Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 172 (8 milliseconds)
English
Persian
fine aggregate
مواد دانه ریز
fine aggregate
مواد ریز
fine aggregate
مصالح ریزدانه سنگدانههای ریز
Other Matches
aggregate
کلوخه مصالح سنگی
aggregate
مصالح دانه بندی
aggregate
انبوه سنگدانه
aggregate
دستوری در برنامه مدیریت پایگاه داده که باعث شروع یک تابع محاسباتی میشود
aggregate
ی از بخشهای یک داده که به هم مربوطند
aggregate
کل پهنای باند کانال برای حمل یک رشته داده
aggregate
بیشترین سرعتی که داده روی کانال مشخص میتواند ارسال شود
aggregate
تابع محاسباتی پایگاه داده که روی فیلد انتخاب شده هر رکورد پایگاه داده اجرا می شود
aggregate
مجموعهای از اشیا داده
aggregate
مصالح دانهای
aggregate
مصالح ریزدانه مانند ماسه وشن یا مخلوطی از انها که به منظور تهیه بتن با سیمان مخلوط می شوند
aggregate
توده
aggregate
کل
aggregate
جمع امده
aggregate
جمع شده
aggregate
متراکم متراکم ساختن
aggregate
بهم پیوسته
aggregate
انبوه توده
aggregate
تراکم
aggregate
جمع
aggregate
انبوهه
aggregate
مجموعه
aggregate
ارقام کلی
aggregate
توده کردن
aggregate
جمع شدن
aggregate
مجموع جمع کردن
aggregate output
تولید کل
aggregate operator
عملگر جمعی
aggregate interlocking
بهم چسبیدن مصالح ریزدانه
aggregate function
عمل جمعی
aggregate expenditures
هزینههای کل
aggregate expenditures
مخارج کل
aggregate demand
تقاضای کل
aggregate consumption
مصرف کل
aggregate particles
خردههای انبوهیده
aggregate particles
خردههای انبوه شده
aggregate saving
پس انداز کل
uniform aggregate
مصالح ریزدانه یکنواخت
data aggregate
تراکم داده ها
data aggregate
مجموعهای ازاقلام داده درون یک رکورد که نامی به ان داده شده است وبه صورت کلی به ان رجوع می گردد
data aggregate
دادههای متراکم
data aggregate
متراکم سازی داده ها
coarse aggregate
مصالح دانه بندی درشت
classification of aggregate
طبقه بندی خاکدانه ها
aggregate supply
عرضه کل
aggregate batcher
تعیین وزن مصالح ریزدانه جهت ساختن بتن
coarse aggregate
مصالح درشت دانه
aggregate market demand
تقاضای کل بازار
aggregate flow diagram
نمودار تهیه مصالح
vector data aggregate
بردار اطلاعات مجتمع
aggregate demand function
تابع تقاضای کل
aggregate production function
تابع تولید کل
aggregate cement ratio
نسبت مواد سنگی به سیمان
aggregate market supply
عرضه کل بازار
aggregate batching plant
دستگاه تعیین وزن مصالح ریزدانه جهت ساختن بتن
fine
تاوان
fine
جریمه
fine
کوچک کردن صاف شدن
fine
جریمه گرفتن از صاف کردن
fine
جریمه کردن
fine
غرامت
fine
رقیق شدن خوب
Fine, I will take it.
خوب من اتاق را میخواهم.
to fine down
کاستن
I'm fine with it.
<idiom>
من باهاش مشکلی ندارم.
to fine down
بادادن مبلغی ازاجاره
in fine
خلاصه
in fine
بالاخره
fine
بسیار اماده
fine
فاخر
fine
ضربه توپزن به پشت منطقه خود
fine
مصادره کردن
fine
فریف
fine
کیفیت بسیار بالا و عالی
fine
جزای نقدی
That'll do me fine.
