English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
double coincidence of wants تطابق دوطرفه
double coincidence of wants نیازها وضعیتی که باید در مبادله پایاپای وجود داشته باشد
double coincidence of wants زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
Other Matches
coincidence تطابق
coincidence تصادف
coincidence تطبیق برخورد
What a coincidence ! چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
coincidence انطباق
coincidence اتفاق
coincidence هم ایندی
coincidence همرویداد
coincidence اقتران انطباق
coincidence توافق
by a coincidence <adv.> تصادفا
by a coincidence <adv.> بطور تصادف
by a coincidence <adv.> اتفاقا
by a coincidence <adv.> تصادفی
by a coincidence <adv.> برحسب اتفاق
by a coincidence <adv.> بطور اتفاقی
coincidence element مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coincidence circuit مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coincidence circuit یک مدارالکترونیکی که تنهادرصورت دریافت سیگنال درهمه ورودیها بصورت همزمان یا بسیار نزدیک بهم دارای سیگنال خروجی خواهدبود
By a happy coincidence. دراثر حسن تصادف
coincidence adjustment تعیین مسافت به وسیله انطباق
coincidence function پردازش دو یا چند سیگلنال ورودی و خروجی آنها تابع AND آنها باشند
coincidence function تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد
coincidence function دروازه منط قی که تابع AND منط قی روی سیگنالهای الکتریکی ایجاد میکند
coincidence range finder مسافت یاب دوشاخهای مسافت یاب انطباقی
double استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
double دو برابرشدن یا کردن
double ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
double سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
double دیسکی که دو بایت داده در واحد مساحت ذخیره میکند در مقایسه با دیسک استاندارد
double درایو دیسک که میتواند به داده روی دیسکهای دولبه دستیابی داشته باشد
double صفی که دادههای جدید می توانند به آنها اضافه شوند حتی به انتها
double مضاعف نمودن
double توپزن 0001امتیازی فصل
double دواسترایک متوالی
double مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
double گرفتن همزمان دو ماهی تفنگ دولول
double تخته مداریکه هر دو سوی آن هادی باشد
double بازی دونفره خطای دبل
double دوبار چرخش کامل ژیمناست
double دیسکی که میتواند اطلاعات را در هر دو سو ذخیره کند
double مربوط به درایو ROM-CD که دیسک را با دو برابر سرعت درایو معمولی می چرخاند
on the double بدو رو
it is useful for a double p برای دوکارسودمنداست
double up مراقبت از مهاجم با دو مدافع
double up دولا شدن
double up در اطاق یاتختخواب یک نفره شریک شدن
double three دوبارحرکت سه چرخشی روی یک دایره
double p پاروی دوسر
double out درو جفتی ازوسط خرک تا انتهای ان
double out 081 خارج
double in درو جفتی از انتهای خرک تا وسط ان
double in 081 تو
on the double فرمان بدو رو
double-take یکه خوردن
double-take واکنش دوگانه
double دو بایت داده به عنوان یک کلمه برای داده آدرس
double استفاده از دو کلمه داده برای ذخیره سازی یک عدد با دقت بیشتر
double دوبار
double دو برابر بزرگتر
double اندازه دو برابر
do a double take <idiom> با تعجب نگاه به کسی یا چیزی
double-six دوطرفشش
double zero صفر2برابر
double up دولاکردن
double a زنای مردزن داربازن شوهردار
double a زنای محصن بامحصنه
double hi ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
double بازی دوبل
double دویدن
double : دو برابر دوتا
double up <idiom> اتاق خود را باکسی شریک بودن
double دو نفره
double جفت
double تاکردن
double تصویر قرینه
double دولا
double دوسر المثنی
double همزاد
double دومین تیر پرتاب شده از یک اسلحه نیم خودکار
double مضاعف
double دو برابر کردن
double دو برابر
double :دوبرابر کردن
double مضاعف کردن دولا کردن
double motor دوموتوره
double or quits بازی ای که درنتیجه ان بردوباخت یادوبرابریاازادمیشود
double precision دقت
