English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 146 (7 milliseconds)
English Persian
family tent چادرخانوادگی
Other Matches
tent توجه کردن
inner tent میزداخلی
for a tent برای هر چادر
tent چادر
tent خیمه زدن توجه
tent اموختن نوعی شراب شیرین اسپانیولی
tent فتیله
tent چادر عشایر
tent خیمه
dome tent چادرگنبدی
bell tent چادر قلندری
tent pole دیرک چادر
tent pole تیر چادر
tent caterpillar کرم صد پای پیله ساز
To pitch a tent. چادر زدن
pitch a tent <idiom> چادرزدن
camping (tent) محلبرگزاریچادرسفری
pup tent چادر پناهگاه
tent striking فرمان اماده حرکت شدن یکانها
wall tent چادردیوارهدار
igloo tent چادراسکیموییشکل
double tent چادر دو نفره
tent striking فرمان ضد استقرار
tent stitch کوک اریب
ridge tent چادرلبهدار
two-person tent چادردونفره
wagon tent چادرواگنی
tent waling تجیر
one-person tent چادرتکنفره
oxygen tent چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
principal types of tent انواععمدهچادرها
camping (caravan and tent) محلبرگزاریکانتینریاچادرسفری
family خانواده
family تیره
in a family way ازادانه
family زوجه
family اهل
family عیال
family name نام فامیلی
family خاندان
family خانوار
family فامیلی
in the family way ابستن
family محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
in a family way بی رودربایستی
family name نام خانوادگی
family name اسم خانوادگی
in a family way <idiom> حامله بودن
family محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
schizogenic family خانواده اسکیزوفرنی زا
to provide for one's family خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
to maintain one's family نگهداری کردن
to maintain one's family خانواده خود را
of a noble family نجیب
patronymic family خانواده پدرنامی
family background پیشینه خانوادگی
family man دارای نانخور
family of curves دسته توابع [ریاضی]
There seems to be a jinx on that family. به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
support a family متکفل مخارج خانوادهای بودن
family man مرد عیالوار
family man زن و بچهدار
family man مرد خانوادهدار
woodwind family خانوادهسازهایبادی
one-parent family خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
family of curves دسته منحنی ها [ریاضی]
brass family خانوادهسازهایبادی
family men زن و بچه دوست
family men مرد خانواده - دوست
He did it for the sake of his family . محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
family men دارای نانخور
family men عیالمند
family men مرد خانوادهدار
family men زن و بچهدار
family men مرد عیالوار
family man زن و بچه دوست
family man مرد خانواده - دوست
family man عیالمند
violin family انواعویلونها
family doctors پزشک خانواده
family planning تنظیم خانواده
chip family چند تراشه مربوط به هم
circuit family خانواده مداری
computer family خانواده کامپیوتر
conjugal family خانواده زن و شوهری
consanguine family خانواده هم خون
extended family خانواده گسترده
family allowance مدد معاش
family allowance معاش اولاد حق اولاد
family planning برنامه ریزی خانواده
family doctor پزشک خانواده
family tree شجره
family tree نسب نامه
family tree شجره نامه
family trees شجره
family trees نسب نامه
family trees شجره نامه
nuclear family خانواده هستهای
family names اسم خانوادگی
family names نام فامیلی
family names نام خانوادگی
family allowances مقرری خانوادگی
family allowances کمک دولت به خانوارها
of a noble family اصیل
family structure ساخت خانواده
matronymic family خانواده مادرنامی
family therapy خانواده درمانی
font family خانواده فونت
gas family خانواده گاز
family neurosis روان رنجوری خانوادگی
handicapped with a family پابست عیال
handicapped with a family گرفتارخانواده
happy family دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
he is a shame to his family ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
member of a family عضو خانواده
occupational family گروه شغلی
family size تعداد افراد خانواده
family expenditure هزینه خانوار
family check کیش همگانی
family farm مزرعه خانوادگی
family industry صنعت خانوادگی
family law حقوق خانواده
family budget بودجه خانوار
family expenditure هزینه خانواده
family of the prophet اهل بیت پیامبر
family asset دارائی خانوادگی
family budget بودجه خانواده
family of computers خانواده کامپیوترها
extended family system نظام فامیلی گسترده
Family prayer rug فرش محرابی صف گونه [اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
to return to the fold [family] به خانواده خود برگشتن
A curse has been laid on the family . خانواده لعنت شده یی است
motorola 000 family خانواده موتورولا
descendanbts of the family or tribe بنی
Generosity runs in the family. سخاوت دراین خانواده ارثی است
He cant be tied down to family life. پای بند زندگی خانوادگی نیست
He left his family in Europe . خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
habit family hierarchy سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
I am the bread winner of the family . نان آور خانه ( خانواده ) هستم
run in the family/blood <idiom> دریک سطح بودن
wear the pants in a family <idiom> رئیس خانواده بودن
family planning programs برنامههای تنظیم خانواده
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed. شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
A single bereavement is enough to affect a whole family. <proverb> یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family . مادر بزرگمان مرد خانواده است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com