English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
fast food تند خوراک تندکار
Other Matches
I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday . از دوشنبه لب به غذانزده ام
fast by نزدیک
fast روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast سطح لغزنده یا سفت
fast وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast کیلو baud میدهد
fast آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
to keep a fast روزه داشتن
to fast off باگره محکم کردن
fast فورا
fast روزه گرفتن
fast سفت
fast سریع السیر
fast تند
fast تندرو
fast جلد وچابک
fast روزه
fast رنگ نرو
fast پایدار باوفا
Do you want some more food ? بازهم غذا می خواهی ؟
Please help yourself ( with the food ) . لطفا" برای خودتان غذا بکشید
food خوراک
Have you had enough (food) سیر شدی ؟
food غذا
food قوت
food طعام
stern fast طناب پاشنه قایق
water fast غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
stand fast فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
stand fast متوقف شدن
water fast پارچه شورنرو
fast talker <idiom> گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
fast buck <idiom> پول درآوردن ساده وآسان است
make fast مهار
to lay fast نگاه داشتن
fast forward جلوبر
colour fast دارایرنگثابت
He is fast asleep. خواب خواب است
It was raining fast. باران تندی می آمد
water fast رنگ نرو
to walk fast تندراه رفتن
to observe a fast روزه گرفتن
to make fast محکم کردن
to make fast بستن
to live fast ولخرجی کردن
to live fast خوش گذرانی کردن
to sleep fast خواب خوش
to hold fast نگاهداشتن
to hold fast محکم
to break ones fast خوردن
to break ones fast روزه
to break ones fast ناشتایی خوردن
to break ones fast افطارکردن
to break one's fast افطار کردن
to stand fast محکم ایستادن
to stand fast ثابت بودن
to take fast hold of سفت
to take fast hold of گرفتن
to observe a fast روزه داشتن
fast shuttle تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
fast shuttle نقل و انتقال سریع
hard and fast غیر قابل تغییروانحراف
fast pill ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
fast access با دستیابی سریع
fast break ضدحمله
fast neutron نوترون سریع
fast and loose نااستوار
fast and loose ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
fast bowler توپ انداز پرتاب سریع
fast break حمله سریع به دروازه
fast cruise ازمایش سریع ناو در بندر
fast cruise ازمایش حرکت سریع ناو
fast-forward جلو زدن فیلم
acid fast دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
fast day روز روزه
pull a fast one <idiom> تقلب کردن
to sleep fast رفتن
hard and fast لازم الاجراء
hard and fast ثابت
fast handed خشک دست
fast handed خسیس
hard and fast سخت ومحکم
acid fast مقاوم در برابر رنگ بری اسید
to spit out food تف کردن غذا
food shop خواربار فروشی
health food غذای سالم
to wolf one's food <idiom> مثل گاو خوردن
food shop بقالی
restorative food غذای مقوی
to toy with one's food با غذای خود بازی کردن
to spit out food بیرون دادن غذا
First food , then talk . <proverb> اول طعام آخر کلام .
To cook food. غذا پختن
food for thought <idiom> درمورد چیز باارزش فکر کردن
To assimilate food. غذا را جذب کردن
Please heat up my food. لطفا" غذایم را داغ کنید
When it comes to me there is no more food (left). به من که می رسد غذا تمام شده
to burn the food بگذارند غذا ته بگیرد
To pick at ones food . از روی سیری خوردن
To kI'll animals for food . جانوران را برای غذا کشتن
To heat up the food. غذا را گرم کردن
This food is very nourshing . این غذا خیلی قوت دارد
food mixer ماشینهمزنبرقی
food aid کمکغذائی
food processor اجزایمخلوطکن
to dress [food] آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
convenience food خوراک پیش پخته
convenience food غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
burnt food ته دیگ [برنج]
food stamp تمبر خوراک
food stamps تمبر خوراک
health food خوراک بهداشتی
junk food غذای ناسالم
junk food گنده خوراک
junk food هله هوله
The food is cold. غذا سرد است.
different kinds of food غذاهای جوربه جور
food rationing جیره بندی مواد غذائی
food science علم غذا
food industries صنایع غذایی
food gathering خوراک اوری
food production تولید غذا
food freezer یخچال فریزر
food freezer فریزر
food for powder کشته شدنی
food tide طغیان اب
food pyramid هرم غذایی
food container فرف غذای قابل حمل
food perference رجحان غذایی
food preference پسند غذایی
articles of food موادغذایی یا خوراکی
food packet جیره بسته بندی شده
food packet بسته غذایی
food program برنامه غذایی
food chains زنجیره غذایی
food chain زنجیره غذایی
food program رژیم تغذیه
food web شبکه غذایی
frugal food خوراک ساده
food tide سیل
food for powder تیر خوردنی
the food was smoked خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
the garden provides food باغ خوراک تهیه میکند
the garden provides food باغ غذا
the garden provides food میدهد
food poisoning مسمویت غذایی
to be food for fishes غرق شدن
to be food for worms مردن
staple food مواد غذائی ضروری
preparation of food تهیه خوراک
plant food غذای گیاه
food deprivation محرومیت غذایی
food chemistry شیمی غذا
frugal food حاضری
food container فرف غذا
plant food غذای گیاهی
fast moving stock موجودی که به سرعت کاهش می یابد
fast bindŠfast find جای محکم بگذارتازودپیداکنی
He who grasps too much holds nothing fast. <proverb> کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
the car goes nice and fast اتوموبیل بد نمیرود
hard and fast rule <idiom> نتیجه ماندگار
fast moving stock کالایی که به سرعت فروخته میشود
hard and fast rule قانون خشک و سخت
fast moving depression کمفشاری سریع
fast moving depression کمفشاری تند
fast-forward button دکمهجلوبر
fast forward key کلیدجلوبرندهسریع
heat fast paint رنگ مقاوم گرما
lay fast by the heels تعقیب کردن
lay fast by the heels در بند یا زندان نهادن
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
fast heart beat تاکی کاردی [پزشکی]
fast breeder reactor رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
Rumors circulate fast. شایعات سریع در همه جا می پیچد
Making fast progress. سریع ترقی کردن
fast heart beat تندتپشی [پزشکی]
The clock is fast (gaining). ساعت دیواری تند کار می کند
My watch is fast (gaining). ساعتم جلو می افتد
dailgy food allowance جیره غذایی روزانه
annual food plan برنامه غذایی سالیانه
food and agricultural organization از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
food and agricultural organization سازمان خواروبار وکشاورزی
dailgy food allowance جیره روزانه
I musn't eat food containing ... من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
Frozen meat ( food ) . گوشت ( غذای ) یخ زده
pollution of food in water آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
pollution of food on and in the ground آلودگیغذاییودرزمین
Good wholesome food . غذای سالم وکامل
Plain food (dress). غذا ( لباس ) ساده
Be carefull not to spI'll the food . مواظب باش غذاهارانریزی زمین
food stamp program برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
basic source of food منابعاولیهغذا
Our food supply is getting low. ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
The food was not fit to eat. غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com