Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 96 (6 milliseconds)
English
Persian
feel like a million dollars
<idiom>
احساس خوبی داشتن
Search result with all words
to look
[feel]
like a million dollars
بسیار زیبا
[به نظر آمدن]
بودن
[اصطلاح روزمره]
Other Matches
look like a million dollars
<idiom>
پولدار به نظر رسیدن
to look like a million dollars
[bucks]
[American E]
<idiom>
واقعا محشر به نظر آمدن
[اصطلاح روزمره]
to look like a million dollars
[bucks]
[American E]
<idiom>
بسیار زیبا بودن
[اصطلاح روزمره]
I dont feel well. I feel under the weather.
حالش طوری نیست که بتواند کار کند
dollars
دلار
euro dollars
دلارهای اروپائی
the million
توده مردم
million
میلیون
million
هزار در هزار
million instructions per second
اندازه سرعت پردازنده که تعداد دستوراتی که در ثانیه اجرا میکند را مشخص میکند
million instructions per second
میلیون دستورالعمل در ثانیه
parts per million
قسمت در میلیون قسمت
parts per million
[ppm]
بخش در میلیون
[فیزیک]
[شیمی]
A million is 1 with 6 zeros
[noughts]
after it.
یک میلیون عدد یک با شیش تا صفر پشتش است.
[ریاضی]
You really look like a million bucks in that dress.
در این لباس واقعا محشر به نظر می آیی.
I feel sorry for her.
دلم برای دخترک می سوزد
feel out
<idiom>
صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
feel sorry for
<idiom>
افسوس خوردن
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
get the feel of
<idiom>
عادت کردن یا آوختن چیزی
I feel it is appropriate ...
به نظر من بهتر است که ...
to feel like something
احساس که شبیه به چیزی باشد کردن
[مثال پارچه]
How are you?How do you feel?
آب وهوای اروپ؟ به حالم سا زگاز نیست
we feel
گرسنه مان هست
feel
احساس کردن
feel
لمس کردن محسوس شدن
to feel sure
خاطر جمع بودن
to feel sure
یقین بودن
to feel for another
برای دیگری متاثرشدن
i feel
گرسنه هستم
i feel
گرسنه ام هست
feel embarrassed
خجالت کشیدن
[در مهمانی]
feel awkward
خجالت کشیدن
[در مهمانی]
to feel any one's pulse
دست زدن
to feel any one's pulse
حس کردن احساس کردن دریافتن
to feel cold
احساس سردی کردن
to feel cold
از سرما یخ زدن
to not feel hungry
[to not like having anything]
اصلا اشتها نداشتن
to feel humbled
احساس فروتنی کردن
to feel humbled
احساس شکسته نفسی کردن
feel the pinch
<idiom>
در تنگنای مالی قرار گرفتن
feel the pinch
<idiom>
دچار بی پولی شدن
to feel after any thing
جستجو کردن
i do not feel like working
کار کردن ندارم
to feel fear
احساس ترس کردن
[داشتن]
to feel women up
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
to feel women up
دستمالی کردن زنها
[منفی]
I feel strongly about this.
جدی می گویم.
i feel sleepy
خوابم میاید
i feel sleepy
خواب الود هستم
to feel sick
حال تهوع داشتن
to feel sick
قی کردن
i do not feel like working
حال
where do you feel the pain
کجایتان درد میکند در کجااحساس درد میکنید
I feel like a fifth wheel.
من حس می کنم
[اینجا]
اضافی هستم.
to feel any one's pulse
کمان کردن
to feel queer
بی حال بودن
to feel queer
گیج بودن
to feel secure
مطمئن شدن
to feel secure
مطمئن بودن
to feel strange
خود را غریب دیدن
to feel strange
ناراحت بودن
I feel warm .
گرمم شده
I feel pity (sorry) for her.
دلم بحالش می سوزد
I feel cold.
سردم است
to feel strange
گیج بودن
To feel attached to someone .
به کسی دل بستن
I feel sleepy.
خوابم می آید
Do you feel hungry?
شما احساس گرسنگی می کنید؟
I feel nauseated.
حالت تهوع دارم.
I feel like throwing up.
<idiom>
دارم بالا میارم.
to feel any one's pulse
لمس کردن
What do you feel like having today?
امروز تو به چه اشتها داری؟
If you don't feel like it, (you can) just stop.
اگر حوصله این کار را نداری خوب دست بردار ازش.
to feel a pang of guilt
ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
I feel relieved because of that issue!
خیال من را از این بابت راحت کردی!
feel a bit under the weather
<idiom>
[یک کم احساس مریضی کردن]
to feel on top of the world
تو آسمون ها بودن
[نشان دهنده خوشحالی]
To feel lonely (lonesme).
احساس تنهائی کردن
To feel on top of the world.
با دم خود گردو شکستن
i sort of feel sick
مثل اینکه حالم دارد بهم میخورد
ido not feel my legs
نیروی ایستادن یا راه رفتن ندارم
i sort of feel sick
یک جوری میشوم
to feel a pang of jealousy
ناگهانی احساس حسادت کردن
I feel faint with hunger.
از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
i feel wather and you I'm sorry about what happened before
معنیش به فارسی چی میشه
to feel
[a bit]
peckish
کمی حس گرسنگی کردن
I feel morally bound to …
از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
i feel wather you and I'm sorry about what happened before
معنیش به فارسی
I dont feel like work today.
جویای حال ( احوال ) کسی شدن
I feel pins and needles in my foot.
پایم خواب رفته
To sound someone out . To feel someones pulse .
مزه دهان کسی را فهمیدن
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home .
اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
to get riled
[to feel riled]
آزرده شدن
[عصبانی شدن]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com