English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
face mask ماسک محافظ صورت
Search result with all words
full face mask ماسکتمانصورت
Other Matches
To bring two persons face to face . دونفر رابا هم روبروکردن
Her face wreathed in smile . Her face broke into a radiant smile . گل از گلش شکفت
mask پوشاندن
mask محل ذخیره سازی در کامپیوتر که حاوی الگوی بیتها به صورت ماسک است
mask کلمه داده در کامپیوتر که خط وط وقفهای که باید فعال می شوند را انتخاب میکند
mask وسیله حافظه فقط خواندنی که در حین سافت برنامه ریزی شده است با اعمال آهن در نواحی انتخاب شده که به صورت ماسک مشخص شده اند
mask طرح مدار مجتمع که برای معرفی الگویی که باید روی قطعه نیمه هادی قرار بگیرد به کار می رود
mask الگوی ارقام دودویی برای انتخاب بیتهای مختلف از کلمه دودویی
mask پوشاندن فضای
mask با
mask یک کلمه ماشینی حاوی الگوئی از بیت ها بایت ها یاکاراکترها که برای استخراج یا گزینش قسمت هایی ازکلمات ماشینی دیگر بکار برده میشود
mask پنهان کردن
mask پوشیدن
mask پوشاندن پوشانه
mask ماسک زدن پنهان کردن
mask شادمانی خوش گذرانی
mask عیاشی
mask زمین پوشیده از دید و تیر
mask روبند
mask نقاب
mask مانع پوشاندن
mask مانع دید شدن
mask کلاه مخصوص شمشیربازی سر روباه شکار شده
mask روپوش
mask الگو سامان
mask ماسک
mask پوشش
mask بیتی که برای انتخاب بیت مورد نظر از کلمه یا رشته به کار می رود
under the mask of به بهانه در لفافه
mask لفافه بهانه
shadow mask صفحه مشبک
smoke mask ماسک ضد دود
dust mask خاک گیر
aperture mask استفاده در صفحه تصویر رنگی برای جدا کردن اشعههای قرمز و سبز و آبی
data mask نقاب داده ها
foliate mask صورت مجسمه انسان
towear a mask نقاب زدن ماسک زدن
to throw off the mask پرده از روی کار برداشتن
protective mask ماسک ضد گاز
gas mask ماسک ضد گاز
aperture mask صفحه مشبک
oxygen mask ماسکاکسیژن
death mask قیافه مرده
mask design اخرین مرحله از طراحی مدارمجتمع که به وسیله ان طرح مدار از طریق پوششهای چندگانه مربوط به لایههای گوناگون مدار مجتمع تحقق می یابد
gas mask ماسک گاز
mask register ثبات نقابی
death mask ماسک صورت مرده
gas mask canister صافی گاز
half-mask respirator سپراتورنیمهماسک
face about عقب گرد فرمان عقب گرد
face سطح فرش
face روی فرش
face [نمای خارج ساختمان]
face about عقب گرد کردن
face value <idiom> عکس چاپی روی پول ،تمبر،...
face down <idiom> به مبارزه طلبیدن
I cannot look him in the face again. دیگر نمی توانم تو رویش نگاه کنم.
in the face of علی رغم
in the face of روبروی
new face چهرهجدید فردتازهوارد
face طرف [ریاضی]
on the face of it تظاهرامی
right face به راست راست
to face any one down کسیرا ازروبردن
to face any one down بکسی تشرزدن
to face any one down کسی رانهیب دادن
to face it out جسورانه
to face it out مقاومت کردن
to have the g.in one's face قیافه شوم داشتن
face value بهای اسمی
face value مبلغ اسمی مبلغی که روی سکه اسکناس و یا سهام نوشته شده است
to face somebody [something] چهره خود را بطرف کسی [چیزی] گرداندن
in one's face <idiom> غیر منتظرانه
face off رویارویی دو حریف در اغاز رویارویی دو حریف در اغازبازی لاکراس اغاز بازی باپرتاب توپ واترپولو
face value <idiom> بنظر با ارزش رسیدن
face to face رو در رو
face to face بالمواجه
face up بطور طاق باز
face up خوابیده به پشت
face up ورق روبه بالا
face up to <idiom> پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
face value ارزش اسمی
face value ارزش صوری
to have the g.in one's face بدقیافه
face سینه کار
face نما
face وجح [ریاضی]
about face سوی دیگر
about face جهت دیگر
about face عدول کردن
about face فرمان عقب گرد
face رویاروی شدن پوشاندن سطح
about face عقب گرد
about-face سوی دیگر
about-face جهت دیگر
about-face عدول کردن
about-face فرمان عقب گرد
about-face عقب گرد
face جبهه
face نمای خارجی
face پیشانی جنگی گلنگدن
face سطح
face چهره
face قسمت جلو شی ء رویه راکت قسمتی از چوب هاکی که با گوی تماس داردشیب صاف جلو موج
face پیشانی
face سطح رنگین هدف
face صفحه تلویزیون
face روکش کردن
face فاهر
Get out of my face! <idiom> از جلوی چشمم دور شو!
