Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
direct exchange items
اقلام قابل تعویض مستقیم
Other Matches
direct exchange
تعویض باداغی
direct exchange
تعویض مستقیم مبادله مستقیم قطعات
items
جنس وسیله
items
اقلام امادی
items
یک فقره جزء
items
قلم
items
بابت
items
تعداد حروف و ارقام در داده
items
یک چیز مجزا در بین چندین چیز
items
رقم جنس
items
قلم جنس
items
اقلام
items
رقم تکه
items
قطعه خبری
items
بخش
items
پرسش
items
ماده
A few items .
چند قلم ( جنس )
items
یک قلم
items
قطعه
items
فقره
commercial items
اقلام تجارتی
nonperishable items
اقلام فاسد نشدنی
slated items
مواد سوختی قوال و بسته بندی شده مواد سوختی یک جاو در بسته
sundry items
اقلام متفرقه
sundry items
وسایل متفرقه
sundry items
موضوعات متفرقه
sundry items
خرت وپرتها
classified items
اقلام طبقه بندی شده
classified items
اماد طبقه بندی شده
centralized items
اقلامی که دستور کنترل توزیع تمرکزی ان رسیده
centralized items
اقلام اماد تمرکزی
cash items
اسناد تنخواه گردان
reportable items
اقلام قابل گزارش
expendable items
اقلام مصرفی
rationed items
اقلام جیره بندی شده
parallel items
سوالهای همتا
common items
قطعات عمومی
rationed items
امادجیره بندی شده
expendable items
اقلام مصرفی شدنی
common items
اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
commercial items
کالاهای تجارتی
basic issue items
وسایل همراه اقلام عمده اقلام شارژ انبار وسایل عمده
adopted items of material
اقلام مورد قبول از نظرعملیاتی
common user items
امادمشترک
common user items
اقلام عمومی
common user items
اقلام مشترک المصرف بین یکانها
common user items
کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
invisible items of trade
اقلام نامرئی تجارت
direct
هدایت کردن
direct
رهبری کردن
direct
<adj.>
مستقیم
direct
قراول رفتن
direct
متوجه ساختن
direct
: مستقیم معطوف داشتن
direct
نظارت کردن
direct
اداره کردن هدایت کردن
direct
امرکردن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
direct
مستقیم راست راهنمایی کردن
direct
<adj.>
بلافاصله
direct
مستقیم یابدون شریک سوم
direct
مدیریت یا سازمان دهی
direct
دستورات برنامه که به صورت کد مطلق نوشته شده اند
direct
راسته
direct
اداره کردن
direct
: دستور دادن
direct
<adj.>
بدون واسطه
direct
<adj.>
دست اول
direct
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct observation
مستقیمامشاهده کردن
direct observation
دیدبانی مستقیم
direct measurement
اندازه گیری مستقیم
direct selection
انتخاب مستقیم
direct selling
فروش مستقیم
direct support
تکیه گاه بی واسطه
direct oration
گفته یا قول مستقیم
direct load
بارگذاری مستقیم
direct outlet
ابگیر مستقیم
direct loading
مجموعه نیروهائیکه مستقیمابه ساختمان اثر میکند وشامل بارهای زنده و مرده میباشد
direct material
مواد مستقیم
direct processing
پردازش مستقیم
direct process
فرایند مستقیم
direct pressure
تعاقب کردن مستقیم دشمن
direct pressure
فشار مستقیم
direct plotting
تعیین عناصر تیربدون استفاده از طرح تیر یاوسایل هدایت اتش
direct plotting
تعیین عناصر تیر به طورمستقیم
direct support
پشتیبانی مستقیم
direct support
کمک مستقیم
direct support
پشتیبانی مستقیم کردن
direct current
جریان دائم
direct taxes
مالیاتهای مستقیم
direct therapy
درمان رهنمودی
to direct traffic through
ترافیک را از طریق...هدایت کردن
direct dyes
رنگینه های مستقیم
[که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
Is it a direct flight?
