Dictiornary-Farsi | depth charge armor | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (9 milliseconds)

English	Persian
depth charge armor	روکش بمب زیرابی
depth charge armor	حفاظ بمب زیرابی


Other Matches

depth charge	بمب ضد زیر دریایی machine sounding echo
depth charge	خرج زیرابی بمب زیرابی
depth charge	خرج عمیق
armor	رسته زرهی
armor	تقویت کردن
armor	مسلح کردن زره پوش کردن
armor	جوشن
armor	زره
armor	سلاح
armor	زره پوش کردن
armor	زرهی کردن
armor	زرهی
armor piercing	ضد زره
armor piercing	ثاقب
armor group	گروه زره تانک
armor group	گروه زرهی
armor bearer	حامل اسلحه زرهدار
armor bearer	مسلح
armor basis	پوشیده با زره
side armor	سلاح کمری
armor plate	زره
armor plate	حفاظ یا پوشش زرهی
armor protection	حفافت درمقابل ادوات زرهی پوشش زرهی
armor sweep	عملیات پاکسازی زرهی
light armor	زره سبک
light armor	وسایل زرهی سبک
skirting armor	زره دامنه تانک
scale armor	زره پولک دار
composite armor	نیروی زرهی مرکب
composite armor	زره مرکب
spaced armor	تهیه زره دو پوشه یا دوپوسته
skirting armor	ضخیم ترین قسمت زره تانک
armor plate	ورق زرهی
armor protection	حفافت زرهی
armor plate	زره دار کردن پوشاندن بازره
armor basis	قطر زره
spaced armor	دو پوسته کردن زره برای تقویت ان
armor plate planer	ماشین رنده ورق زرهی
armor piercing capped	گلوله باکلاهک ثاقب
armor piercing capped	دارای کلاهک ثاقب
armor plate rolling mill	دستگاه نورد ورق زرهی
depth	ارتفاع
depth	بازیگر سرنوشت ساز
depth	قعر گودی
to be out of one's depth	از توانایی و یا مهارت [کسی] خارج بودن
depth	عمق فرش
depth	انتهای پرز
mean depth	عمق متوسط
mean depth	ژرفای میانگین
in-depth	دقیق و عمیق
in-depth	ژرفکاو
in-depth	ژرف پژوه
in-depth	ژرف پژوهانه
depth	عمق
depth	قعر
depth	گودی
in-depth	ژرفکاوانه
depth	ژرفا
depth harden	سخت کردن
case depth	عمق مین
depth interview	مصاحبه عمقی
average depth	عمق متوسط
depth of draw	عمق کشش
depth of cut	عمق برش
depth of case	عمق سختی
depth finder	ژرفایاب
depth of hole	عمق سوراخ
layer depth	که در ان سرعت صوت به حداکثر می رسد
depth measurement	سنجش گودی
depth gage	عمق سنج
depth curve	منحنیهای نمایش عمق اب
depth contour	پربند عمق
periscope depth	ژرفای پیرابینی
It is over my head . It is out of my depth .	از فهم ودرک من خارج است
critical depth	عمق بحرانی
depth stop	توقفعمیق
defense in depth	پدافند در عمق
defense in depth	دفاع در عمق
depth scale	مقیاسعمیق
depth of focus	نقطهعمیقکانون
depth of borehole	عمق سوراخ
depth adjustment	تنظیم عمیق
depth analysis	تحلیل عمقی
depth bomb	بمب زیرابی
depth bomb	بمب عمل کننده در زیر اب
depth contour	خطوط میزان منحنی عمق میزان منحنی عمق اب
depth contour	تک ژرفا
periscope depth	پیرابین ژرفا
layer depth	عمق لایه اول اب دریا
depth of tooth	ارتفاع دندانه
depth quening	سه بعدی کردن یک شی دوبعدی
depth psychology	روانشناسی عمقی
depth psychology	روانکاوی
depth charges	خرج عمیق
depth charges	خرج زیرابی بمب زیرابی
depth charges	بمب ضد زیر دریایی machine sounding echo
depth psychology	تجزیه و تحلیل روانی
depth perception	ادراک عمق
depth of winter	چله زمستان
depth of excavation	ژرفای گود
depth of face	ریشه
depth of foundation	عمق پی
