Dictiornary-Farsi | fancy picture | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 138 (7 milliseconds)

English	Persian
fancy picture	عکس خیالی


Other Matches

fancy	تصور
fancy	خیالبافی
the fancy	....بازان
To have a fancy for something .	هوای چیزی را درسر داشتن
fancy	تصور کردن
fancy	تفننی علاقه داشتن به
fancy	تجملی
fancy	هوس
the fancy	مشت بازی
fancy	خیال
fancy	وهم
fancy	قوه مخیله
to take a fancy	هوس کردن
to take a fancy	میل کردن
fancy dog	سگی که بدست سگبازپرورده شده باشد
fancy fair	بازارکالای تجملی
fancy free	عاری از خیال
fancy free	بی علاقه عاری از عشق
fancy goods	کالاهای تجملی
to catch the fancy of	خوش امدن
to fancy oneself	عقیده خوب درباره خود داشتن
to fancy oneself	خودراکسی دانستن
fancy woman	معشوقه
fancy woman	فاحشه
fancy woman	روسپی
It was just a passing fancy.	یک فکر وخیال زود گذری بود
flights of fancy	بال خیال
fancy work	سوزن دوزی ذوقی یاتفننی کارهای ذوقی
fancy price	بهای تفننی
fancy price	بهای گزاف
fancy dress	بالماسکه
fancy dress	لباس بالماسکه
fancy man	ادم خیالپرور
fancy man	جنده فاحشه
fancy men	ادم خیالپرور
fancy men	جاکش
fancy men	جنده فاحشه
fancy women	ادم خیالپرور
fancy man	جاکش
fancy women	جاکش
fancy women	جنده فاحشه
fancy-free	ازغم عشق ازاد
It caught her eye . She took to it at once . She took a fancy to it .	نظرش را گرفت ( جلب کرد )
my fancy plays round that idea	خیال من همواره در پیرامون این موضوع سیر میکند
Fancy meeting you here ! this is indeed a small woeld ! this is pleasant surprise !	شما کجا اینجا کجا !
To be in the know . To be in the picture .	وارد بودن ( مطلع وآگاه )
picture	ارسال تصویر روی خط تلفن
picture	تصویر
picture	عکس
picture	منظره
picture	سینما با عکس نشان دادن
picture	تصور وصف
picture	مجسم کردن
to picture	شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
picture	نقاشی کردن
picture	روشن ساختن
picture	حرکت اشعههای الکترون در تلویزیون
picture	الگوریتم فشرده سازی تصویر در سیستم ویدیوی DVI شرکت Intel
picture	که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picture	آنالیز اطلاعات یک تصویر با روشهای کامپیوتری یا الکترونیکی برای تامین تشخیص شی در تصویر
picture	نمایش [فیزیک] [ریاضی]
picture	و یا تغییر شدت آن طبق سیگنال دریافتی
picture	تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picture	دیدن شی یا صحنه
self picture	خودانگاره
picture	کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
the picture of joy	مظهر خوشی
word picture	بیان یا شرح روشن
to picture to oneself	مجسم کردن
to picture to oneself	تصور کردن
put someone in the picture <idiom>	شرایط را شرح دادن برای کسی
Heisenberg picture	نمایش هایزنبرگ [فیزیک]
the picture of joy	خوشی مجسم
picture rail	قابعکس
You have come out well in this photo(picture).	ازمد افتادن
sharp picture	تصویر شفاف
clear picture	تصویر واضح
sharp picture	تصویر واضح
as pretty as a picture <idiom>	مثل ماه شب چهارده
snowy picture	صفحه نمایش پر از پارازیت
picture noise	پارازیت روی تمام صفحه نمایش
picture postcard	کارت پستال
the picture on the wall	این عکس روی دیوار
The picture is not straight .	عکس کج است ( راست قرار نگرفته )
clear picture	تصویر شفاف
string picture	روزنه کمان
moving picture	سینما
picture frame	قاب عکس
picture frequency	فرکانس تصویر
picture gallery	نگارخانه
picture gallery	اطاق نقاشی
picture graph	نمودار تصویری
picture hat	کلاه زنانه لبه پهن
picture palace	جایگاه سینما
picture palace	نمایش گاه تصاویر متحرک
picture element	عنصر تصویر
picture element	کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
motion picture	سینما
transter picture	عکس برگردان
folded picture	تصویر تا خورده
living picture	نمایش یاتصویر برجسته
noisy picture	تصویر همهمهای
moving picture	فیلم سینما
picture book	کتاب عکس دار
picture element	سازه تصویر
picture frequency	بسامد تصویر
picture palace	سینما
picture to oneself	پیش خود مجسم کردن
picture tube	لامپ تصویر
picture window	پنجره دل باز وخوش منظره پنجره بزرگ
living picture	پرده نقاشی
picture writing	تصویر نگاری
picture writing	خط تصویری
picture theatre	جایگاه سینما
picture theatre	سینما نمایش گاه متحرک
picture signal	علامت تصویر
picture point	نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
picture postcard	کارت پستال عکس دار
picture signal	سیگنال تصویر
picture processing	پردازش تصویری
picture screen	صفحه تصویر
picture interpretation test	ازمون تفسیر تصاویر
tricolor picture tube	لامپ تصویر سه لولهای
to paint a rosy picture of something	امیدوارانه به چیزی [موضوعی] نگاه کردن
slow motion picture	تصویر با حرکت اهسته
magnetic picture recording	ضبط تصویر مغناطیسی
three gun picture tube	لامپ تصویر سه لولهای
picture arrangement test	ازمون تنظیم تصویرها
I am in the dark. Iam not in the picture.	من در جریان نیستم
picture frustration test	ازمون ناکامی سنج تصویری
picture completion test	ازمون تکمیل تصویر
To draw a check ( picture ) .	چک ( عکس ) کشیدن
healy picture completion test	ازمون تکمیل تصاویر هیلی
rozenzweig picture frustration study	ناکامی سنج مصورروزنزوایگ
peabody picture vocabulary test	ازمون واژگان مصور پی بادی
symonds' picture study test	ازمون تفسیر تصاویرسایموندز
make a picture story test	آزمون داستان سازی مصور

fancy picture

عکس خیالی