Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
double leg and inside turnover
دوخم با عوض کردن دست شبیه سر و ته یکی مخالف یایک پا رو کار
Other Matches
turnover
گردش معاملات
turnover
مبلغ فروش
turnover
کل فروش
turnover
خطای منجر به از کف دادن توپ
turnover
گردش
turnover
جاگردی
turnover
مقدار فروش
turnover
حجم فروش
turnover
فروش
turnover
تجدیددوران
turnover
برگشت
turnover
حجم معاملات
turnover
تغییرو تبدیل
turnover
دست بدست شدن
turnover
جابجا شدن
turnover
تعداد دفعاتی درسال که موجودی انبار یک بنگاه فروخته میشود
turnover
تجدید
turnover
برگرداندن
labor turnover
نقل و انتقال کارگری
capital turnover
گردش سرمایه
turnover tax
مالیات بر اصل مبادلات
turnover tax
مالیات بر گردش کالا
near leg pickup and turnover
نوعی کنده رو
near leg pickup and turnover
گرفتن یک پا وپس گردن و پیچاندن
turnover
[British English]
فروش
[اقتصاد]
In the short term, it may be wiser to sacrifice profit in favour of turnover.
برای دوره کوتاه مدت مصلحت دیده می شود که سود را به نفع فروش فدا دهند.
inside
موج نزدیک ساحل
inside
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
inside
درونی
inside
تویی
inside
داخلی
inside
تو اعضای داخلی
inside of
داخل و یا توی چیزی
inside
نزدیک به مرکز بخش درونی
inside of
بطن هر چیزی
inside out
<idiom>
داخل به خارج برگشتن ،واژگون شدن
inside and out
<idiom>
به طور کامل
inside
قسمت داخلی
inside
نزدیک بمرکز
inside
باطن
inside
<adv.>
<prep.>
در داخل
inside
<adv.>
<prep.>
توی
inside
<adv.>
<prep.>
در توی
inside
درون
inside
داخل
inside diameter
قطر هسته
it is rough on the inside
توی ان زبراست
it is rough on the inside
از تو زبر است
inside wiring
سیمکشی داخل
inside wing
بال داخلی
inside thread
دنده داخلی قلاویز
inside diameter
قطر داخلی
located inside
تو واقع شده
located inside
در درون قرارگرفته
inside caliper
کولیس داخلی
inside berm
سکوی شیببر درونی
turned inside out
وارونه
turned inside out
پشت رو شده
inside pass
مبادله چوب در امدادی
inside track
<idiom>
سودبردن
inside thread
مارپیچ داخلی
inside sarma
انواع کنده رو
to step inside
داخل شدن
inside of a week
در یک هفته کمتر
inside of a week
کمتر از یک هفته
inside draft
شیب داخلی
inside lines
خطوط حمله شمشیربازی
inside information
اطلاعاتی که بمردمان بیرون داده میشود
inside kick
پیش لنگ
inside hinge
لولای داخلی
inside kick
ضربه با روی پا
inside knob
مهرهداخلی
inside left
بغل چپ
to step inside
قدم نهادن در
inside micrometer
میکرومتر داخلی
to step inside
واردشدن
to step inside
توآمدن
inside of the foot kick
بغل پای ضربه زننده
She asked me in (inside the house).
تعارفم کرد بروم بو
inside door handle
دستگیره داخل درب اتومبیل
inside roughing chisel
قلم دیزی
rear takedown with inside singleleg & kn
زیریک خم اقل از راست
inside-leg snap-fastening
دکمهایرویسمتداخلشلوار
inside kick and overarm control
لنگ کردی
The way the robbery was committed speaks of inside knowledge.
