English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
fair trade laws قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
Other Matches
trade fair نمایشگاه تجاری
fair trade تجارت عادلانه
fair trade تجارت منصفانه
fair trade کسب حلال
fair trade کسب منصفانه
fair trade تجارت مشروع
trade fair نمایشگاه بازرگانی
overseas trade fair نمایشگاه بین المللی بازرگانی
laws قانون مدنی تعقیب قانونی کردن
laws قاعده
laws حق حقوق
in-laws نامادرییاناپدری زنبابا یا شوهرننه
laws قانون
laws بربست
by-laws ایین نامه
laws علم حقوق
laws حقوق
laws حقوق عدالت
laws شریعت
laws داتا
explanation of laws شرح قوانین
gas laws قانون گاز
interpertation of laws تفسیر قوانین
joule's laws قوانین ژول
De Morgan's laws قوانین دومورگان [ریاضی] [منطق]
mendelian laws قوانین مندل
written laws حقوق مدون
adjective laws قوانین مربوط باصول محاکمات
gas laws قوانین گازها
sanctioned laws قوانین یا مقررات مصوبه
bye-laws ایین نامه
sanctioned laws مصوب
radiation laws قوانین تابش
mixed laws قوانین مربوط به اشخاص واموال economy mixed
licensing laws قانونکنترلفروشمشروباتالکلی
conflict of laws تعارض قوانین
forest laws قوانین جنگل
written laws قوانین مدون
laws of the game مقررات مسابقه
zipf's laws قوانین زیف
promulgation of the laws انتشار قوانین
peronality of laws حالت ویژه قانون
peronality of laws ویژگی قانون
murphy's laws قوانین مورفی
De Morgan's laws قوانین دومورگان [ریاضی] [منطق]
kepler's laws قوانین کپلر
labor laws قوانین کار
korte's laws قوانین کرت
blue laws قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
blue laws قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
kepler laws قوانین کپلر
laws versus tendencies قوانین در مقابل تمایلات
child labor laws قوانین کار کودکان
laws of motion of capitalism قوانین حرکت سرمایه داری
newton's laws of motion قوانین نیوتون
newton's laws of motion قوانین حرکت نیوتون
newton's laws of motion قوانین حرکت نیوتن
Gun laws need to be revisited. قوانین تفنگ نیاز به بازبینی [تجدید نظر] دارند.
fair بور
fair بازارمکاره
fair بی طرفانه
fair نسبتا خوب متوسط
fair لطیف
fair بدون ابر منصف
fair نمایشگاه کالا
fair منصفانه
fair منصف
fair value قیمت عادله
fair بیطرفانه
fair بازار مکاره هفته بازار عادلانه
fair نمایشگاه
fair زیبا
that is not fair این انصاف نیست
fair <adj.> مرتب
It is not fair that . . . آخر انصاف نیست که …
You are not being fair . کم لطفی می فرمایید
fair <adj.> منظم
this is not fair این انصاف نیست
fair weather مناسب برای
fair spoken خوش بیان
fancy fair بازارکالای تجملی
fair return بازده منصفانه
fair return بازده عادلانه
fair price قیمت بیطرفانه
county fair بازار مکاره
fair spoken مودب
fair spoken ملایم
fair territory محدوده خطا
fair wind باد موافق
fair tide جریان اب موافق
fair weather نیم راه
fair weather بی وفا
fair weather دارای هوای صاف
county fair بازار روز
fair price قیمت مناسب
fair competition رقابت منصفانه
fair faced حق به جانب
fair arbitration حکومت عدل
fair catch بل گرفتن توپ لگدزده یا بلندشده از زمین یا پرتاب شده
fair competition رقابت عادلانه
fair deal سیاست منصفانه
fair deal روش منصفانه
fair drawing تصویر مناسب
fair haired موبور
fair maid یکجورشاه ماهی یاساردین
fair price قیمت عادلانه
fair faced خوبرو
fair price قیمت منصفانه
fair mindedness ازادگی ازتعصب
fair mindedness بیطرفی
fair mindedness انصاف
fair minded خالی از اغراض
fair market بازار مکاره
fair market هفته بازار
fair drawing طرح مناسب برای چاپ و تکثیر
fair game <idiom> موضوع تهاجم
fair game آماج روا
fair game طعمهی حاضر و آماده
He shed his fair. ترسش ریخت
fair game دست انداختنی
fair copies نسخه درست
play fair مردانه بازی کردن
fair copy نسخه درست
fair sex زنان
fair sex جنس لطیف
play fair مردانه معامله کردن
fair play انصاف
fair play شرایط برابر
fair play رازی
fair-weather درخورهوای صاف
fair-weather نیم راه
fair-weather خوب هنگام هوای صاف
fair game شکار قانونی
fair and square <idiom> راست وبی پرده
as fair as a rose <idiom> مثل ماه
the fair sex جنس لطیف یعنی زن
a fair comment نظر بی طرفانه
the fair sex از مابهتران
fair game مسخره کردنی
fair-weather بی وفا
to bid fair اختمال یا امیدواری دادن
to play fair مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
fair shake <idiom> رفتار درست
fair play <idiom> عدالت ،مساوی ،عمل درست
fair game شکار مجاز
culture fair tests ازمونهای فرهنگ- نابسته
fair average quality کیفیت متوسط مناسب
tradition of fair authority حدیث حسن
fair equivalent remuneration اجرت المثل
the weather inclines to fair هوا میخواهد باز شود هوادارد باز میشود
fair or clean copy پاکنویس
fair damages [Law] جبران خسارت عادلانه
fair wear and tear خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
fair-weather friend <idiom> شخصی که تنها دوست است
fair-weather friend رفیق نیمه راهه
There was no end of visitors at the fair. تا دلت بخواهد در نمایشگاه آدم بود
Please be unbiased(fair,objective). تعصب بخرج ندهید
fair-weather friend آدم بی وفا
fair words butter no parsnips به حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
reasonable of average wage fair اجرت المثل
A fair face may hide a foul heart. <proverb> از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد. [ضرب المثل]
trade on سوء استفاده کردن از
trade something in <idiom> تعویض وسایل کهنه
he is new to the trade کسب تازه کار است
to trade off اب کردن
trade سوداگری
to trade on سو استفاده کردن از
trade off سبک و سنگین کردن
trade تجارت داد و ستد
trade حرفه
trade داد و ستد
trade تجارت
trade تجارت کردن با داد وستد کردن
trade حرفه کسب
trade داد و ستد کردن مبادله یا معاوضه کردن حرفه
trade پیشه
trade off رابطه جایگزینی
trade-off رابطه جایگزینی
trade-off سبک و سنگین کردن
trade name اسم تجاری
trade حمل کالا با کشتی
trade مزاحمت مبادله کالا
trade ازار
trade تجارت داد وستد
trade کسب
trade پیشه وری کاسبی
trade مسیر
trade صنعت
trade مبادله کردن
trade in for معامله کردن
trade پیشه حرفه
trade بازرگانی
trade name نام تجارتی
trade سفر
trade امدورفت
trade-in مبادله
trade-in مبادله کردن
trade in مبادله
trade in مبادله کردن
trade شغل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com