Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
duty station
محل خدمت
Search result with all words
permanent duty station
محل خدمت دایمی
permanent duty station
پادگان دایمی
Other Matches
duty
تکلیف
duty
حق
the d. of duty
انجام وفیفه
the d. of duty
ادای وفیفه
to be on duty
سرخدمت بودن
to be on duty
درماموریت بودن
that is beyond my duty
این از وفایف من خارج است
duty
گماشت
duty
فرض کار
duty
خدمت
duty
عوارض گمرکی عوارض
duty
وفیفه
duty
نگهبان
duty
ماموریت خدمت نگهبانی
duty
کار
off duty
خارج از خدمت
off duty
خارج از نگهبانی
off duty
<idiom>
دروقت آزاد
while on duty
حین خدمت
while on duty
حین انجام وفیفه
be off one's duty
سر خدمت نبودن
duty
ماموریت
on duty
درحین خدمت
on duty
سر خدمت
off duty
مرخصی راحتی نگهبانی
lapse from duty
ترک وفیفه
laspe from duty
ترک وفیفه
line of duty
مسیر خدمتی
neglect of duty
غفلت در انجام وفیفه
line of duty
نحوه انجام وفیفه
inland duty
گمرک داخلی
inland duty
حقوقی که از بازرگانی دردرون کشور گرفته میشود
field duty
ماموریت رزمی
field duty
خدمات رزمی
fatigue duty
کاراجباری در سربازخانه
to perform one's duty
انجام وفیفه کردن
protective duty
حقوق و عوارض حمایتی حقوق گمرکی حمایت کننده حقوقی که جهت حمایت ازکالاهای داخلی وضع میگردد
free of duty
معاف از عوارض گمرکی
i deed it my duty to
وفیفه خود می دانم که
import duty
حقوق واردات
individual duty
واجب عینی
officer on duty
افسر مداومت کار
fatigue duty
کار بیگاری
duty free
بخشوده از حقوق گمرکی
duty free
معاف از عوارض گمرکی
duty free
معاف ار مالیات
duty free
معاف ازحقوق گمرکی
duty free
فاقد حقوق گمرکی
duty hands
گروه نگهبانان
duty hands
نگهبانان
duty officer
افسر نگهبان ستاد
duty factor
دوره کار
duty cycle
دوره کار
day of duty
روزخدمت
duty assignment
ارجاع شغل
duty assignment
واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
duty branch
رسته خدمتی
duty branch
رسته
duty call
دیدنی ازروی اجباریاوفیفه
duty cycle
چرخه کار
duty cycle
ضریب کار
duty officer
افسرمداومتکار ستاد
duty paid
گمرک شده
duty with troops
در یکان رزمی خدمت کردن شغل رزمی گرفتن
estate duty
مالیات بر ارث
estate duty
مالیات ارث
duty factor
ضریب کار
exempt from duty
معاف از خدمت
extra duty
خدمت اضافی
extra duty
وفیفه اضافی ماموریت اضافی
fatigue duty
بیگاری
duty to god
وفیفه شخص نسبت به خدا
duty status
وضعیت خدمتی
duty paid
گمرک پرداخته
duty position
شغل
duty position
شغل ارجاعی
duty position
محل شغلی
duty rated
بیشترین تعداد عملیات که یک وسیله در یک زمان با مشخصات معلوم میتواند انجام دهد
duty roster
لوحه نگهبانی
duty roster
دفتر وقایع نگهبانی یا دفتر نوبت نگهبانی
duty ship
ship mission active
day of duty
تعداد روزهای خدمت
uninterrupted duty
کار مداوم غیر یکنواخت
uninterrupted duty
کار بی وقفه
type of duty
نوع کار
treaty duty
حق متعارف گمرکی
transit duty
حقی که بابت عبور کالایی ازکشوری گرفته میشود حق تراتزیت
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
to stand to one's duty
وفیفه خودرا انجام دادن
to report for duty
برای کار حاضر شدن وخود رامعرفی کردن
to p a soldier to duty
سربازی را به پاسگاهی مامور کردن
to overrun one's duty
از انجام وفیفه شانه خالی کردن
this duty precedes all others
این وفیفه مقدم بر همه وفایف دیگر است
that is your duty and not mine
نه وفیفه من
duty-bound
حینانجام وفیفه
To do (perform) ones duty.
تکلیف خود را انجام دادن
in the line of duty
<idiom>
کار یا رویدادی بصورت قسمتی از کار
export duty
حقوق صادرات
export duty
هزینه صادرات
export duty
تعرفه صادرات
customs duty
حقوق گمرکی
customs duty
تعرفه گمرکی
customs duty
عوارض گمرکی
sense of duty
<adj.>
وظیفه شناسی
shrink one's duty
از انجام وظیفه شانه خالی کردن
You will have to pay duty on this.
