English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
english words واژه ها یا لغات انگلیسی
Other Matches
trailer tongue [American English] [coupling] [British English] پیوند به داخل [در تریلر]
up one's street [British English] , down one's alley [American English] مناسب ذوق وسلیقه [مهارت درچیزی ]
Queen's English [King's English] <idiom> [انگلیسی استاندارد و صحیح از نظر گرامری که در بریتانیا خوانده و نوشته می شود.]
to push your luck [British English] to press your luck [American English] زیاده روی کردن [شورکاری را در آوردن] [اصطلاح مجازی]
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] برف روی زمین نمی ماند.
in other words <idiom> به کلام دیگر
in other words <adv.> به عبارت دیگر
In our other words. بعبارت دیگر
in other words <adv.> به کلام دیگر
of few words کم حرف
in so many words با عین این کلمات
in so many words عینا
words الفاظ
they had words باهم نزاع کردند
they had words حرفشان شد
the f. words کلمات زیرین
to ask somebody to say a few words خواهش کردن از کسی کمی [در باره کسی یا چیزی] صحبت کند
Acrimonious words کلمات تلخ و نیشدار
swear-words کفر
He is too stingy for words. دست توی جیبش نمی کند ( خسیس است )
swear-words ناسزا
swear-words فحش
four-letter words واژهی قبیح
to gloze over one's words سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
to play upon words جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
waste one's words زبان خود را خسته کردن
words are but wind حرف جزو
words are but wind هواست
words in contracts should الفاظ عقود محمول است برمعانی عرفیه
words of limitation الفاظ تعیین کننده سهم هرکس در سند
your words offended her سخنان شما به احساسات اوبرخورد
your words offended her از سخنان شمارنجید
buzz words رمز واژه
buzz words لغت بابروز
four-letter words واژهیچهار حرفی
to eat ones words سخن خودراپس گرفتن
They have had words ,I hear . شنیده ام حرفشان شده ( بحث ؟ جدل لفظی )
weigh one's words <idiom> مراقب صحبت بودن
war of words بحث وجدل
to help with words and deeds <idiom> با پند دادن و عمل کمک کردن
take the words out of someone's mouth <idiom> سخن از زبان کسی گفت
choice of words بیان
choice of words کلمه بندی
take the words out of someone's mouth <idiom> حرف دیگری راقاپیدن
play on words <idiom> بازی با کلمات
eat one's words <idiom> حرف خود قدرت دادن
You mark my words. این خط واینهم نشان
Hear it in his own words. از زبان خودش بشنوید
You took the words out of my mouth. جانا سخن از زبان ما می گویی
A dictionary tell you what words mean . فرهنگ زبان معنی کلمات را میدهد
He told me in so many words . عینا" اینطور برایم گفت
You mark my words . ببین کجاست که بهت می گویم ؟( بگفته ام گوش کن )
war of words منازعه
The two are rhyming words . این دو لغت هم قافیه هستند
In the words of Ferdowsi … بقول فردوسی
choice of words جمله بندی
he was provoked by my words از سخنان من رنجید
play on words جناس
play on words تجنیس
code words کلمه رمز
code words کلمات رمزی
acceptance by words قبول قولی
apt words ابرو
big words لاف
imitative words مورموریاغرغر کردن
big words حرفهای گنده
apt words مجرای اب
i ran the words through ان کلمات را خط زدم
he was provoked by my words سخنان من باو برخورد
imitative words واژههای تقلیدی
reserved words کلمههای رزرو
control words کلمات کنترلی
reserved words کلمههای محافظت شده
reserved words کلمات ذخیره شده
put into words به عبارت دراوردن
precatory words عبارتی در وصیتنامه که دران موصی تقاضایی از موصی له کرده باشد
play upon words جناس بکار بردن
to be sparing of words مضایقه ازحرف زدن کردن کم حرفی کردن
to i. from somebodies words از حرفهای کسی استنباط کردن
the a.of boreign words اقتباس یاگرفتن لغات بیگانه
Her words are empty of meaning. حرفهایش خالی از معنی ومفهوم است
my words hurt his feelings سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
to pour out abusive words سخنان فحش امیزپی در پی اداکردن
This knife is too blunt for words . این چاقو ماست راهم نمی برد ( خیلی کند است )
put words in one's mouth <idiom> چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
his words injured my feelings سخنایش بمن برخورد سخنانش احساسات مراجریحه دار کرد
To bandy words . to argue. بگو مگه کردن ( ,,یکی بدو کردن )
The exam was too easy for words . امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
Bluntly. Without mincing words. صاف وپوست کنده
To argue ( exchange words ) with someone . با کسی یک بدوکردن
he took my words in good part سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
sweet words (voice,sleep کلمات ( صدا خواب )شیرین
With soft words one may persuade a serpent out of . <proverb> با زبان خوش مار را از سوراخ بیرون مى کشند .
