Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 124 (7 milliseconds)
English	Persian
damped harmonic motion	حرکت هماهنگ میرا
Other Matches
damped harmonic oscillator	نوسانگر هماهنگ میرا
harmonic motion	حرکت هماهنگ
harmonic motion	اهنگ مرکبی که از ترکیب چند موج صوتی ساده تر ترکیب شده باشد
harmonic motion	الحان مرکب
simple harmonic motion	حرکت نوسانی ساده
simple harmonic motion	حرکت هماهنگ ساده
damped needle	عقربه خفیده
damped oscillation	نوسان میرا
damped wave	موج میرنده
damped vibration	ارتعاش میرا
damped wave	موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
damped osillation	نوسان میرا
damped current	جریان میرا
damped sinusoidal quantity	کمیت سینوسی میرنده
harmonic mean	اعداد متقابل
harmonic	هماهنگ
harmonic	متوازن
harmonic	سازگار
harmonic mean	میانگین همساز
harmonic	همساز
harmonic	هارمونیک
harmonic	هم اهنگ موزون
harmonic	هماهنگ همساز
harmonic division	طبقه بندی متناسب
harmonic proportion	طبقه بندی متناسب
harmonic wave	موج هماهنگ
harmonic analysis	تحلیل توافقی یاتصاعدتوافقی
harmonic content	مانده هارمونیک
harmonic distortion	اغتشاش هارمونیک
harmonic oscillator	نوسانگر هماهنگ
harmonic wave	موج هارمونیک
harmonic vibration	ارتعاش هماهنگ
harmonic selective ringing	تلفن اختصاصی همساز
relative harmonic content	مانده نسبی
free harmonic vibration	ارتعاش هارمونیک ازاد
motion	پیشنهادکردن
motion	اشاره کردن
motion	طرح دادن
motion	پیشنهاد
motion	جنب وجوش
motion	حرکت
motion	تکان
motion	جنبش
to put in motion	راه انداختن
to set in motion	راه انداختن
to set in motion	بجریان انداختن به جنبش اوردن
transitional motion	حرکت انتقالی
translational motion	حرکت انتقالی
to put in motion	بکار انداختن
rotary motion	حرکت دایرهای
rotational motion	حرکت چرخشی
sampling in motion	نمونه برداری در حال انتقال
set in motion	راه انداختن
equation of motion	معادله حرکت [فیزیک]
simple motion	حرکت ساده در خط مستقیم یادایره یا مارپیچ
to make a motion	اشاره کردن
to make a motion	پیشنهاد کردن بر ان شدن
to put in motion	در جنبش دراوردن
to put in motion	بحرکت در اوردن
uniform motion	حرکت متشابه
upward motion	حرکت رو به بالا
vibrational motion	حرکت راتعاشی
to carry a motion	پیشنهادی را اجرا کردن
motion [politic]	پیشنهاد
slow-motion	برپیچسرخورنده
slow motion	کند نمایی
slow motion	حرکت کند
slow motion	کند جنبی
To set in motion.	بحرکت ؟ رآوردن
to decide on a motion	در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
slow motion	کند
wave motion	انتشار موج
wave motion	حرکت موج
wave motion	حرکت موجی
vortex motion	حرکت گردابی
motion pictures	سینما
equations of motion	معادلات حرکت
forward motion	جنبش پیشرو
helicoidal motion	حرکت پیچی یا مارپیچی
circular motion	حرکت مستدیر
motion analysis	تحلیل حرکات
motion analysis	تجزیه حرکت
motion picture	سینما
motion study	مطالعه ی حرکت
drift motion	حرکت سوقی
disrotatory motion	چرخش ناهمسو
apparent motion	حرکت فاهری
ballistic motion	حرکت پرتابی
circular motion	حرکت دایرهای
circular motion	حرکت گردشی
compound motion	حرکت مرکب
compound motion	حرکت صلیبی حرکت عرضی و طولی
conrotatory motion	چرخش همسو
constant of motion	ثابت حرکت
motion study	تحرک سنجی
relative motion	حرکت نسبی
proper motion	حرکت خاص
perpetual motion	حرکت دائم
polar motion	وسیله نشان دادن حرکات قطعات یا مایعات سیال بااستفاده از انرژی مغناطیسی حرکت قطبی
oscillatory motion	نوسان
oscillatory motion	جنبش تاب وار
oscillating motion	حرکت نوسانی
nonliner motion	حرکت غیرخطی
retrograde motion	حرکت رجعی
motion study	حرکت پژوهی
range of motion	دامنه حرکت
to carry a motion by acclamation	درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
laws of motion of capitalism	قوانین حرکت سرمایه داری
slow motion picture	تصویر با حرکت اهسته
newton's laws of motion	قوانین حرکت نیوتن
newton's laws of motion	قوانین حرکت نیوتون
newton's laws of motion	قوانین نیوتون
lagrange's equations of motion	معادلات حرکت لاگرانژ
hamilton's equations of motion	معادلات هامیلتونی حرکت معادلات حرکت هامیلتونی معادلات بندادی حرکت
perpetual motion machine	ماشین خودکار دائمی
horizontal motion lock	دستهتنظیمافقی
perpetual motion machine	ماشین با حرکت دائم
time and motion study	بررسی زمان و حرکت
main motion [at a party conference etc.]	دادخواست اصلی [در همایش حزبی و غیره]
steady state wave motion	حرکت موجی پایا
transmission of the rotary motion to the rotor	ناقلحرکتدواریبهقسمتگردندهماشین
To get things moving. To set the wheels in motion.	کارها راراه انداختن
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion.	کارها را بجریان انداختن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com