face مواجه شدن
face شکم کمان
at face value <adv.> تظاهرا
face نما روبه
at face value <adv.> به صورت ظاهر
face صورت
face رو
at face value <adv.> بر حسب ظاهر
at face value <adv.> به ظاهر امر
face رخ
face رخسار
face چهره طرف
face سمت
face تراشیدن صاف کردن
face روبروایستادن مواجه شدن
face فاهر منظر
face وجه
to set ones face against ضدیت کردن با
poker face چهرهی بیحالت
whey face رنگ پریده
to save ones face ابروی خودراحفظ کردن صورت خودرابسیلی سرخ نگاه داشتن
poker face خشک
bottom face ازنگاهپایین
face side سطحرویه
to show ones face فاهریاحاضرشدن
face powder سفیداب
to set ones face against مخالفت کردن با
white face جانورسفید صورت
poker face دارای قیافهی عاری از بیان
white face جانور پیشانی سفید
type face نوع چرخش یکان
whey face ادم رنگ پریده
face powder پودر صورت
face powder پودر بزک
type face نوع ارایش یکان
type face طرح حروف
face powders پودر صورت
face powders پودر بزک
face powders سفیداب
face-saving آبرو نگهدار
face-saving مراعات کنندهی فواهر
upstream face نمای سراب
side face سطحجانبی
face pack مادهایکهبرایتمیزکردنپوستصورتاستفادهمیشود
I'd like a face-pack. من ماسک صورت میخواهم.
a face-pack ماسک صورت
Better face in danger once than to be always in da. <proverb> مرگ یکدفعه شیون یکدفعه.
slap in the face <idiom> بی احترامی کردن
save face <idiom> خرید آبرو ،نگهداشتن آبرو
face framework قالب بندی نما
lose face <idiom> به خاطراشتباه ،با قصور خجالت زده بودن
long face <idiom> افسرده وغمگین
Please face me when I'm talking to you. لطفا وقتی که با تو صحبت می کنم رویت را به من بکن.
to smash somebody's face in با مشت دهن کسی را خرد کردن [اصطلاح روزمره]
face-work روکاری
Shut up your face! خفه شو ! [اصطلاح روزمره]
to lose face آبروی خود را از دست دادن
have egg on one's face <idiom> خجالت ودست پاچه شدن
face of the clock صفحه ساعت
face the music <idiom> پذیرش نسخه
He is a new face in the company . چهره تازه ای درشرکت است
It showed on his face. از صورتش پیدا بود
Her Face has swollen. صورتش باد (ورم ) کرده
He did it to save his face. برای حفظ آبرواینگار راکرد
face-saver آنچهازرسواییوآبروریزیجلوگیرینماید
face lift عملجراحیکشیدنپوستصورت
face flannel لیف
face cream کرم صورت
face cloth لیف
I dare you to say it to his face. خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
save one's face <idiom> به روی خود نیاوردن
blue in the face <idiom> آرام گرفتن
With a long face . با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
On the face of it. Outwardly. بظاهر امر ( بر حسب ظاهر )
Outwardly . on the face of it. بصورت ظاهر
He fell on his face. با صورت خورد زمین
Face of the watch . صفحه ساعت
Her face went white. صورتش سفید شد ( رنگه پرید )
With a long face . با سبیل آویزان ( ناموفق وسر خورده )
I kept saying it tI'll I was blue in the face. آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
top face نوکسطح
to put out of face خجالت دادن
he looked me in the face توی صورت من نگاه کرد
face validity اعتبار صوری
face up feed خورد رو به بالا
face plate صفحه گیره
face off spot نقطه رویارویی
face off spot هرکدام از 9 نقطه مخصوص رویارویی
face off circle هرکدام از پنج دایره کوچک مخصوص رویارویی
face lifting تعمیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com