English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
district call box جعبه خبر محلی
Other Matches
district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
district ناحیه نظامی
district حوزه
district بلوک
district منطقه
district بخش
district ناحیه
district court صلحیه
hunting district صیدگاه
naval district ناحیه عملیات دریایی
hunting district شکار گاه
police district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
policing district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
district nurse پرستار سرخانه
naval district ناحیه دریایی
district superintendent رئیس یاسرپرست بخش
district overseer مباشر
district boundary بخشمرزی
district attorney بازپرس بخش قضایی
district attorneys بازپرس بخش قضایی
district court دادگاه بخش
consular district منطقه عمل کنسول
what [some] people would call [may call] <adj.> کذایی
what [some] people would call [may call] <adj.> که چنین نامیده شده
what [some] people would call [may call] <adj.> باصطلاح
rural district council انجمن محلی زراعی
governor of a rural district دهدار
red light district محله فواحش
to call in دعوت کردن
to call together فراهم اوردن
to call نامیدن
to call together جمع کردن
to call up بخاطراوردن یاداوردن
to call up احضارکردن
to call for anyone پی کسی فرستادن
call of more حق تقاضای زیاد کردن مبیع
call in تو خوانی
call forth بکار انداختن
to call something your own چیزی را از خود دانستن [شاعرانه]
call in تو خواندنی
to call in خواستن
to call in مطالبه کردن
call out اعلام خطر کردن
to call توجه کسیراجلب کردن
first call شیپور جمع
call on <idiom> سرزدن به کسی
call off <idiom> کنسل کردن
on call اتشهای طبق درخواست
on call بنا به درخواست
call for someone <idiom> آمدن وبردن کسی
to call out دادزدن
to call out بلندصداکردن
To call someone. کسی را صدا زدن ؟( صداکردن )
If anyone should call , let me know. اگر کسی تلفن زد مرا خبر کن
call on <idiom> صدا زدن کسی
to call off منحرف یامنصرف کردن
to call up خواستن
call off منحرف کردن
call off صرفنظر کردن
call off فرمان نظامی برای شمارش قدم یا شمارش شمارش بشمار
to call into being هستی دادن
call out اعلام خطر
to call into being بوجوداوردن
on call <idiom> آماده برای ترک خدمت
call up <idiom> تلفن کردن
next call تماسخواب
through call مکالمه مستقیم
call up تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call-up احضار برای فعالیتهای نظامی
call-up دستور ارسال گزارش
call-up شیپور احضار بخاطر اوردن
call-up درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call-up تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
to be on-call در آماده باش برای ترک درخدمت بودن
to call from within ازتویا اندرون صدا کردن
call up درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call up تذکر دادن جمع کردن
call-up تذکر دادن جمع کردن
call for some one پی کسی فرستادن
to call for خواستن
to call for a احتیاج بدقت داشتن
call up صدا زدن
call صدا زدن
call up احضار برای فعالیتهای نظامی
call up دستور ارسال گزارش
call up شیپور احضار بخاطر اوردن
at or within call اماده فرمان
to call somebody to [for] something پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
to call in صداکردن
call by name فراخوانی با نام
call by value فراخوانی با ارزش
call down سرزنش کردن
call down ملامت کردن تحقیر کردن
call off خاتمه دادن
call for ایجاب کردن
call for مستلزم بودن
call off بر هم زدن
to call نام دادن
at his call بر حسب اخطار یا احضار او
at call به محض درخواست عندالمطالبه
to call somebody to [for] something از کسی برای چیزی درخواست کردن
at call اماده فرمان
at call فورا
at call عندالمطالبه
to call to witness بگواهی خواندن
to call on god بخدادعاکردن
to call cousins قوم و خویش داشتن
to call to account بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
to call into requisition بمصادره یاسخره گرفتن
to call to witness استشهادکردن از
to call back پس گرفتن
to call any one in testimony از کسی گواهی خواستن
call box تلفن صحرایی
to call into requisition باز گرفتن
to call to remembrance بخاطر اوردن
to call to remembrance بیاداوردن
to call the rolls حاضروغایب کردن
to call in question تردیدکردن در
to call back بازخواندن
to call in evidence استشهادکردن از
to call in evidence بشهادت طلبیدن
to call in evidence گواهی خواستن از
to call for tenders بمناقصه گذاشتن
to call to mind بیاداوردن
to call to mind بخاطراوردن
to call to witness بشهادت طلبیدن
call someone names دشنام دادن
I'd like to have a place of my own [to call my own] . من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
You can call me at ... [phone no.] <idiom> شما می توانید با من با شماره ... تماس بگیرید.
call-up order دستور به خدمت [سربازی]
call someone names بد دهنی کردن
call someone's bluff <idiom> ثابت کردن ادعا
on-call service آماده برای ترک در خدمت [اصطلاح رسمی]
to call to arms اعلام دست به اسلحه کردن
to call somebody back کسی را احضار کردن
to call somebody back کسی را معزول کردن
to call somebody back کسی را فراخواندن
to call the roll حاضر غایب کردن [نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
to call somebody through [via] [over] Skype به کسی با [بوسیله] سکایپ زنگ زدن
curtain call بازگشت هنرپیشگان به صحنه
curtain call کف زدن حضار
call boxes تلفن صحرایی
call boxes کیوسک تلفن
call boxes کابین تلفن
call boxes اتاقک تلفن
call box کیوسک تلفن
call box کابین تلفن
clarion call احساساتعمومیدربارهچیزی
phone call تماستلفنی
To call the roll. Roll-call. حاضر غایب کردن
Please call the police. لطفا پلیس را خبر کنید.
call the shots <idiom> سفارش دادن
call on to the carpet <idiom> مورد مواخذه قرارگرفتن
call of nature <idiom> احتیاج به دستشویی داشتند
call it quits <idiom> متوقف کردن تمام کار
at someone's beck and call <idiom> همیشه آماده پذیرایی
To call on ( visit ) someone . سر وقت کسی رفتن
To visit someone . To call on someone. بدیدن کسی رفتن
call box اتاقک تلفن
to call a meeting جلسهای را اعلام کردن
call to prayer اقامه قبل از نماز
call one's shot مشخص کردن هدف
call mission درخواست پشتیبانی فوری هوایی ماموریت هوایی طبق درخواست
call meter کنتور مکالمات تلفنی
call into requisition به مصادره گرفتن
call instruction دستورالعمل فراخوانی
call in evidence گواهی خواستن از
call for tender برای مزایده یا مناقصه فراخواندن
roll-call حاضر و غایب کردن
call for help to god دعا
call for fire درخواست اتش کردن
call for fire درخواست اتش
call for ..... under the credit درخواست کردن ..... تحت اعتبار
call by result فراخوانی با نتیجه
call by reference فراخوانی با ارجاع
call option خرید به شرط خیار
call option خیارمشتری در مورد کم کردن ثمن
call to prayer اذان
call to order به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
call to mind بخاطر اوردن
call to account حساب خواستن از
call to account مواخذه کردن از
call time تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
call time تایم اوت
call the roll حاضر و غایب کردن
call the roll حضور و غیاب کردن
call statement حکم فرا خوانی
call processing فراخوان پردازی
call in question تردید کردن در
call price ارزش اسمی
call over the coals سرزنش کردن
call book دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
call board تخته اعلانات
call-ups تذکر دادن جمع کردن
call-ups شیپور احضار بخاطر اوردن
call-ups دستور ارسال گزارش
call-ups احضار برای فعالیتهای نظامی
call girls فاحشه تلفنی
call girl فاحشه تلفنی
ports of call بندر توقف
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com