Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
face hold
گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
Other Matches
to hold somebody in respect
[to hold somebody in high regard ]
کسی را محترم داشتن
[احترام گذاشتن به کسی]
To bring two persons face to face .
دونفر رابا هم روبروکردن
Her face wreathed in smile . Her face broke into a radiant smile .
گل از گلش شکفت
hold-up
قفه
hold-up
توقیف
hold out for something
<idiom>
رد کردن ،تسیم شدن
hold-out
<idiom>
باموقعیت وفق ندادن
hold out
<idiom>
حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold on to
<idiom>
محکم نگه داشتن
hold down
<idiom>
تحت کنترل قرار داشتن
hold off
<idiom>
بازور دورنگه داشتن
hold off
<idiom>
تاخیر کردن
hold forth
<idiom>
صحبت کردن درمورد
hold forth
<idiom>
تقدیم کردن
hold on
<idiom>
متوقف شدن
hold-up
مانع شدن
hold-up
با اسلحه سرقت کردن
hold
گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold
تسلط
hold
منعقد کردن
hold
متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
hold out on
<idiom>
رد چیزی از کسی
hold
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold
بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold up
با اسلحه سرقت کردن
hold up
مانع شدن
hold up
قفه
hold up
توقیف
get hold of (someone)
<idiom>
(برای صحبت)به گیر انداختن شخص
get hold of (something)
<idiom>
به مالکیت رسیدن
hold on
صبرکردن
hold on
نگهداشتن
hold on
ادامه دادن
hold in
خودداری کردن
hold in
جلوگیری کردن
hold forth
مطرح کردن سخنرانی کردن
hold forth
پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold forth
ارائه دادن
hold down
نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold down
مطیع نگاه داشتن
hold by
پسندیدن
hold by
به چیزی چسبیدن
hold one's own
ایستادگی کردن
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold out
بسط یافتن
hold with
خوش داشتن در
to hold in d.
درتصرف شخصی داشتن
to hold an a
دیوان منعقد کردن
to hold an a
باردادن
hold one's own
پایداری
in the hold
در انبار کشتی
hold with
پسندیدن
hold over
تمدید
hold over
برای اینده نگاه داشتن
hold over
باقی ماندن
hold over
به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold out
حاکی بودن از خودداری کردن از
get hold of
گیر اوردن
hold
گرفتن غیرمجاز توپ
to get
[hold of]
something
گرفتن چیزی
get hold of yourself
گیرتون آوردم
to hold
[to have]
نگه
[داشتن]
hold
ایست نگهداری
hold-up
<idiom>
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
hold up
<idiom>
خوب باقی ماندن
to hold
داشتن
to get
[hold of]
something
گیر آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
to hold
مالک بودن
to get
[hold of]
something
بدست آوردن چیزی
to hold
دارا بودن
hold up
<idiom>
باجرات باقی ماندن
hold up
<idiom>
مورد هدف
hold
گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold
چسبیدن نگاهداری
hold
انبار کشتی
hold
نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold
تصرف کردن
hold
گیر
hold
دژ
hold
ایست
hold
گیره اتصالی نگهدارنده
hold
پایه مقر
hold
جلوگیری کردن
hold
انبار کالا
hold
جا گرفتن تصرف کردن
hold
گرفتن
hold
نگهداشتن
hold
دردست داشتن
hold up
<idiom>
تاخیرکردن
hold up
<idiom>
حمل کردن
hold
نگاه داشتن
hold up
<idiom>
برافراشتن
hold over
<idiom>
طولانی نگهداشتن
hold still
<idiom>
بی حرکت
face
وجح
[ریاضی]
face value
بهای اسمی
to face any one down
کسی رانهیب دادن
at face value
<adv.>
بر حسب ظاهر
at face value
<adv.>
به ظاهر امر
at face value
<adv.>
به صورت ظاهر
Get out of my face!
<idiom>
از جلوی چشمم دور شو!
face
[نمای خارج ساختمان]
at face value
<adv.>
تظاهرا
in the face of
علی رغم
face
سطح فرش
face
طرف
[ریاضی]
new face
چهرهجدید فردتازهوارد
I cannot look him in the face again.
دیگر نمی توانم تو رویش نگاه کنم.
face down
<idiom>
به مبارزه طلبیدن
face up to
<idiom>
پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
face value
<idiom>
بنظر با ارزش رسیدن
to face somebody
[something]
چهره خود را بطرف کسی
[چیزی]
گرداندن
face
روی فرش
to have the g.in one's face
بدقیافه
in the face of
روبروی
face value
<idiom>
عکس چاپی روی پول ،تمبر،...
on the face of it
تظاهرامی
right face
به راست راست
to face any one down
کسیرا ازروبردن
to face any one down
بکسی تشرزدن
to face it out
جسورانه
to face it out
مقاومت کردن
to have the g.in one's face
قیافه شوم داشتن
in one's face
<idiom>
غیر منتظرانه
face value
مبلغ اسمی مبلغی که روی سکه اسکناس و یا سهام نوشته شده است
face to face
بالمواجه
face
نمای خارجی
face
جبهه
face
سینه کار
face
سطح
face
چهره
face
قسمت جلو شی ء رویه راکت قسمتی از چوب هاکی که با گوی تماس داردشیب صاف جلو موج
face
پیشانی جنگی گلنگدن
face
صفحه تلویزیون
face
روکش کردن
face to face
رو در رو
face
سمت
face
وجه
face
فاهر منظر
face off
رویارویی دو حریف در اغاز رویارویی دو حریف در اغازبازی لاکراس اغاز بازی باپرتاب توپ واترپولو
face
روبروایستادن مواجه شدن
face
رویاروی شدن پوشاندن سطح
face
تراشیدن صاف کردن
face
سطح رنگین هدف
face
شکم کمان
face
پیشانی
about face
فرمان عقب گرد
about face
عقب گرد
about-face
سوی دیگر
about-face
جهت دیگر
about-face
عدول کردن
about-face
فرمان عقب گرد
about-face
عقب گرد
about face
عدول کردن
about face
جهت دیگر
about face
سوی دیگر
face
فاهر
face about
عقب گرد فرمان عقب گرد
face about
عقب گرد کردن
face
نما
face
رخ
face up
بطور طاق باز
face
نما روبه
face
صورت
face
مواجه شدن
face value
ارزش اسمی
face
رو
face
رخسار
face value
ارزش صوری
face
چهره طرف
face up
ورق روبه بالا
face up
خوابیده به پشت
to leave hold of
ول کردن
four quarter hold
ایپون
to hold the scales even
عادلانه داوری کردن
to hold responsible
مسئول قراردادن
to hold responsible
مسئول کردن
to hold one's tongue
ساکت ماندن زبان خودرانگاه داشتن
four quarter hold
ضربه فنی
to hold the scales even
بی طرفانه قضاوت کردن
to hold somebody in esteem
برای کسی احترام قائل شدن
to hold water
ضد آب بودن
to quit hold of
ول کردن
to loose hold
ول کردن
to lay hold on
گرفتار کردن
to lay hold on
استفاده ازضعف کسی کردن
to leave hold of
رها کردن
to hold one's tongue
خاموش شدن
to hold in trust
بطورامانت نگاه داشتن
to hold in contempt
سبک داشتن
to hold cheap
ناچیزشمردن
to hold fast
نگاهداشتن
to hold fast
محکم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com