English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
double diode دیود مضاعف
double diode دیود دوبل
Search result with all words
double base diode دیود- بیس دوبل ترانزیستور یونی- جانکشن
Other Matches
diode قطعه الکترونیکی که به جریان الکتریک اجازه عبور از یک جهت ونه جهت دیگر میدهد
diode لامپ دو قطبی
z diode دیود "زد"
z diode دیود زنر
diode لامپ
diode دو قطبی
diode لامپ دوقطبی
diode دیور نیمه هادی که در صورت اعمال جریان نور منتشرمیکند
diode دیود
diode یکسوساز [فیزیک] [مهندسی]
diode دوقطبی الکتریکی [فیزیک] [مهندسی]
diode دیود [فیزیک] [مهندسی]
isolation diode لامپ دو قطبی خودکار
crystal diode دیود
input diode دیود اولیه
input diode دیود ورودی
centering diode دیود مرکزگذار
crystal diode دیود بلوری
diode characteristic مشخصه الکترد مرکب
diode detector اشکارسازی دیودی
semiconductor diode دیود
semiconductor diode دو قطبی نیم رسانا
silicon diode دیود سیلیسیمی
tunel diode دیود نقبی
tunel diode دیود تونلی
tunnel diode دیود تانل
tunnel diode دیود تونلی
zener diode دیود زنر
zener diode دیود زینر
tunnel diode مهندسی دیود تانل
diode limiter محدود کننده دیودی
diode lamp دیود دورانی
diode isolation جداسازی دیودی
diode detector یکسوسازدیودی
magneto diode دیود مغناطیسی
laser diode [LD] لیزر نیم رسانا [فیزیک]
light emitting diode دیود ناشر نوری
light emitting diode دیود ساطع کننده نور
lith emitting diode دیود ساتع نور
high tension diode دیود فشار قوی
diode transistor logic DTL
equivalent diode of a triode لامپ دو قطبی هم ارز چندقطبی
zener diode stabilization تثبیت کنندگی دیود زنر
equivalent diode voltage ولتاژ لامپ دو قطبی هم ارز
equivalent diode of a multielectrode val لامپ دو قطبی هم ارز چندقطبی
high back resistance diode مقاومت دیود در بایاس مخالف
high back resistance diode دیود با مفاومت معکوس بالا
high back resistance diode دیود با مقاومت معکوس زیاد
double in درو جفتی از انتهای خرک تا وسط ان
double a زنای مردزن داربازن شوهردار
double-take واکنش دوگانه
double a زنای محصن بامحصنه
double تصویر قرینه
double استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
double گرفتن همزمان دو ماهی تفنگ دولول
double دو نفره
double-take یکه خوردن
double zero صفر2برابر
double-six دوطرفشش
do a double take <idiom> با تعجب نگاه به کسی یا چیزی
double three دوبارحرکت سه چرخشی روی یک دایره
double in 081 تو
double up دولاکردن
double up در اطاق یاتختخواب یک نفره شریک شدن
double up دولا شدن
double up مراقبت از مهاجم با دو مدافع
double out 081 خارج
double دو برابرشدن یا کردن
it is useful for a double p برای دوکارسودمنداست
on the double بدو رو
on the double فرمان بدو رو
double hi ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
double p پاروی دوسر
double دوبار چرخش کامل ژیمناست
double دومین تیر پرتاب شده از یک اسلحه نیم خودکار
double مضاعف نمودن
double up <idiom> اتاق خود را باکسی شریک بودن
double دو برابر کردن
double دو برابر
double تاکردن
double مضاعف کردن دولا کردن
double دویدن
double مربوط به درایو ROM-CD که دیسک را با دو برابر سرعت درایو معمولی می چرخاند
double بازی دوبل
double دیسکی که دو بایت داده در واحد مساحت ذخیره میکند در مقایسه با دیسک استاندارد
double صفی که دادههای جدید می توانند به آنها اضافه شوند حتی به انتها
double درایو دیسک که میتواند به داده روی دیسکهای دولبه دستیابی داشته باشد
double تخته مداریکه هر دو سوی آن هادی باشد
double سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
double دواسترایک متوالی
double توپزن 0001امتیازی فصل
double بازی دونفره خطای دبل
double :دوبرابر کردن
double ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
double دولا
double اندازه دو برابر
double جفت
