English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 190 (10 milliseconds)
English Persian
drag one's feet/heels <idiom> آهسته کار کردن
Other Matches
to have the heels of any one کسیرادردوعقب گذاشتن
heels پاشنه پی دیواره حائل یا سد
heels کج شدن یک ور شدن
heels پاشنه جوراب پاشنه گذاشتن به
heels ته پاشنه کف
to take to ones heels گریختن
to take to ones heels در رفتن
to take to ones heels پاشنه راورکشیدن
heels پاهای عقب
heels پشت سم
heels پاشنه
heels مهمیز
heels درپاشنه قرارگرفتن
heels چرخیدن
heels پس مانده
heels قسمت عقبی بدنه قایق
heels قسمت عقبی سر چوب گلف
heels توپ را با پاشنه پا رد کردن
heels پاشنه سد
heels پاشنه در
heels زاویه میل ناو
heels کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
heels کجی ناو پاشنه ناو
feet پاچنگال برداشتن
on one's feet <idiom> رهایی ازبیماری یا مشکلات
feet پایین دامنه
feet پایه
feet پازدن قدم زدن
six feet under <idiom> مرده
to keep ones feet استوارایستادن یارفتن نیفتادن
to keep one's feet نیفتادن
head over heels وارونه
swing from one's heels ضربههای قدرتی
lay by the heels تعقیب کردن
heels over head معلق
heels over head وارونه
head over heels نا امیدانه عمیقا
cool one's heels <idiom> به علت بی ادبی دیگران منتظر ماندن
head over heels پشت ورو
to fling up the heels لگدانداختن
to fling up the heels جفتک انداختن
high heels کفشپاشنهبلند
to lay up any ones heels کسی رابزمین زدن یاکشتن
to lay by the heels بر انداختن
to lay by the heels در بند نهادن بزمین زدن
to lay by the heels باز داشتن
to kick ones heels چشم براه ایستادن
to kick one's heels چشم براه ایستادن منتظرایستادن
lay by the heels در بند یا زندان نهادن
head over heels <idiom> منتهای درجه
head over heels <idiom> کاملا ،عمیقا
kick up one's heels <idiom> زمان خوبی داشتن
Achilles heels نقطهء جراحت پذیر
Achilles heels نقطهء زخم پذیر
Achilles heels نقطهء ضعف
to get back on one's feet وضعیت خود را بهتر کردن
to get back on one's feet بهتر شدن [از بیماری]
to get back on one's feet به حال آمدن
to get cold feet نامطمئن شدن
sheep's feet پاچه گوسفند
to carry one off his feet کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
My feet hurt. پاهایم درد می کنند.
to keep one's feet on the ground <idiom> علمی ماندن و بدون نظر خصوصی
to keep one's feet on the ground <idiom> واقع بین ماندن
i feet thirsty تشنه ام
i feet thirsty تشنه ام هست
to keep one's feet on the ground <idiom> آرام و استوار ماندن
fall on feet <idiom> شانس آوردن
My grandparents are six feet under. <idiom> پدر بزرگ و مادر بزرگ من فوت و به خاک سپرده شده اند.
get one's feet wet <idiom> شروع کردن
get cold feet <idiom> درآخرین لحظات ترسیدن
feet on the ground <idiom> عقاید عاقلانه
land on one's feet <idiom> با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
back on one's feet <idiom> به بهترین سلامتی رسیدن
To get back on ones feet. کمر را ست کردن
knock off one's feet <idiom> متعجب کسی (دست کسی رادرحنا گذاشتن)
crow's feet چینو چروکدور چشم
feet-first entry پرشسیخی
feet protection محافظپا
to get back on one's feet بهبودی یافتن
stand on one's own two feet <idiom> مستقل بودن
to regain one's feet پس از افتادن دوباره پا شدن
sweep off one's feet <idiom> بر احساسات فائق آمدن
to stamp [your feet] با پاها محکم کوبیدن [راه رفتن]
have one's feet on the ground <idiom> کاربردی ومعقول بودن
feet wet من روی هدف دریایی هستم هواپیمای رهگیر یا مامورپشتیبانی مستقیم روی دریاست
feet dry روی هدف هستم
feet foremost پابسوی گور
feet dry هواپیمای رهگیر یا مامور پشتیبانی مستقیم روی منطقه است
lay fast by the heels در بند یا زندان نهادن
lay fast by the heels تعقیب کردن
to turn orclap by the heels درزندان افکندن
To walk with ones feet wide apart. گشاد گشاد راه رفتن