شما برای این باید گمرکی پرداخت کنید.
that is your duty and not mine
این وفیفه شماست
temporary duty
ماموریت موقت
temporary duty
شغل موقت
ready for duty
اماده انجام وفیفه
ready for duty
اماده کار
rated duty
کار اسمی
rate of duty
نرخ عوارض
probate duty
هزینه تصدیق وصیتنامه
post of duty
پاسگاه
point duty
نگهبانی مامور راهنمایی عبورومرورکه درنقطهای می ایستد
personal duty
واجب عینی
personal duty
فرض عینی
periodic duty
کار متناوب
officer on duty
افسر مسئول
ready for duty
اماده خدمت
religious duty
فرض وفیفه
religious duty
فریضه
stamp duty
حق تمبر
stamp duty
تمبر عوارض تمبر مالیاتی
staff duty
کار ستادی
staff duty
ماموریت ستادی
staff duty
وفیفه ستادی
special duty
کار ویژه
shore duty
خدمت ساحل
shore duty
ماموریت کار در ساحل یاپایگاه خودی
sense of duty
حس وفیفه شناسی
send on duty
مامور کردن
sea duty
خدمت دریا
sea duty
ماموریت دریایی
officer on duty
افسرنگهبان ستاد
continuous duty
کار پیوسته
breach of duty
ترک وفیفه
dereliction of duty
وفیفه نشناسی
continuous duty
کار مداوم یکنواخت
duty-free
معاف از گمرک
combat duty
امور رزمی
combat duty
ماموریت رزمی
collective duty
واجب کفایی
collective duty
فرض کفایه
active duty
ارتش کادر
ad valorem duty
حقوق گمرکی به نسبت ارزش کالا
ad valorem duty
حقوق گمرکی براساس قیمت کالا
countervailing duty
حقوق گمرکی جبرانی
active duty
خدمت کادر ثابت
aviation duty
شغل پروازی
dereliction of duty
ترک وفیفه
death duty
مالیات بر ارث
bounden duty
وفیفه واجب یا لازم
aviation duty
شغل خلبانی
advalorem duty
حقوق گمرکی براساس ارزش کالا حقوق گمرکی از روی قیمت
acceptance duty
الزام به قبولی نویسی
breach of duty
ترک خدمت
heavy duty
مخصوص کارسنگین
heavy-duty
مخصوص کارسنگین
fulfilment of a religious duty
اداء فریضه
The officer on night duty.
افسر کشیک شب
heavy duty relay
رله جریان قوی
heavy duty boot
نیمچکمه
mistake while in discharge of duty
خطا در حین انجام وفیفه
active duty for training
اموزش زیر پرچم
to release
[from responsibility, duty]
معاف کردن
[از وظیفه یا خدمت ]
short time duty
کار موقت
delivered duty paid
تحویل پس از پرداخت عوارض مربوطه
delivered duty paid
یکی از قراردادهای اینکوترمز که در ان فروشنده کلیه اقدامات لازم از جمله پرداخت عوارض را بعمل اورده و کالای مورد معامله را در محل خریدار به اوتحویل میدهد
heavy duty revetment
پوشش با مقاومت زیاد
Personal effects are duty-free.
لوازم شخصی معاف از حقوق گمرکی است
station
یا مقصد استفاده میشود
station
پایگاه
sub station
پست فرعی
way station
ایستگاه واسطه مخابراتی تله تایپ و تلگرافی
way station
ایستگاه رله مخابراتی
station
استقرار یافتن
station
مستقرکردن
on station
اماده باش بالای هدف
station
وضعیت موقت یک ایستگاه که داده را بازیابی میکند
station
نرم افزار و سخت افزار در مشخصات FDDJ که حاوی اطلاعات کنترل هستند
station
میز به همراه کامپیوتر , صفحه کلید , صفحه نمایش , چاپگر و غیره که کسی در آنجا کار میکند
on station
روی هدف
on station
رسیدن به هدف
on station
پروازهواپیما بالای هدف
station
محل ایستادن تیرانداز درمسابقه
way station
ایستگاههای فرعی بین راهی جاده یا خط اهن
station
توقفگاه نظامیان وامثال ان
station
موقعیت اجتماعی وضع
station
وقفه
station
سکون پاتوق
station
رتبه
station
ایستگاه اتوبوس وغیره
station
مرکز
station
محل ماموریت
station
پاسگاه
station
محل
station
جا درحال سکون
station
جایگاه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com