این یا یک کشور دیگری
in this country
<adv.>
در این کشور
country
کشور
country
مملکت
in this country
<adv.>
در اینجا
country
ییلاق
country
بیرون شهر دهات
country
دیار
airspace
[over a country]
فضای هوایی
[در کشوری]
traitor to one's country
وطن فروش
country house
خانهروستایی
country town
شهرستان
traitor to one's country
خائن به کشور
to bleed for one's country
برای میهن خود خون دادن
the youth of the country
جوانان کشور
the talnet of the country
مردم با استعداد کشور
bordering country
ملت همسایه
To smuggle in to ( out of ) a country .
جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
Turkey (country)
ترکیه
country dancing
نوعیرقص
to export something
[from / to a country]
صادر کردن
[به یا از کشوری]
country seats
خانهی اربابی
country seats
خانهی بزرگ روستایی
country seat
خانهی اربابی
country seat
خانهی بزرگ روستایی
tropical country
گرمسیر
bordering country
کشور همسایه
self supporting country
کشور خود کفا
country club
باشگاه ورزشی وتفریحی
country life
زندگی روشنایی
country man
هم میهن
country of origin
کشور مبداء
country party
حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
country side
بیرون شهر حومه شهر
country teams
تیمهای اعزامی به کشورها
cross country
خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
cross country
درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
cross country
خارج از جاده
cross country
میان بر
country file
را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
country file
فایلی در سیستم که پارامترها
country club
باشگاه خارج از شهر
country clubs
باشگاه ورزشی وتفریحی
country clubs
باشگاه خارج از شهر
mother country
کشور اصلی
mother country
میهن
cross-country
دو صحرانوردی
best governed country
کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
broken country
زمین مضرس
broken country
زمین دوعارضه
country court
دادگاه بخش
donee country
کشور کمک گیرنده
donner country
کشور کمک کننده
rolling country
زمین پوشیده
natire country
میهن
p was restored in the country
ارامش درکشوربرقرارشد
p was restored in the country
کشورامن شد
open country
زمین باز
north country
انگلستان شمالی
native country
وطن
native country
میهن
host country
کشور میزبان
rough country
تپه ماهور
donner country
کشوربخشنده
self supporting country
کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
rough country
سرزمین ناهموار
forwarding country
کشور فرستنده
home country
کشور اصلی
home country
محل تولید
self supporting country
کشور متکی به خود
The route runs across this country.
خط مسیر از این کشور می گذرد.
to face a serious problem for the country
روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
this country breeds poets
این کشورشاعر می پرورد
neighbouring country
[British E]
کشور همسایه
neighbouring country
[British E]
ملت همسایه
to mandate a territory to a country
منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
small country town
شهرستان کوچک
labor rich country
کشور با نیروی کار فراوان
They have seized ( dominated) the country.
مملکت را قبضه کرده اند
To drag a country into war .
کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
fenow country men
هم میهن
cross-country skier
اسکیبازرویچمن
cross-country ski
اسکیرویچمن
cross country mill
نورد چلیپایی
cross country mobility
قابلیت حرکت چلیپایی
west country whipping
بست غربی
to face a serious problem for the country
مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
country cover diagram
دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
bourse
[in a non-English-speaking country]
بورس سهام
The country has recalled its ambassador from Indonesia.
این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
to raise big problems for the country
روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country
مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
He laid down his life in the service of his country .
عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
bourse
[in a non-English-speaking country]
بورس اوراق بهادار
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it.
ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند
[مخالفت کردند ]
.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com