I didnt mince my words . I put it very well . قشنگ حرفم رازدم
Actions speak louder than words . دو صد گفته چونیم کردار نیست
Mark my words . Remember what I told you . یادت باشد چه گفتم
To speak firmly . Not to mince ones words . محکم حرف زدن ( با قا طعیت )
fair words butter no parsnips به حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
fine words butter no parsnips بحلوابحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
Fine words butter no parsnips. از تعارف کم کم وبر مبلغ افزای
fine words butter no parsnips <proverb> از حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود
To put the words into someones mouth. حرف توی دهن کسی گذاشتن
action speaks louder than words <proverb> دو صد گفته چون نیم کردار نیست
His deeds fail to square with his words. عملش با حرفش نمی خواند
To put the words in somebodys mouth. حرف دردهان کسی گذاشتن
He left fily a few choice words. چند تا حرف مفت ( ناسزا )تحویل داد
a man of words and not of deeds is like a garden full of weeds <proverb> با علم اگر عمل نکنی شاخ بی بری
English بانگلیسی دراوردن
old english زبان انگلیسی قدیم
after the english f. به سبک انگلیسی ها
the english انگلیس ها
English انگلیسی
English گردش فرفرهای گوی بیلیارد
the english انگلیسان
English مربوط به مردم وزبان انگلیسی
british english زبان انگلیسی رایج درانگلستان
English style [نوعی سبک قرن بیستم در انگلستان و شمال آمریکا]
broken english انگلیسی دست و پا شکسته
morrow [Old English] فردا [ آینده]
english garden پارک انگلیسی [قرن هجدهم]
English bond آجر چینی انگلیسی
English cottage خانه ویلایی
how can I learn English چگونه می توانم یادگیری زبان انگلیسی
american english زبان انگلیسی که در امریکابان تکملم میشود
English altar محراب انگلیسی
Pidgin English <idiom> انگلیسی برای ارتباط بازرگانان با زبان های متفاوت شامل گرامر ساده و لغات کم.
body english چرخش بی اختیار
to tutor somebody in English به کسی درس خصوصی در زبان انگلیسی دادن
king's english انگلیسی اصیل
english woman زن انگلیسی
In my broken English . با انگلیسی دست وپا شکسته ام
his english is weak مایه انگلیسی اوکم است
He is good at English. انگلیسی اش خوب است
middle english انگلیسی تا 0051میلادی
structured english انگلیسی ساخت یافته
in plain english پوست کنده
pidgin english انگلیسی دست وپا شکسته وامیختهای که چینی هابدان سخن می گویند
english opening گشایش انگلیسی
natural english گردش فرفرهای گوی بیلیارددر همان سمت اصلی پس ازبرخورد با گوی دیگر
king's english اصطلاحات و لغات خاص انگلیسی علمی مصطلح درجنوب انگلیس
English breakfast یکجورصبحانهمتشکلازتخممرغ-گشتنمکزدهوتخممرغ
English stick عصایانگلیسی
English loaf نانانگلیسی
in plain english به انگلیسی ساده
english speaking انگلیسی زبان
english shepherd سگ گلهء انگلیسی که دارای اندازهء متوسط وبرنگ سیاه براق ودارای خالهای قهوهای یاخرمایی است
english setter نوعی سگ انگلیسی که دارای پشم بلند ونرم سفیدرنگ یارنگین میباشد
english self taught خوداموز انگلیسی
english mercury اسفناج صحرایی
english horn نوعی ساز بادی چوبی انگلیسی که دارای دوزبانه است
english billiards با 3 گوی و6 کیسه بین 2 یا 4 بازیگر
english system سیستم انگلیسی
english system سیستم اینچی
english thread پیچ و مهره انگلیسی
english billiards بیلیارد انگلیسی
english sonnet غزل انگلیسی که شامل دوازده سطراست
to take the fall [American English] مسئولیت چیزی [کاری یا خطایی] را پذیرفتن
boondoggle [American English] وقت بیهوده گذرانی
to labor [American English] در کار رنج بردن [زحمت کشیدن ]
to labour [British English] در کار رنج بردن [زحمت کشیدن ]
to boondoggle [American English] پول و وقت تلف کردن [برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
intern [American English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
peter [American English] دودول
verbiage [American English] جمله بندی
pursuer [Scottish English] شاکی [قانون]
pursuer [Scottish English] خواهان [قانون]
peter [American English] آلت تناسلی بچه
peter [American English] دول
verbiage [American English] بیان
verbiage [American English] کلمه بندی
pursuer [Scottish English] مدعی [قانون]
shakedown [of something] [American English] تغییر پایه سیستم کاری [چیزی]
operative [American English] جاسوس
Well, duh! [American English] نه ! جدی می گی؟ [این که کاملا مشخص است]
There are many difference between Persian and English . بین زبانهای فارسی وانگلیسی فرق های زیادی وجود دارد
to plow [one's way] through something [American English] با سختی در کاری جلو رفتن
plowman [American English] شخم زن [کشاورز ] [روستا ]
Colors [American English] رنگها
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
turnover [British English] فروش [اقتصاد]
groundhopper [British English] طرفدار فوتبال که مرتب همه بازیهای دور [از خانه] تیم خود را دیدار میکند.
He speaks English fluently. انگلیسی راروان صحبت می کند
The English - speaking world. دنیای انگلیسی زبان
to call [up] somebody [American English] به کسی زنگ زدن
I benefited greatly from the english course. از کلاس انگلیسی استفاده فراوانی بردم .
The English speaking-countries. کشورهای انگلیسی زبان
english toy spaniel نوعی سگ پشمالوی دارای پیشانی برامده وبینی روبه بالا
English is not a hard language . انگلیسی زبان سختی نیست
english speaking people مردم یا ملل انگلیسی زبان
english hand balance بالانس ژیمناست روی چوب موازنه
to enroll [American English] خود را اسم نویسی کردن [ثبت نام کردن ]
In simple (plain) English. به انگلیسی ساده
on the installment plan [American English] به اقساط
football fan [American English] طرفدار فوتبال آمریکایی
payment by installments [American English] قسط
payment on account [American English] قسط
to post a letter [British English] نامه ای را با پست فرستادن
to mail a letter [American English] نامه ای را با پست فرستادن
Football pool [British English] قماربازی روی نتیجه بازی تیمهای فوتبال
football fan [British English] طرفدار فوتبال
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com