Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
deep charge
خرج گود
deep charge
خرج عمیق دریایی
Other Matches
in deep
<idiom>
فرو رفتن ،غرق شدن
deep
ژرفنا
deep
ژرف
deep
گود
deep well
چاه عمیق
how deep is that well?
گودی ان چقدر است
It is not deep enough.
باندازه کافی گود نیست
deep-six
<idiom>
دورانداختن
deep
نقطه میانی سر پیچ
deep
نزدیک به هدف
to go deep in to
تعمق کردن در
to d.deep in to
فر رفتن در
the deep
عمق
the deep
لجه
deep
<adj.>
دشوار
the deep
دریا
deep
عمیق
deep
<adj.>
پیچیده
to go deep in to
فرورفتن در
deep
<adj.>
بغرنج
deep minefield
میدان مین عمیق زیرابی
deep mourning
عزاداری سنگین
deep laid
موذیانه
deep seated
مستقر
deep mouthed
گنده اواز
deep seated
عمقی
deep rooted
عمیق
deep mouthed
گنده صدا
deep rooted
دیرینه
deep rooted
ریشه کرده
deep read
با اطلاع
deep read
بسیار خوانده
deep percolation
نفوذ عمیق
deep mouthed
دارای صدای درشت و کلفت
deep laid
امیخته به زیرکی یا حیله نهانی
deep jeep
جیپ زیرابی
deep drawn
از ته دل کشیده
deep drawing
کشش عمیق
deep draw
ساختن اجسام مقعر از ورقه فلزی
deep cycling
روشی برای نگهداری باطریهای نیکل- کادمیم
deep cold
سرمای ژرف
deep beam
تیر تیغه
deep sleep
مراحل سوم و چهارم خواب
[روانشناسی]
deep green
رنگ سبز تند و تیره
deep motif
نگاره گوزن و غزال
[که در فرش های حیوان دار و باغی ایران، هند و چین بکار می روند.]
deep dyed
زیاد رنگ خورده
deep dyed
غرق
deep jeep
خودرو زیرابی
deep investigation
استقصاء
deep in debt
تا گردن زیر بدهی
deep freezes
انبار کردن
deep fording
عبور از اب عمیق
deep fording
عبوراز پایاب عمیق
deep fording
عبور از عمق زیاد اب
deep fetched
از ته دل کشیده شده
deep fetched
از ته سینه کشیده شده
deep dyed
گناه
deep foundation
پی سازی در عمق
the deep of night
دل شب
deep freezes
تعلیق
deep-sea
ژرف دریا
deep-set
گود
deep-set
فرو رفته
deep-set
محکم
deep-set
برجا
deep-set
استوار
lip deep
غیر صمیمانه
lip deep
زبانی
deep freezes
به بعد موکول کردن
deep freezes
به سرعت منجمدکردن
deep freezes
بستناک کردن
deep freeze
فریزر
deep freeze
بستناکگر
deep freeze
انبار کردن
deep freeze
بستناک کردن
deep freeze
به سرعت منجمدکردن
deep freeze
به بعد موکول کردن
deep freeze
تعلیق
deep freezes
فریزر
deep freezes
بستناکگر
deep-set
ژرف بنیاد
keep deep in mud
تازانو توی گل
deep targets
هدفهای عمیق
deep tank
مخازن اب و سوخت زیر ناو مخازن پایین ناو
deep submergence
زیردریایی نجات کشتیهای غرق شده
deep submergence
زیردریایی نجات
deep structure
ژرف ساخت
deep stall
وضعیتی در هواپیماهای دارای دم تی شکل که افزایش ناگهانی زاویه حمله سبب عدم توانایی سطوح افقی برای کنترل وضعیت طولی هواپیمامیگردد
deep space
فضای سه بعدی
deep space
فضای خارج از منضومه شمسی
deep sensibility
احساسهای عمقی
deep targets
هدفهای باعمق زیاد هدفهای دوردست
deep sleep
خواب عمیق
[روانشناسی]
deep fryer
سوراخکنپرعمیق
in deep water(s
در تقلا
in deep water(s
درسختی
deep-fried
با روغنزیادسرخشده
To take a deep breath .