double : دو برابر دوتا
double دو بایت داده به عنوان یک کلمه برای داده آدرس
double مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
double out درو جفتی ازوسط خرک تا انتهای ان
double دیسکی که میتواند اطلاعات را در هر دو سو ذخیره کند
double دوسر المثنی
double دو برابر بزرگتر
double همزاد
double مضاعف
double استفاده از دو کلمه داده برای ذخیره سازی یک عدد با دقت بیشتر
double دوبار
double shear تنش برشی دوتایی
double hit دوبله
double touch ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
double hook قلاب ماهیگیری دو طرفه
double hyphen این علامت //
double ignorance جهل مرکب
double sixes جفت شش
double hit دو ضربه غیرمجاز پی در پی
double image تصویر مضاعف
double space یک خط درمیان نوشتن
double the edge لب گردانیدن
double tent چادر دو نفره
double team تیم دونفره
double taxation مالیات مضاعف
double taxation مالیات بندی مضاعف
double star ستاره مزدوج ستاره دوتایی ستاره دوگانه
double star دوگانه
double organs اندامهای جفتی
double space یک سطر در میان
double sixes دو شش
double integral انتگرال دوبل
double tape نوار مساحی مضاعف
double helix مارپیچ دوگانه
double star دوتایی
double oxer مانع بوتهای با دو تیر درجلو و عقب
double minded فریبنده
double minded متلون
double refraction انکسار مضاعف
double refraction شکست مضاعف
double refraction شکست دوبل
double minded دودل
double mind فریبنده
double mind منلون
double minded بی ثبات
double precision دقت مضاعف
double pica حروف 42 پونط
double pneumonia اماس هر دو شش
double pole با دو قطب
double pole دو قطبی
double poppy گل هزاره
double precision دقت
double precision مضاعف
double motor دوموتوره
double minimum جفت کمینه
double mind دردل
double lock دوبارکلیدگردانیدن در
double row موتور
double row دوطرفه
double punch منگنه مضاعف
double salt نمک مضاعف
double salt ملح مضاعف
double sampling نمونه گیری چندگانه
double seam درز دوبل
double or quits بازی ای که درنتیجه ان بردوباخت یادوبرابریاازادمیشود
double dealing دورویی
double rhyme شعر دو قافیهای
double reverse شوت برگردان به دروازه
double refraction انکسار دوبل
double line خط مضاعف
double limiter محدود کننده مضاعف
double length طول مضاعف
double length با طول مضاعف
double leg زیر دو خم با عوض کردن دست با مایه یک پا رو کار زیر دو خم خورجین تکان
double knot گره دوبل
double knee لوله زانویی دوبل
double kick دو ضربه پی در پی
double junction اتصال مضاعف
double-faced فرش های دو رو [فرشی که پشت و روی آن دارای پرز باشد.]
double weft [دو پود هم ظرافت را با هم در عرض بکار بردن]
double knotting گره دوخفتی یا دو رو [که در بعضی از فرش های تزپینی ایران بکار رفته و هر دو طرف فرش دارای پرز با نقشی متفاوت است.]
double boiler [ظرفی که ظرف کوچک تری در آن قرار بگیرد و مواد درون آن ظرف بطور غیر مستقیم گرم شود.]
double boiler حمام آب
double boiler دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد
with double cream با کرم یا خامه زیاد
I'd like a double room من یک اتاق دو نفره میخواهم.
a double room یک اتاق دو نفره
a double bed یک تخت دو نفره
double decker اتوبوس دوطبقه [حمل و نقل]
double-talk <idiom> حرف بیمعنا
double-cross <idiom> گول زدن
double-check <idiom> دوباره چک کردن
double-digit <adj.> دو رقمی
double window پنجره دو جداره
double vault [دو طاق با فضای خالی بین آنها]
double ressaunt [ابزار بند با دو فیتیله وارونه]
double lancet [پنجره گوتیکی با دو پنجره سر نیزه ای]
double-fronted خانه دو در
double floor دو کفی
double cone [ابزار بند رومی مخروطی شکل]
double cloister راهرو دو قسمتی
double church کلیسا دو طبقه
double-bellid [صراحی شکل شبیه دو کمان دراز]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com