let grass grow under one's feet <idiom> زیرپای کسی علف سبز شدن
Our organization is just standing on its own feet. تشکیلات ما تازه دارد جان می گیرد
to set a person on his feet معاش کسیراتامین کردن موقعیت کسیرا استوارکردن
He takes ( heels) much interest in politics. به سیاست خیلی علاقه دارد
To kick ones heels. To mark time. درجا زدن
The shoes are a size too big for my feet. کفشها یک نمره برای پایم گشاد است
Dont let the grass grow under your feet. نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
He planted both his feet firmly in the ground . دوتا پایش را محکم کاشت روی زمین
drag کشیده شدن
drag لایروبی کردن کشش
drag قلاب
drag اسباب لایروبی
drag روی صفحه نشان داده میشود
drag به نشانه برنامه دیگر که باعث شروع این برنامه و درج داده میشود
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag عمل حرکت دستگاه OUSE
drag کشاندن
drag in <idiom> پا فشاری روی موضوع دیگری
drag on <idiom> دراز کردن
To drag on and on. بدرازا کشیدن
to drag on or out کشیدن
drag وضع سرعت حرکت طعمه مصنوعی بیش از سرعت جریان اب بوی روباه روی زمین
drag سخت کشیدن لاروبی کردن
drag کشیدن بزور کشیدن
drag کاویدن باتورگرفتن
drag سنگین وبی روح
drag کشیدن
drag چیز سنگینی که روی زمین کشیده میشود
drag اصطکاک
drag مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
drag کشش
to drag on or out ادامه دادن
drag ضربهای که گوی بیلیارد پس از برخورد متوقف میشود وسیله کنترل قرقره ماهیگیری
drag پسا
To turn tail . To show a clean pair of heels . فرار را بر قرار ترجیح دادن
drag boat کرجی لاروب
drag bunt ضربه با ثابت نگهداشتن چوب برای دویدن به پایگاه
drag boat قایق موتوری مسابقه سرعت
drag bracing بست کاری داخلی
hydraulic drag کشش ابی
induced drag پسای لازم
drag bike موتورسیکلت مخصوص مسابقه سرعت
drag bar میله اتصال
main drag <idiom> مهمترین خیابان شهر
form drag مقاومت ناشی از شکل جسم
fiscal drag اثر کند کنندگی مالی هنگامیکه سیاست مالی نتواندرشد اقتصادی را حفظ نماید .
broom drag جاروی شن کش
coefficient of drag ضریب مقاومت در مقابل حرکت
cooling drag پسای ناشی از خنک کردن موتور
drag axis محور پسا
drag bar میله کشش
drag roll غلطک کششی
profile drag پسای مزاحم
drag net توریادامی که روی زمین بکشندکه همه جانوران رایکجابگیرد
drag mark محل فشار
drag loading نتیجه کشش بادیا موج انفجار
drag link عضو کشش
drag link اتصال کششی
drag line طنای اویزان از بالن هنگام فرود
drag hunt شکار با تازی در مسیری بابوی مصنوعی روباه بخاطرورزش
drag hook قلاب عایق
drag loading فشار کششی
drag race مسابقه اتومبیلرانی سرعت
drag racing مسابقه موتورسیکلت رانی سرعت
profile drag پسای مقطع پسای نیمرخ
engine drag مقاومت اصطکاک
star drag وسیله کشیدن نخ روی قرقره ماهیگیری
drag strip مسیر مسابقه اتومبیلرانی سرعت
drag scraper اسکریپر مخزنی
parastic drag پسای مزاحم
to drag in a subject موضوعی رابدون انکه ضرورت داشته باشد بمیان اوردن
form drag پسای شکل
momentum drag پسای ممنتم
drag hook قلاب کشش
To drag out an affair . To go on and on . موضوعی را کش دادن [بدرازا کشاندن]
induced drag پسای القاء شده
interference drag پسای داخلی
drag chain زنجیرکشش
engine drag مقاومت مالشی
drag chain عایق
drag coefficient ضریب پسا
wire drag لاروب سیمی
wing drag پسای بال
wave drag پسای موج
drag force نیروی مقاوم حرکت
drag force نیروی کششی
total drag پسای کل
vortex drag پسای جریانهای حلقوی
drag coefficient ضریب رانش
lift drag ratio نسبت برا به پسا
anti drag wire اجزاء بست کاری ساختمانی
levelling drag scrapers اسکریپر تیغه دار
drag chain conveyor نقاله با زنجیر مقاوم
surface friction drag پسای اصطکاک سطح
This caravan will drag on until the last day . <proverb> این قافله تا به یشر لنگ است .
To drag a country into war . کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com