نفس عمیق کشیدن
deep water
<idiom>
مشکل سخت
go off the deep end
<idiom>
احساساتی شدن
skin-deep
<idiom>
سطحی
deep discharge
تخلیه الکتریکی عمیق
[مهندسی برق یا الکترونیک]
deep seated
دیرینه
deep foundation
پی گود
deep-freezer
فریزر صندوقی
[غذا و آشپزخانه]
deep-freezer
فریزر
[غذا و آشپزخانه]
deep freeze
فریزر صندوقی
[غذا و آشپزخانه]
deep-seated
گود
knee deep
تازانو
knee deep
زانو رس
knee-deep
زانو رس
skin deep
سطحی
skin deep
فقط تا روی پوست رویی
skin deep
فاهری
deep-rooted
ریشه کرده
deep-rooted
دیرینه
deep freezer
فریزر
[غذا و آشپزخانه]
deep freezer
فریزر صندوقی
[غذا و آشپزخانه]
knee-deep
تازانو
deep-freeze
فریزر
[غذا و آشپزخانه]
deep supporting fire
اتش پشتیبانی عمیق
deep air support
پشتیبانی هوایی دور
The well is twenty meters deep.
این چاه بیست متر گود است
How deep is the swimming pool ?
گودی این استخر چقدر است ؟
deep-sea floor
سطحعمیقدریا
deep scattering layer
لایههای منعکس کننده عمق دریا
I was waist deep in water .
با کمر درآب فرورفته بودم
deep sea lead
اندازه گیر عمق اب
continuous deep beam
تیر تیغه یکسره
He was waist deep in water.
تا کمر درآب بود
deep water waves
موجهای زیرابی
deep peroneal nerve
عصبمیانیپرونال
The snow is more than a meter deep.
برف یک متر بلندیش است.
deep air support
قرق هوایی دور
deep sea lead
عمق سنج بلند
deep creep attack
تک ناگهانی با بمب زیرابی
deep hole boring
سوراخ عمیق
deep hole drilling
سوراخ عمیق
deep drawing test
ازمایش کاسگری
cantilevered deep beam
تیر تیغه کنسولی
deep supporting fire
اتش پشتیبانی در عمق
To be between the devil and the deep blue sea.
راه پس وپیش نداشتن
simply supported deep beam
تیره تیغه روی دو تکیه گاه ساده
half a metre deep in snow
نیم متر زیر برف
arch shape deep beam
تیر تیغه قوسی شکل
deep groove ball bearing
یاطاقان بلبرینگی شیاردار
deep hole boring machine
دستگاه مته سوراخ عمیق
deep hole drilling machine
دستگاه مته سوراخ عمیق
single span deep beam
تیر تیغه یک دهانه
He fell into deep thought. He began to ponder .
بفکر فرو رفت
in charge
متصدی
charge
بار کردن
charge
عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charge
وسیله الکترونیکی که با بار الکتریکی کار میکند
(in) charge of something
<idiom>
مسئولیت کار یاکسانی را به عهده داشتن
charge
اتهام
charge some one with
به عهده کسی گذاشتن
charge
حمله به حریف
in charge
<idiom>
مسئول بودن
in the charge of
<idiom>
تحت مراقب یا نظارت
charge
خرج منفجره
charge
خرج
charge
متهم کردن
charge
شارژ کردن شارژ
charge
مین وسایل با بار الکتریکی شارژ می شوند
charge
جرم کل سوخت در راکتهای سوخت جامد
charge
بار
charge
که برای ذخیره سازی داده و امکان دستیابی ترتیبی وتصادفی به کار می رود
charge
خرج گذاری کردن شارژ کردن
charge
پر کردن
charge
ایجاد مجدد بار در یک باتری که امکان شارژ مجدد دارد
charge
بدهکار کردن
like charge
قطبهای همنام
like charge
شارژ همنام
charge
خطای حمله
charge
بار الکتریکی
on charge of
به اتهام
take over in charge
تحت اختیار دراوردن
take over in charge
تصدی
charge
تصدی
charge
دستگاه با ماده منفجره
charge
بار مسئولیت
charge
وزن
charge
هزینه
be charge with
متهم شدن به
charge
1-کمیت الکتریسیته 2-مقدار کمبود الکترون در یک وسیله یا عنصر
charge
عهده داری
charge
حمله اتهام
charge
گماشتن
charge
عهده دارکردن
in charge
<adj.>
پاسخگو
in charge
<adj.>
مسئول
charge
متهم ساختن
charge
زیربار کشیدن
charge
مطالبه بها
charge
پرکردن
charge
موردحمایت
charge
محفظهای
sticky charge
خرج چسبنده
sticky charge
خرج انفجاری قابل چسباندن در محل انفجار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com