depth of foundation	گودی پی
depth of indentation	عمق فشردگی در جاده سازی اسفالت
depth of penetration	عمق نفوذ
depth therapy	درمان عمقی
flange depth	عمق بال
depth varies	عمق تغییرات
keel depth	عمق ابخور ناو
sphere depth	عمق کره ابی
flange depth	عمق لبه
depth measurement	اندازه گیری عمق
effective depth	ارتفاع مفید
flange depth	ارتفاع لبه
depth-adjustment mechanism	طرز کار تنظیم عمیق
depth of hardening zone	عمق ناحیه سخت گردانی
depth-of-field scale	مقیاسنمایشگرعمیق
depth of hardening zone	عمق سختی
depth of drill hole	عمق سوراخ مته شده
sonic depth finder	ژرفایاب صوتی
Defined depth finder	تعریف عمق یاب
dial depth gage	عمق سنج مدرج
echo depth sounder	دستگاهی که عمق طنین را می سنجد
depth of abutting gap faces	ارتفاع شکاف
depth-of-field preview button	زمینهدکمهعقببر
in charge	متصدی
in charge <idiom>	مسئول بودن
take over in charge	تحت اختیار دراوردن
like charge	قطبهای همنام
(in) charge of something <idiom>	مسئولیت کار یاکسانی را به عهده داشتن
like charge	شارژ همنام
on charge of	به اتهام
take over in charge	تصدی
in the charge of <idiom>	تحت مراقب یا نظارت
charge	اتهام
charge	بار
charge	خرج گذاری کردن شارژ کردن
charge	تصدی
charge	دستگاه با ماده منفجره
charge	پر کردن
charge	خرج منفجره
be charge with	متهم شدن به
charge	خرج
charge	متهم کردن
charge	جرم کل سوخت در راکتهای سوخت جامد
charge	عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charge	خطای حمله
charge	حمله به حریف
charge	بار کردن
charge	شارژ کردن شارژ
charge	بدهکار کردن
charge	مین وسایل با بار الکتریکی شارژ می شوند
charge	محفظهای
charge	که برای ذخیره سازی داده و امکان دستیابی ترتیبی وتصادفی به کار می رود
charge	وسیله الکترونیکی که با بار الکتریکی کار میکند
charge	1-کمیت الکتریسیته 2-مقدار کمبود الکترون در یک وسیله یا عنصر
charge	بار الکتریکی
charge	موردحمایت
charge some one with	به عهده کسی گذاشتن
charge	وزن
charge	عهده داری
charge	حمله اتهام
in charge <adj.>	مسئول
charge	ایجاد مجدد بار در یک باتری که امکان شارژ مجدد دارد
charge	هزینه
charge	بار مسئولیت
charge	متهم ساختن
charge	عهده دارکردن
in charge <adj.>	پاسخگو
charge	مطالبه بها
charge	گماشتن
charge	پرکردن
charge	زیربار کشیدن
spotting charge	خرج مشقی برای تصحیحات دیدبانی خرج مخصوص تنظیم تیر
sprining charge	خرج چال کننده یا گود کننده
statement of charge	اعلام اتهامات
powder charge	خرج باروت
statement of charge	مشخص کردن جرایم فرم تقاضای خسارت
positive charge	بار مثبت
sticky charge	خرج چسبنده
sticky charge	خرج انفجاری قابل چسباندن در محل انفجار
supplementary charge	خرج تکمیلی
static charge	برق ساکن
surface charge	بار سطحی
pole charge	خرج میلهای
pole charge	خرج دستکی
supplementary charge	خرج یدکی خرج اضافی
satchel charge	خرج خورجینی
snow charge	بار برف
section charge	خرج جزء جزء
section charge	خرج چند قسمتی
soaking charge	بار سولفات زدای
What's the charge per day?	اجاره آن برای یک روز چقدر است؟
space charge	بار پیرامونی
satchel charge	خرج کیسهای
space charge	ناحیه بار فضا
residual charge	بار الکتریکی مانده
reduced charge	خرج کمتر یا پایین تر توپ
propelling charge	خرج
shaped charge	خرج مقعر