English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English Persian
dummy pass معبر کور
Other Matches
dummy هدف دروغین
dummy دروغی تقلبی موضع فریبنده
dummy گلوله مشقی ادمک
dummy کیسه استوانهای پرازپشم برای تمرین گرفتن حریف
dummy متغیری که مط ابق با اصول زبان تنظیم میشود. ولی در زمان اجرای برنامه جایگزین میشود
dummy دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
dummy محصول کپی برای بررسی عکس العمل مشتری به طرح
dummy ساختگی
dummy شخص لال وگیج وگنگ
dummy مصنوعی
dummy فریبنده
dummy مصنوعی ساختگی
dummy زائد
dummy تصنعی
dummy مصنوعی بطورمصنوعی ساختن
dummy ادم ساختگی
dummy الت دست دیگران
dummy ادمک ساختگی
dummy مجازی
dummy مانکن
dummy گول زدن حریف در تجمع
dummy antenna انتن کمکی
dummy argument نشانوند ساختگی
dummy argument ارگومان یا نشانوند ساختگی
dummy cartridge فشنگ مشقی
dummy cartridge فشنگ اموزشی
dummy message پیام فریبنده
dummy instruction دستورالعمل ساختگی
dummy run تمرین بدون استفاده ازمهمات جنگی
dummy message پیام دروغی
dummy module رویه ساختگی
dummy runs تمرین بدون استفاده ازمهمات جنگی
dummy roll غلطک کور
dummy roll نورد کور
dummy stimuli محرکهای ساختگی
dummy variable متغیر ساختگی
dummy variable متغیر تصنعی
dummy module برنامه ساختگی
sell a dummy فریفتن حریف
by pass دور زدن مانع
pass over چشم پوشیدن
pass over غفلت کردن
pass over عید فطر
pass over عید فصح
pass out مردن ضعف کردن
pass out ناگهان بیهوش شدن
pass on ردکردن
pass on در گذشتن
pass on پیش رفتن
two pass دو گذری
to pass over نادیده رد شدن ازپهلو
to pass over صرف نظرکردن از
pass off نادیده گرفتن
second pass گذر دوم
pass through متحمل شدن
by pass لوله یدکی جا گذاشتن
by pass شنت کردن
by pass بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass گذرگاه فرعی مسیر فرعی
by pass اتصال کوتاه
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
come to pass اتفاق افتادن
come to pass رخ دادن
pass up رد کردن صرفنظر کردن
pass under رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass on دست بدست دادن
pass through دیدن
pass off بخرج دادن قلمداد کردن
pass off به حیله از خود رد کردن
pass off بیرون رفتن
to pass a way مردن نابود شدن
to pass by any one از پهلوی کسی رد شدن
one pass یک گذری
one pass تک گذری
to pass for پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass off ازمیان رفتن
to pass on رخ دادن
to pass on امدن
to pass on درگذشتن
to pass on گذشتن
to pass on پیش رفتن
to pass off خارج شدن
to pass off بیرون رفتن
to pass off تاشدن
to pass a way درگذشتن
to pass over چشم پوشیدن از
pass off تاشدن
pass off برگزار شدن
pass off برطرف شدن
pass by ول کردن
pass by از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
pass away درگذشتن
to pass for قلمدادشدن بجای
pass away مردن
through pass پاس کوتاه از میان مدافعان
to come to pass واقع شدن
to come to pass روی دادن
to pass سدی راشکستن ودل بدریازدن
to pass a way گذشتن
outside pass رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
to pass off برگذارشدن گذشتن
by pass گذرگاه فرعی
pass گذراندن
pass تصویب شدن
pass رد کردن چوب امدادی
pass یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass معبر
pass گردنه
pass مسیر کوتاه جنگی
pass اجازه عبور
pass صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass گذر
pass 1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass انتقال یافتن منتقل شدن
pass معبر جنگی
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass اجتناب کردن
pass پاس دادن
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
pass پاس
pass وفات کردن
pass تمام شدن
pass قبول کردن
pass رخ دادن
pass تصویب کردن قبول شدن
pass رد شدن سپری شدن
pass گذر عبور
pass گذرگاه
pass رایج شدن
pass عبورکردن
pass کلمه عبور
pass جواز
pass گذراندن تصویب شدن
pass بلیط
pass جواز گذرنامه
pass پروانه
pass گردونه گدوک
pass راه
pass عبور کردن
over-pass پل روگذر
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
pass on <idiom> مردن
pass out <idiom> ضعیف وغش کردن
over-pass پل هوایی
pass off <idiom> تظاهر کردن
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
pass off <idiom> جنس را آب کردن
two pass دوگذری
pass گذشتن
This too wI'll pass. این نیز بگذرد
by pass لوله فرعی
spot pass پاس غیرمستقیم
ore pass عبورسنگمعدن
by-pass taxiway محلعبورلولهآب
snap pass پاس سریع با پیچش سریع مچ
wall pass پاس مستقیم
two pass assembler همگذار دوعبوری
two pass assembler همگذار دو گذره
slap pass پاس اریب
sell to pass خیانت به مرام دسته خودکردن
shovel pass پاس از زیر بازو
two pass assmbler هم گذر دو گذری
make a pass at someone <idiom>
roll pass رخده نورد
To pass an examination . درامتحان قبول شدن
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
screen pass پاس کوتاه به جلو پشت سددفاعی
sea pass پروانه عبور که به کشتی بی طرف میدهند
free pass مجوزورود
sell the pass خیانت به مرام دسته خودکردن
To pass a bI'll through parliament . لایحه یی را از مجلس گذراندن
shovel pass پاس اززیر بازو
To pass the exam on the first try. یک ضرب در امتحان قبول شدن
I could pass for a Greek . می توانم خودم رایونانی جابزنم
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
roll pass کالیبر نورد
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
to pass a disease on بیماری منتقل کردن
to pass by any thing رعایت نکردن
triangular pass پاس مثلثی
to pass in review سان دیدن
to pass into silence فراموش شدن
to pass into silence مسکوت عنه ماندن
to pass muster پذیرفته شدن
to pass muster در بازدیدارتش و مانند انها
triangle pass پاس مثلثی
to pass the buck to somebody مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به کسی دادن
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
to pass off a counterfeit چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to pass the buck <idiom> مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به دیگری دادن
sprint pass مبادله نامرئی چوب امدادی
suicide pass پاس به دریافت کننده از پشت سرش
pass a judgement قضاوت کردن
three pass assembler همگذار سه گذره
to pass one's word قول دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com