اون برای من کافیه.
fine
نازک
fine
عالی لطیف
fine
نرم
fine
ریز
fine
شگرف
fine turning
میزان سازی دقیق
he has a fine p in the town
اوخانه خوبی در شهر دارد
fine tuning
میزان سازی دقیق
fine tune
تنظیم خصوصیات و پارامترهای نرم افزار و سخت افزار برای افزایش کارایی
fine spun
نازک ریسته
fine spoken
خوش سخن
fine spun
باریک
fine spun
دقیق خیالی
fine spun
غیرعملی
fine structure
ساختار فریف
fine structure
استخوانبندی فریف
fine toned
خوش صدا
how fine is the weather
چقدرهوالطیف است چه هوای لطیفی است
how fine the weather is
چقدرهوالطیف است چه هوای لطیفی است
I appreciate your concern, but I'm fine.
خیلی سپاسگذارم از اینکه دلواپس هستی اما من حالم خوب است.
fine spinning
ریسندگی نخ های ظریف
That is fine by me if you agree.
اگر موافقی من هم حرفی ندارم
We get along splendidly(fine)
خیلی با هم جور هستیم
That is quitw O. K. That is fine.
هیج اشکالی ندارد
fine woven
ریزبافت
fine print
متن چاپ شده با حروف ریز
fine art
هر مهارت هنری وفریف
fine art
آثار هنری نمایشگاه آثار هنری
fine art
صنایع مستظرفه
fine art
هنر هایزیبا
to chop fine
ریزریزکردن
not to put too fine a p on it
رک وبادرشتی سخن گفتن
liable to fine
مشمول جریمه
fine skill
مهارت فریف
fine flour
میده
fine fingered
ماهر
fine draw
رفو کردن
fine fingered
چابک دست
fine drawn
مفصل
fine drawn
ممتد
fine drawn
نتیجه ورزش
fine drawn
لاغر شده در
fine drawn
باریک
fine drawing
رفوگری
fine drawer
رفوگر
fine draw
نازک کردن
fine draw
امتداد دادن
fine boring
سوراخکاری فریف
fine adjustment
تنظیم فریف
fine adjustment
تنظیم دقیق
fine arts
هنرهای زیبا
fine grained
ریزدانه
fine grained
دانه دانه شده ریز
fine setting
تنظیم میکرومتری
fine sieve
الک
fine setting
تنظیم دقیق
fine sand
ماسه ریز
fine rain
باران
fine rain
نم نم
fine rain
باران ریز
fine sieve
غربیل
fine sight
تنظیم خط نشانه دقیق
fine gravel
شن دانه ریز
fine leg
محل پشت سر توپزن
fine sight
تنظیم دقیق زاویه توپ
fine gravel
نرمه شن
fine gravel
شن ریز
She was a fine woman ( person ) .
وجود بسیار نازنینی بود
(go over with a) fine-toothed comb
<idiom>
خیلی بادقت
fine adjustment knob
دکمه تنظیم دقیق
compacted fine earth
خاک نرم کوبیده
compacted fine earth
جاک نرم توپر
fine boring machine
دستگاه مته فریف
fine cold asphalt
اسفالت سرد و نرم
fine miscle movement
حرکت فریف عضلانی
altitude fine adjustment
دستگاه تنظیم دقیق
travellers tell fine tales
جهاندیده بسیارگوید دروغ
azimuth fine adjustment
تنظیم قوس صحیح
they gave him a fine sendoff
ایین بدرود راباوی بجااوردندبرایش دعای خیرکردند
fine green marble
سنگ گندمی
of a fine or beauteous mould
خوش ریخت
fine-tooth comb
ملاحظهدقیقوموشکافانهچیزی
fine motor skills
مهارتهای حرکتی فریف
fine words butter no parsnips
<proverb>
از حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود
fine words butter no parsnips
بحلوابحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
chisel marking fine lines
پرداز
Fine words butter no parsnips.
از تعارف کم کم وبر مبلغ افزای
part
[ial]
payment of a fine
پرداخت قسمتی از جریمه
Some friendship ! This is a fine way to treat a friend !
معنی دوستی را هم فهمیدیم
fine data entry control
کنترلدخولاطلاعاتعالی
To spilt hair . To make a fine distinction .
مورااز ماست کشیدن ( مو شکافی کردن )
You are a fine one to talk . You of all people have a nerve to talk .
تو یکی دیگه حرف نزن !
One fine day. Once upon a time . Some day.
روز روزگاری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com