double vault [دو طاق با فضای خالی بین آنها]
double ressaunt [ابزار بند با دو فیتیله وارونه]
double lancet [پنجره گوتیکی با دو پنجره سر نیزه ای]
double precision مضاعف
double poppy گل هزاره
double pole دو قطبی
double organs اندامهای جفتی
double pole با دو قطب
double pneumonia اماس هر دو شش
double pica حروف 42 پونط
double window پنجره دو جداره
double oxer مانع بوتهای با دو تیر درجلو و عقب
double precision دقت مضاعف
double punch منگنه مضاعف
double salt ملح مضاعف
double sampling نمونه گیری چندگانه
double seam درز دوبل
double shear تنش برشی دوتایی
double sixes جفت شش
double sixes دو شش
double space یک سطر در میان
double space یک خط درمیان نوشتن
double salt نمک مضاعف
double row دوطرفه
double refraction شکست مضاعف
double refraction شکست دوبل
double refraction انکسار دوبل
double reverse شوت برگردان به دروازه
double rhyme شعر دو قافیهای
double row موتور
double star دوتایی
double minimum جفت کمینه
double minded بی ثبات
double image تصویر مضاعف
double ignorance جهل مرکب
double hyphen این علامت //
double hook قلاب ماهیگیری دو طرفه
double hit دوبله
double hit دو ضربه غیرمجاز پی در پی
double touch ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
double helix مارپیچ دوگانه
double header دو دور مسابقه یک تیم در یک روز
double header دوسر
double hardening سخت گردانی مضاعف
double guard دفاع با دو دست
double frequency فرکانس دوبل
double foult خراب کردن پی در پی دوسرویس
double foul خطای هم زمان دو بازیگر
double footed بازیگر چپ پا- راست پا بازیگر با هردو پا
double floppy دیسک لرزان دو طرفه
double-digit <adj.> دو رقمی
double minded فریبنده
double minded متلون
double minded دودل
double mind فریبنده
double mind منلون
double mind دردل
double lock دوبارکلیدگردانیدن در
double line خط مضاعف
double limiter محدود کننده مضاعف
double length طول مضاعف
double length با طول مضاعف
double leg زیر دو خم با عوض کردن دست با مایه یک پا رو کار زیر دو خم خورجین تکان
double knot گره دوبل
double knee لوله زانویی دوبل
double kick دو ضربه پی در پی
double junction اتصال مضاعف
double integral انتگرال دوبل
double figures امتیاز دو رقمی
double star دوگانه
double-check <idiom> دوباره چک کردن
double zero key کلیددوصفر
double boiler حمام آب
double sink سینکدوتایی
double sharp نیمپردهبالاییجفتی
double seat صندلیدونفره
double boiler [ظرفی که ظرف کوچک تری در آن قرار بگیرد و مواد درون آن ظرف بطور غیر مستقیم گرم شود.]
double knotting گره دوخفتی یا دو رو [که در بعضی از فرش های تزپینی ایران بکار رفته و هر دو طرف فرش دارای پرز با نقشی متفاوت است.]
double weft [دو پود هم ظرافت را با هم در عرض بکار بردن]
double-faced فرش های دو رو [فرشی که پشت و روی آن دارای پرز باشد.]
double scull پارویدوبله
double reed نوعیآلتموسیقیدوبله
double plate صفحهیدوبله
double pennant پرچمدوگوش
double-blank دوطرفسفید
double bed تختخوابدوطبقه
double decker اتوبوس دوطبقه [حمل و نقل]
double-cross <idiom> گول زدن
double-talk <idiom> حرف بیمعنا
a double bed یک تخت دو نفره
a double room یک اتاق دو نفره
I'd like a double room من یک اتاق دو نفره میخواهم.
with double cream با کرم یا خامه زیاد
double back <idiom> برگشتن
double boiler دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد
double-glazing شیشهدوجداره
double-glaze پنجرهدوجداره
double room اتاقدونفره
double cream خامهزیاد
double bluff دروغدرروزروشن
double bill مسابقهورزشی-تئاتریاسینماکهدرآندوبرنامهاجراشود
double handles دستهدوبله
double cloister راهرو دو قسمتی
double cone [ابزار بند رومی مخروطی شکل]
double floor دو کفی
double ring گوددوبله
double triode لامپ تریود مضاعف
double track خط
double track دو
double tongued دوزبانه تزویرامیز
double tongued دارای دوقول
double time پرداخت دستمزد کارگران به دو برابر مقدار عادی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com