Dictiornary-Farsi | expert witness | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 81 (6 milliseconds)

English	Persian
expert witness	شاهد خبره


Other Matches

expert	تیرانداز ممتاز
expert	اهل خبره
expert	نرم افزاری که دانش نصیحت و قوانین تصویب شده توسط خبره ها را در یک موضوع مشخص به داده کاربر اعمال میکند تا کمک به رفع یک مشکل
expert	شخصی که درباره موضوعی بسیار می داند
he was nothing of an expert	هیچ متخصص نبود متخصص کجا بود
expert	ویژه گر
expert	ویژه کار
expert	متخصص کارشناس
expert	ماهر
expert	خبره
expert	متخصص
expert	کارشناس
expert gunner	توپچی ماهر
an expert accountant	حسابدار متخصص
expert badge	نشان تیرانداز ممتاز
expert badge	نشان مهارت در تیراندازی
expert gunner	تیرانداز ماهرتوپخانه
expert knowledge	تخصص
expert system	سیستم خبره
expert system	سیستم هوشمند
he posed as an expert	خود را کارشناس وانمودکردن
expert support system	سیستم خبره
witness	گواه اوردن
witness	گواه شاهد شهادت دادن
witness	گواهی
witness	شهادت
witness	گواه
witness	شهادت دادن
witness	دیدن گواه بودن بر
witness	شاهد
witness	شاهد مدرک
witness	گواهی دادن
to call to witness	بشهادت طلبیدن
to call to witness	بگواهی خواندن
to bear witness to	شهادت دادن نسبت به
eye-witness	شاهد عینی
to bear witness to	گوهی دادن به
to bear witness	گواهی دادن
subscriping witness	گواهی کننده سند
subscriping witness	مسجل
subscriping witness	مصدق
to call to witness	استشهادکردن از
witness heaven!	خدا گواه است
Jehovah's Witness	ارگانیمذهبیکهعقایدوایدههایبعضیازمسیحیانمبنیبرخاتمهپذیریدنیاراقبولدارند
as God is my witness ...	خدا شاهد است ...
eye witness	شاهد عینی
eye-witness	گواه عینی
To produce a witness.	دردادگاه شاهد آوردن
I saw it for myself . I was an eye –witness	خودم شاهد قضیه بودم
eye witness	گواه عینی
skilled witness	کارشناس اهل خبره
skilled witness	شاهد متخصص
call to witness	به شهادت طلبیدن
witness stand	محلی که شاهد درانجا ایستاده و شهادت میدهد
challenging a witness	جرح شاهد
witness box	جایگاه ویژه گواهان در دادگاه
eye witness	شاهد عینی
eye witness	گواه عینی
call to witness	گواهی خواستن از
call to witness	گواه گرفتن
false witness	گواهی یاشهادت دروغ
witness box	جایگاه شهود گواه جای
ocular witness	شاهد عینی
summoning a witness	استشهاد
producing a witness	استشهاد
mountains witness	کوه هاهم گواهی میدهند حتی کوه ها.......
in witness whereof	برای گواهی مراتب بالا
bear witness	گواهی دادن
bear witness	شهادت دادن
ear witness	گواه بگوش شنیده شاهدسمعی
to compel the attendance of a witness	وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
examination of witness's eligibility	تزکیه
My clothes are a witness to my poverty.	لباسی که بتن دارم شاهد فقر است
I was an eye witness to what happened.	من حاضر وناظر وقا یع بودم
he summoned god for witness	خداراشاهدگرفت
he summoned god for witness	خدارابگواهی طلبید
The written statements of the witness.	اظهارات کتبی شاهد
tradition related by successive witness	سنت متواتر
tradition related by successive witness	تواتر
Economic expert [A person who is a member of the Advisory Council on the Assessment of Overall Economic Development in Germany]	حکیم اقتصادی [ کسی که عضو شورای کارشناسان برای سنجش توسعه کلی اقتصادی در آلمان است]