روشی که سرقت مرتکب شده بود منجر از آگاهی درونی می شود .
point takedown with inside standing leg
زیر خم که تبدیل به کنده رومیشود
rear waistlock and forward inside leg tr
انواع درو
double up
<idiom>
اتاق خود را باکسی شریک بودن
double up
دولاکردن
double up
دولا شدن
do a double take
<idiom>
با تعجب نگاه به کسی یا چیزی
double up
در اطاق یاتختخواب یک نفره شریک شدن
double p
پاروی دوسر
it is useful for a double p
برای دوکارسودمنداست
double
مربوط به درایو ROM-CD که دیسک را با دو برابر سرعت درایو معمولی می چرخاند
on the double
بدو رو
double three
دوبارحرکت سه چرخشی روی یک دایره
double-take
یکه خوردن
double-take
واکنش دوگانه
double zero
صفر2برابر
double-six
دوطرفشش
double a
زنای محصن بامحصنه
double a
زنای مردزن داربازن شوهردار
double up
مراقبت از مهاجم با دو مدافع
double
اندازه دو برابر
double
: دو برابر دوتا
double
دو نفره
double
توپزن 0001امتیازی فصل
double
دواسترایک متوالی
double
مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
double
همزاد
on the double
فرمان بدو رو
double hi
ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
double
تصویر قرینه
double
دوبار چرخش کامل ژیمناست
double
مضاعف نمودن
double
بازی دونفره خطای دبل
double
بازی دوبل
double
دویدن
double
جفت
double
دولا
double out
درو جفتی ازوسط خرک تا انتهای ان
double
:دوبرابر کردن
double
مضاعف کردن دولا کردن
double
تاکردن
double
دو برابر
double
دو برابر کردن
double out
081 خارج
double
مضاعف
double
دومین تیر پرتاب شده از یک اسلحه نیم خودکار
double
گرفتن همزمان دو ماهی تفنگ دولول
double
دو برابرشدن یا کردن
double in
درو جفتی از انتهای خرک تا وسط ان
double
ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
double
سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
double
تخته مداریکه هر دو سوی آن هادی باشد
double
درایو دیسک که میتواند به داده روی دیسکهای دولبه دستیابی داشته باشد
double
صفی که دادههای جدید می توانند به آنها اضافه شوند حتی به انتها
double
دیسکی که دو بایت داده در واحد مساحت ذخیره میکند در مقایسه با دیسک استاندارد
double
استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
double
دوبار
double in
081 تو
double
استفاده از دو کلمه داده برای ذخیره سازی یک عدد با دقت بیشتر
double
دوسر المثنی
double
دو بایت داده به عنوان یک کلمه برای داده آدرس
double
دیسکی که میتواند اطلاعات را در هر دو سو ذخیره کند
double
دو برابر بزرگتر
double team
تیم دونفره
double track
دو
double organs
اندامهای جفتی
double junction
اتصال مضاعف
double track
خط
double knot
گره دوبل
double limiter
محدود کننده مضاعف
double tongued
دوزبانه تزویرامیز
double or quits
بازی ای که درنتیجه ان بردوباخت یادوبرابریاازادمیشود
double length
با طول مضاعف
double length
طول مضاعف
double knee
لوله زانویی دوبل
double line
خط مضاعف
double kick
دو ضربه پی در پی
double lock
دوبارکلیدگردانیدن در
double mind
دردل
double mind
منلون
double mind
فریبنده
double minded
دودل
double minded
متلون
double minded
فریبنده
double minded
بی ثبات
double minimum
جفت کمینه
double motor
دوموتوره
double triode
لامپ تریود مضاعف
double tongued
دارای دوقول
double leg
زیر دو خم با عوض کردن دست با مایه یک پا رو کار زیر دو خم خورجین تکان
double oxer
مانع بوتهای با دو تیر درجلو و عقب
double sixes
دو شش
double rhyme
شعر دو قافیهای
double reverse
شوت برگردان به دروازه
double refraction
انکسار دوبل
double refraction
شکست دوبل
double refraction
شکست مضاعف
double refraction
انکسار مضاعف
double punch
منگنه مضاعف
double precision
دقت مضاعف
double precision
مضاعف
double precision
دقت
double poppy
گل هزاره
double pole
دو قطبی
double pole
با دو قطب
double pneumonia
اماس هر دو شش
double row
موتور
double row
دوطرفه
double salt
نمک مضاعف
double time
پرداخت دستمزد کارگران به دو برابر مقدار عادی
double the edge
لب گردانیدن
double tent
چادر دو نفره
double taxation
مالیات مضاعف
double taxation
مالیات بندی مضاعف
double tape
نوار مساحی مضاعف
double star
ستاره مزدوج ستاره دوتایی ستاره دوگانه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com