آیا پرواز مستقیم است؟
direct rule
حکومتایالتیومحلی
direct debit
سفته-وجهالزمان
draw direct
مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
direct current
جریان یکسو
direct lighting
روشنایی مستقیم
direct lighting
روشن سازی غیرمستقیم
direct command
فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم
direct casting
ریخته گری مستقیم
direct aggression
پرخاشگری مستقیم
direct admission
مراجعه مستقیم به بهداری پذیرش یامراجعه مستقیم بیماران
direct addressing
ادرس دهی مستقیم
direct addressing
نشان دهی مستقیم
direct address
آدرس مستقیم
direct address
نشانی مستقیم
direct access
دستیابی مستقیم
direct access
دسترسی مستقیم به اطلاعات
direct access
دسترسی مستقیم
direct access
دستیابی مسقیم
direct relationship
وابستگی مستقیم
direct relationship
ارتباط مستقیم
direct reading
قرائت مستقیم
direct quenching
سخت گردانی مستقیم
direct connected
ماشینهای بهم پیوسته
direct analysis
تحلیل رهنمودی
direct control
کنترل مستقیم
direct laying
روانه کردن مستقیم
direct labour
دستمزد مستقیم
direct killing
قتل به مباشرت
direct involvement
مباشرت در جرم
direct involvement
offence an committing in مباشرت
direct fire
هدایت کردن اتش روانه کردن اتش
direct fire
تیر مستقیم
direct fire
اتش مستقیم
direct file
پرونده مستقیم
direct file
فایل مستقیم
direct dye
رنگینه مستقیم
direct damage
ضرر مستقیم
direct coupling
کوپلینگ مستقیم
direct coupling
جفتگری مستقیم
direct coupled
مستقیما جفت شده
direct cost
هزینه مستقیم
direct conversion
تبدیل مستقیم
direct psychotherapy
روان درمانی رهنمودی
direct current
جریان برق مستقیم
direct objects
موضوع
direct hits
گلولهای که مستقیم به هدف اصابت کند
direct hits
اصابت مستقیم
direct hit
گلولهای که مستقیم به هدف اصابت کند
direct objects
پانج کارت که حاوی برنامه است
direct hit
اصابت مستقیم
direct object
مفعول صریح
direct object
مفعول بیواسطه
direct objects
چیز
direct objects
مقصود
direct objects
شی ء
direct objects
مورد
direct objects
شیئی
direct objects
اعتراض داشتن
direct objects
اعتراض کردن
direct objects
مخالفت کردن
direct objects
دلیل اوردن
direct objects
کالا اعتراض کردن
direct objects
مفعول
direct objects
هدف
direct objects
موضوع منظره
direct object
مفعول مستقیم
direct action
مکانیسم عمل مستقیم درماسوره ها
direct objects
OPERAND
direct objects
نماش داده می شوند
direct objects
که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
direct objects
چیز ماده خارجی
direct objects
فایلی که حاوی کد اصلی برای تابع یا برنامهای است
direct objects
نرم افزاری که با استاندارد COBRA اشیا را بهم متصل میکند
direct objects
برنامه کامپیوتری به صورت کد اصلی که توسط کامپایلر یا اسمبلر تولید شده است
direct objects
امکانی در windows.x که امکان تبدیل داده از برنامهای که OLE را پشتیبانی نمیکند دارد به طوری که به صورت شی OLE در برنامه دیگری به کار می رود
direct objects
زبان برنامه پس از ترجمه
direct tax
مالیات مستقیم
direct taxation
مالیات مستقیم
direct taxation
اخذ مالیات بصورت مستقیم
direct objects
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
direct current
جریان مستقیم
direct objects
سیستم کامپیوتری که برنامهای برای آن نوشته و کامپایل شده است
direct objects
داده در یک عبارت که توسط اپراتور اجرا میشود. مراجعه شود به ARGUMENT
direct objects
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
direct objects
دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
direct reading galvanometer
گالوانومتر بی تبدیل
direct potentiometric measurement
اندازه گیری پتانسیل سنجی مستقیم
direct potentiometric method
روش پتانسیل سنجی مستقیم
direct reading dial
درجه بندی برای قرائت مستقیم
direct reading instrument
دستگاه مستقیم خوانی
direct connect modem
مدم اتصال مستقیم
direct access processing
پردازش به روش دستیابی مستقیم
direct access method
روش دستیابی مستقیم
direct quota tion
نقل عین گقته
direct fire sights
زاویه یا بهای تیر مستقیم دوربینهای تیر مستقیم
direct memory access
دستیابی مستقیم به حافظه
direct chill casting
ریخته گری مستقیم تبریدی
direct arc furnace
کوره قوس الکتریکی مستقیم
direct absorption process
فرایند جذب مستقیم
direct current converter
تبدیل گر جریان مستقیم
direct current generator
مولد جریان مستقیم
direct home reception
پذیرشگرمستقیم
direct materials costs
هزینههای مواد اولیهای که مستقیما در کالا بکار برده میشود
direct support unit
یکان پشتیبانی مستقیم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com